مفهوم ساختار یکى از رایجترین مفاهیم در علوم اجتماعى و حتى علوم انسانى و درعینحال یکى از پیچیدهترین و مبهمترین این مفاهیم است. جامعهشناسى، انسانشناسى، روانشناسى، روانشناسى اجتماعى، اقتصاد، و حتى تاریخ و جغرافیا… هریک تعاریفى ویژه براى این واژه بهوجود آورده، در طول تاریخ خود آنها را تحول بخشیده، و به بحث گذاشتهاند. در انسانشناسى، دیدگاه کلگرایانه(۹۱) سبب آن شده است که ساختار همچون تمامى واژگان دیگرى که در تلاش براى تعریف رابطه میان اجزا یا ذرهها با محیط بودهاند، اهمیتى ویژه پیدا کند. دورىجستن انسانشناسى از هرگونه رویکرد ذرهگرا (اتمیستى)، سبب مىشود که این علم در همه پدیدهها نوعى کلیت و تمامیت را بجوید. درعینحال، تمایل روششناختى انسانشناسى به یافتن «خردهها» و نکات ریزى که اجزاء یک کل را به هم مىپیوندد، سبب شدهاست که رویکردهاى ساختارى در عامترین معناى آن و نه لزوماً رویکردهایى که این نام را بر خود بگذارند، در این علم از بیشترین اقبال برخوردار باشند. ساختارگرایى انسانشناختى عمدتاً بر تمایز میان دو مکتب فرانسوى (لوى استروس) و بریتانیایى (رادکلیف براون) استوار است.
ساختارگرایى لوى استروس بسیار متأثر از زبانشناسى ساختارى فردینان دوسوسور و تداوم و همراهى آن با زبانشناسى صورتگرایانه مکتب وین (رومن یاکوبسن) بودهاست. درک استروس از ساختار، درکى کاملاً انتزاعى است که در آن در پى یافتن عمیقترین لایههاى اندیشه انسانى است: لایههایى که بتوان آنها را پایه و اساس شکلگیرى رویکرد انسان به طبیعت و به جهان هستى دانست. از این رو، لوى استروس بیش از هر چیز ساختار را در مفهوم «مبادله» میان اجزایى که با یکدیگر روابطى دوگرایانه و یا مثلثهاى معنایى مىسازند درک مىکند. انسانها براى درک پدیدههاى بیرونى که ذاتاً نظمى در خود ندارند، آنها را در تقابلهایى چون روز/ شب، سیاه/ سپید، و غیره درمىآورند و در مثلثهاى معنایى، مفاهیم بین این تقابلها را درک مىکنند. نظریه خویشاوندى لوى استروس در تبیین دلایل تابویىشدن ازدواج با محارم، براین اساس استوار است. در ساختارگرایى رادکلیف براون درست برعکس، دیدگاهى کاملاً مادىگرا غالب است و در اینجا ما بیشتر به همان تلقى عام در علوم اجتماعى نسبت به مفهوم نظام و مجموعه سروکار داریم که در ساختارها پیش از هر چیز یک شکل مادى، محسوس، و قابلمشاهده را مىبیند. بنابراین، مشاهدهپذیربودن و به عبارت دیگر، تجربهپذیربودن ساختار به شرط درکپذیرى و قابلیت استفاده از آن بهعنوان یک ابزار روششناختى بدل مىشود.
این دو طرز تلقى نسبت به مفهوم کارکرد در تاریخ انسانشناسى، تقریباً هیچگونه تلاقى با یکدیگر نداشتهاند. اما هرچند رویکرد لوى استروس بسیار مورد انتقاد قرار گرفته است، باید اذعان کرد که این رویکرد به نسبت رویکرد رادکلیف براون اصالت بیشترى دارد و چشماندازهاى توسعه و بارورى نظرى نیز در آن بیشتر است. شکى نیست که کاربردپذیرى در مفهوم متعارف کلمه در رویکرد استروسى، شاید بسیار محدود باشد و نتوان از آن لزوماً به توضیح واقعیتهاى میدانى بهطور منفک و در خود رسید، اما همواره این پرسش مطرح است که آیا اصولاً وظیفه اصیل و عمیق انسانشناسى، محدودکردن خود به ارائه چنین توضیحاتى است و یا برعکس باید بتواند فراتر از تحلیل در لایههاى بیرونى به کاوش در درونىترین سطوح بپردازد. با تأمل در معانى متفاوت ساختار و مقایسه آنها با یکدیگر، مىتوان به اندیشیدن درباره این دوگونه برخورد با پدیدههاى بیرونى نیز نشست. اما همواره باید درنظر داشت که بنا بر موقعیتها و شرایط متفاوت، انسانشناس ناچار خواهد بود به یکى از این دو رویکرد و یا به دیگرى بیشتر اهمیت بدهد و در این امر نباید با تضادى روششناختى مواجه شد، بلکه بیشتر باید انعطافى را دید که حاصل تمایل به ایجاد پربارترین شکل از کنش متقابل با موضوع مطالعه است.
ژاک لومبار، استاد ممتاز انسانشناسى و رئیس پیشین دانشگاه لیل – یک در فرانسه، که شهرت او عمدتاً بهعنوان یک افریقاشناس است، کوشیده در متنى کوتاه ولى گویا، تعاریف متعدد انسانشناختى از مفهوم «ساختار» را گردهم آورد. این متن از کتاب «مقدمه بر مردمشناسى» (۱۹۹۴) لومبار گرفته شدهاست:
«ریشه واژه ساختار، نسبتاً قدیمى است و آن را نزد اسپنسر و دورکیم نیز مىتوان یافت:
– دورکیم: «ساختار جوامعى که در آنها همبستگى ارگانیک غالب باشد، کاملاً متفاوت است.» (تقسیم کار اجتماعى).
همانگونه که دیده مىشود، واژه ساختار مىتواند در طیف گسترده و حتى اندکى مبهم پذیرفته شود:
– نادل: «ساختار مترادف با نظام، سازمان، مجموعه، الگو، نوع است و معنى آن را نمىتوان چندان از مفهوم جامعه بهمثابه یک کلیت جدا دانست» (نظریه ساختار اجتماعى).
– گینزبرگ: مطالعه بر ساختار اجتماعى شامل «اصلىترین اشکال سازمان اجتماعى؛ یعنى انواع گروهها، انجمنها، نهادها، و همه مجموعههایى مىشود که جامعه را مىسازند.» (عقلانیت و عدم عقلانیت در جامعه، ۱۹۴۷).
اما در معنایى محدودتر و دقیقتر، ساختار بیشتر به نظامى از روابط اطلاق مىشود: براى نادل، ساختار معادل تحلیلى از «رابطه متقابل و همجوارى اجزا درون یک کل» است. (همانجا)
با وجود این، برخى در این نظام روابط، مجموعهاى از روابط را مىبینند و برخى دیگر برعکس صرفاً روابط بین گروهها را جزء ساختار درنظر مىگیرند:
– از نظر رادکلیف براون، ساختار «قابلیتى نظمیافته از اجزا یا عناصر است که یک کل» را تشکیل مىدهند و یا «نوعى همجوارى از اشخاص در مجموعهاى از روابط نهادینه تعریفشده». «عناصر تشکیلدهنده یا عناصر ساختار اجتماعى، اشخاص هستند» (ساختار و کارکرد) (در متن اصلى واژه اشخاص مورد تأکید قرار گرفته است).
– اوانس پریچارد: «ما از ساختار اجتماعى روابطى را میان گروهها درک مىکنیم که داراى درجهاى از انسجام و تداوم باشند». این ساختار «ترکیبى سازمانیافته از گروههاست». و بهدلیل آنکه اوانس پریچارد بر تداوم گروه اصرار مىورزد است که فرد و حتى گروههاى کوچک و غیرمهم از این تعریف خارج مىشوند (نویرها).
– اختلاف دیگر درباره ساختار به بُعد محسوس یا انتزاعى آن مربوط مىشود.
– رادکلیف براون: «ساختار مجموعهاى از روابط است که واقعیتى محسوس را که مستقیماً قابل مشاهده است بهوجود مىآورد» (ساختار و کارکرد).
– لوى استروس: «ساختار اجتماعى را نمىتوان به مجموعه روابط اجتماعى قابل مشاهده در یک جامعه مفروض تقلیل داد (…) ساختار به واقعیت تجربى ربطى ندارد، بلکه به الگوهایى که از این واقعیت ساخته مىشوند، مربوط است.» (انسانشناسى ساختارى).
– در پایان مىتوان مفهوم ساختار را از دیدگاه روانشناس و منطقشناس، ژان پیاژه، که بىشک بهتر از هر کسى این واژه را در معناى عمومى و بینرشتهاى آن تعریف کرده است، درنظر گرفت: «ساختار نظامى از دگرگونىهاست که شامل قوانین بهمثابه نظام (در تقابل با مشخصات عناصر) مىشود و بهدلیل بازى همین دگرگونىها خود را حفظ و درعین حال غنى مىکند.»
– بنابراین، سه عنصر اساسى در اینجا قابل تأکیدند:
– مفهوم «کلیت»؛ یعنى ساختار، از عناصرى تشکیل شدهاست که به قوانین حاکم بر یک نظام وابستهاند و این نظام مشخصاتى کلى دارد که با مشخصات عناصر آن متفاوتاند.
– مفهوم «دگرگونى»، زیرا عناصر درون ساختار تغییر مىکنند. شکل یکسان باقى مىماند، اما محتوا مىتواند تغییر کند.
– «تنظیم خودکار»؛ یعنى خود ساختار خود را تنظیم مىکند و براى این کار از سازوکارهاى درونى بهره مىگیرد و دگرگونى به توازنى مجدد در مجموعه و نوعى حفظ ساختار منجر مىشود.
– بدینترتیب، ساختار را باید مجموعهاى خودمختار بهحساب آورد که قوانین خاص خود را دارد که با قوانینى که ممکن است بر عناصر تشکیلدهندهاش حاکم باشند، متفاوتاند. این عناصر مىتوانند دگرگون شوند، اما مجموعه، خاصبودن و شخصیت خود را حفظ مىکند (ساختارگرایى).
منبع: فکوهی، ناصر، پارههای انسانشناسی، تهران، نشر نی، ۱۳۸۵
برای تمام آوانگاریها و ماخذ به منبع فوق ارجاع کنید