درسگفتارهای ناصر فکوهی / دیکتاتورهای قرن بیستم / بخش پنجم / قذافی/ بخش اول/ با همکاری نسرین غلامحسینزاده[۱]
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیکتاتورها / معمر قذافی / بخش اول
همانطور که پیشتر گفتیم هدف از این برنامهها بیشتر نشاندادن عوامل فرهنگی و اجتماعی است که به سیستمهای دیکتاتوریها در قرن بیستم دامن زده و اینکه چه درسهایی میتوانیم آز آنها بگیریم برای تحلیل دیکتاتورهایی جدید و یا اشکالی که شبه دموکراتیک جدید را به وجود میآورند که در حقیقت گونهای دیکتاتوری است.
ویژگی که برای انتخاب این دیکتاتوریها مدنظر قرار گرفته است این است که فرهنگ منطقهای را که این دیکتاتوریها به آنجا تعلق دارند را بازتاب دهد و اهدافی که در حقیقت این دیکتاتوری را ساخته نشان دهند و البته در ابعاد مختلف شخصیتی خودشان و پیشزمینههای مختلف لازم برای شکلگرفتن یک دیکتاتوری به ما عرضه کند. البته به نکته آخر کمترمی پردازیم؛ زیرا این بحث بیشتر مربوط به روانشناسی است. بحث استبداد و دیکتاتوری عموماً در سطح فردی خود را بروز میدهد. ما سیستمها الیگارشی -اقلیتی و اشکال مختلف استبداد جمعی، حزبی و غیره داشتیم به فرد متکی نبوده؛ ولی اغلب یک فرد در آن نقش بسیار مهمی بازی میکند. چه سیستمهای توتالیتاریستی را در نظر بگیریم چه سیستمهای نظامی و حکومت دیکتاتوری و غیره.
در برنامه گذشته در مورد صدام حسین صحبت کردیم؛ بهعنوان گونهای از دیکتاتوری قبیلهای، پدرسلطانی و پانعرب که ما بسیار زیاد در منطقهٔ فرهنگ عرب با آن برخورد کردهایم. این بار هم یک دیکتاتور عرب را معرفی خواهیم کرد و سپس به دیکتاتورهای قاره افریقا خواهیم پرداخت و سپس سراسر دنیا و نقاط تفاوت و شباهت را از نظر فرهنگی را در تمام دنیا بررسی خواهیم کرد.
دیکتاتور دوم معمر قذافی است که در ۱۹۴۲ به دنیا آمد و در ۲۰۱۱ درسن ۶۹ سالگی تقریباً مانند صدام حسین کشته شد و از نظر شخصیتی شباهت بسیار زیادی به صدام حسین داشت. این شباهت اتفاقی نیست بلکه فرهنگی که این دیکتاتورها از آن بوجود میآیند باعث این شباهتها میشود. بعد هم خواهیم دید که در افریقای سیاه نیز دیکتاتورها به هم شباهت دارند و این نتیجه فرهنگ نزدیکی است که دارند. قذافی در دورانی به اجتماع وارد شد که جهان در حال تحول بزرگی بود، دهه ۶۰ که او حدوداً ۱۸ ساله بود، دورهای است که بعد از جنگ جهانی دوم نقشه جهان در حال ترسیم بود، در کنفرانس یالتا سیستم های نفوذ جدید بین دو ابر قدرت آمریکا و شوروی تقسیم می شود، جنگ سرد شروع می شود و جنگ کره آغاز می گردد. شوروی و آمریکا از طریق کشورهای کوچک با هم برخورد نظامی می کنند، پشت سر آنها هستند، اما به دلیل مسابقه اتمی و بازدارندگی آن وارد درگیری با هم نمیشوند. جنگ سرد که جنگ تبلیغاتی ، تسلیحاتی و جاسوسی است سرنوشت بسیاری از کشورهای جهان را بصورت منفی تحت تاثیر قرار می دهد. یعنی کشورهایی که تحت نفوذ آمریکا هستند مانند ایران و چه آنها که تحت سلطه شوروی هستند مانند کشورهای افریقایی ، بعضاً الجزایر، عراق در دوره هایی همگی تاثیر منفی ازاین جنگ سرد می پذیرند . نه تنها در دوران جنگ سرد یعنی تا سال ۱۹۹۰ که شوروی سقوط می کند بلکه بعد از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰ که پوتین استبداد جدید خودش را بر پایه سرمایه داری الیگارشیک بنا کرد و ناسیونالیسم روس را دوباره مستقر می کند، ده سالی هرج و مرج گسترده ای وجود دارد و خلاء قدرت در این دوره و هم رقابت جنگ سرد دراین دوران ۴۰ ساله بیشترین ضربه را به کشورهای جهان سوم می زند. شکل این ضربه نه تنها اقتصادی است و نه تنها این کشورها نمیتوانند رشد کنند بلکه نمیتوانند خود را با کشورهای جهان سازگار کنند و این تا به امروز هم ادامه دارد. درهمین پاندمی اخیر کرونا، کشورهای توسعه یافته برای ۳۰ تا ۴۰ درصد مردم واکسیناسیون انجام دادند، اما در برخی از کشورهای جهان سوم این عدد از یکی دو درصد هم بالاتر نرفت و این نشان دهنده میزان نابرابری است واین سیستم برای همه دنیا چقدر خطرناک تر میشود. بعد از جنگ جهانی دوم کشورهای توسعه یافته خود را از دیکتاتوری و سقوط دموکراسی مصون میدیدند. اما رشد جنبش های فاشیستی، نئوفاشیستی و ترامپیسم اخیر در آمریکا نشان داد که شکنندگی دموکراسی باقی خواهد ماند و به همین دلیل باید ببینیم عواملی که دیکتاتوریها را بوجود میآورند با فرهنگ این دیکتاتوریها چه نسبتی دارند. در دیکتاتوریهای عرب گروهی از عوامل وجود دارد که دائماً تکرار می شود. یک عامل مهمی که به کل کشورهای جهان سوم بر می گردد مسئله جدا شدن از استعمار است. استعمار سیستمی است که تقریباً با جنگ جهانی دوم از بین میرود یعنی جز در تعداد معدودی کشورهای افریقایی که همچنان روابط استعماری کلاسیک بصورت نسبی هنوز حفظ شده است درکشورهای دیگر استعمار وجود ندارد. چرا؟ چون کشورهای اروپایی توان حفظ یک قدرت نظامی به عنوان ضامن سیستم استعماری را ندارند. بریتانیا و فرانسه که دو کشور بزرگ استعمارگر در قرن بیستم هستند دیگر توان نظامی کافی ندارند. دو جنگ جهانی این کشورها را از لحاظ نظامی ضعیف می کند و آمریکا و شوروی هم سیستمهای استعماری در مفهومی که ما بصورت کلاسیک می شناختیم نیستند. البته آمریکا با آمریکای لاتین یک رابطه استعماری داشته و دارد و روسیه هم با کشورهای منطقه قفقاز این رابطه را داشته و دارد ولی این استعمار نیست وبحث دیگری است که در دیکتاتوریهای منطقه قفقاز به آن خواهیم پرداخت. بنابراین پارادوکسی وجود دارد که در مورد قذافی آشکار است، اینکه دیکتاتورها از دل جنبشهای آزادی بخش بیرون میآیند یا از شخصیتهایی که در راس این جنبشها و ضد امپریالیسم و ضد سلطه خارجی هستند. لیبی کشوری بود که تا قبل از جنگ جهانی دوم زیر نفوذ ایتالیا قرار داشت و در ابتدای قرن بیستم مستعمره آن کشور بود ولی ایتالیا آن را از دست میدهد و بر اساس مدلی که ما در کشورهای استعماری میبینیم، رهبر مذهبی یا قبیلهای جایگزین سیستم استعماری میشود و گاهی نقش یک رهبر آزادی بخش را به خود میگیرد. این شخص دراینجا ادریس سبوسی است که این نقش را عهده دار میشود و به عنوان پادشاه لیبی وارد کار میشود و این وابستگی بعد از ایتالیا به نوعی به بریتانیا که حامی او بود منتقل میشود. بریتانیا در این منطقه افریقای شمالی بسیارنفوذ دارد و ادریس نیز خود را با خواسته های بریتانیا تطابق می دهد و به پادشاهی اقتدارمنش تبدیل می شود که فاسد است و کسانی را بر سر قدرت میگذارد که بتوانند با این ویژگی او کنار بیایند و نهایتاً کشور را به سمتی غیر قابل تحمل از نظر اکثریت می برد و در این مرحله نظامیان وارد عمل می شوند و قذافی به عنوان یک شخصیت کاریزماتیک صحنه را بدست می گیرد. حدوداً در ۲۷ سالگی در اواخر دهه ۶۰ به قدرت می رسد و ایده های مغشوشی را بروز میدهد که از دید بسیاری به عنوان یک دیکتاتور دیوانه، دیکتاتورکاملاً نامتعارف مطرح میشود که ایده های عجیب و غریبی دارد. اما بسیاری از دیکتاتورها این ویژگی را دارند. شاید بتوان گفت ما با یک تیپ از جنون دیکتاتوری مواجه هستیم که ابتدا پیش زمینه هایی دارد که خود شیفتگی و ضعف درونی و شخصیتی از بارزترین این خصوصیات است ، معمولاً اینها دوران کودکی خوبی نداشته اند و با کمبودهای عاطفی زیادی مواجه بوده اند و بعد این زمینه ها از طریق قدرت و نامحدود بودن آن رشد پیدا میکند. معمولاً از نظر ایدئولوژیک هم اینها ضعیف هستند یعنی از جنبه نظری هم ایده مشخصی ندارند. دیکتاتورهایی که از جنبه فرهنگی وارد قدرت می شوند با پان عربیسم هم ربط می یابند یعنی ایده ای وسواس گونه برای بهم پیوستن جهان عرب پیدا می کنند، این اسطوره جهان عرب که از دوران خلافت اسلامی پیش از قرن ۱۵ میلادی در اینها وجود دارد و همه اینها میخواهند به دوران خلافت عباسی برگردند ویا حدالاقل به دوران عثمانی برگردند و خود را درنقش سلطان عثمانی ببینند. بخصوص وقتی اسراییل می آید و ودر این منطقه مستقر می شود، اغلب اینها که ضد یهود و ضد اسراییل هستند و این عامل جدیدی می شود که ضد غرب بودن را نیز در پی می آورد و این ضد غرب بودن به این دلیل است که یک مقبولیت مردمی در تضاد با غرب که حامی اسراییل است پیدا کنند و این یک نوع پوپولیسم مردمی به همراه دارد. قذافی هم از این مسئله مستثنی نیست و ریشه ها ی فکری او مثل صدام حسین در سوسیالیسم است البته سوسیالیسم به مفهومی که این دیکتاتورهای شرقی عربی از آن داشتند. الگوی اصلی قذافی جمال عبدالناصر بود که بین سالهای ۱۹۵۴ تا ۱۹۷۰ در مصر حکومت می کرد، او هم یک نظامی بود که به همین شکل و با یک کودتا به روی کار آمده بود، البته دیکتاتور به شکلی که صدام و قذافی بودن نبود ولی سیستم او هم دموکراتیک نبود و پوپولیست بود. کانال سوئز را ملی کرد و توسعه زیادی در مصر ایجاد کرد ولی عمر زیادی نکرد و در سال ۱۹۷۰سکته کرد ومسلماً اگرعمر بیشتری می کرد ازآنجا که شخصیت کاریزماتیکی داشت بعید بود که مدل یک دیکتاتور بزرگ مانند انور سادات و مبارک نشود. سوسیالیسمی که اینها داشتند در مفهومی عام، اقتدارمنش و زورگو که می خواهد مردم را بخرد وحداقل های رفاهی ایجاد کند تا حامی او باشند ولی آزادی را برای آنان نمی خواهد، در واقع یک نوع بندگی را بپذیرند تا حداقلهای رفاهی را داشته باشند. قذافی هم مانند صدام ثروت نفتی زیادی را در اختیار داشت و لیبی هم جمعیت کمی داشت، به همین جهت توانست در طول مدت ۴۰ سال تا سال ۲۰۱۱ که در جریان بهار عربی سقوط کرد، ساخت وسازهای مادی خوبی در لیبی ایجاد کند، زیرساخت ها و روساخت های خوبی در لیبی ایجاد کند و از نظر اقتصادی کشور را خیلی جلو ببرد ، می توان گفت لیبی از کشورها اروپای شرقی هم جلوتر رفته بود و از خیلی از کشورهای جهان سوم بالاتر بود و درنتیجه یک ویژگی سوسیالیسم در این کشورها این بود که پول در دست دیکتاتور می ماند تا هرجا و برای هر منظوری از آن بهره ببرد و آن را توزیع کند . قذافی این هوشمندی را داشت که پول را در دست دولت بگیرد تا بتواند آن را کنترل کند و بیشتر ثروت را در حلقه محدودی نگه دارد و بخشی را صرف مردم کند و بخش دیگری را صرف امنیت خودش ، کاری که همه دیکتاتورها می کنند . یک پلیس مخفی بزرگ و درتعقیب مخالفین برای زندانی کردن و شکنجه آنها به بدترین شکل ممکن تشکیل دهد . قذافی هم مانند صدام سادیست بیمارگونه بود که از شکنجه کردن مخالفان به دست خودش لذت می برد که این خصوصیت در نظامیان بارزتر است وقتی اینان به حکومت میرسند تمایل زیادی دارند به سرکوب و شکنجه و از آن به عنوان یک فرم حکومتی استفاده می کنند. ویژگی مهم دیگری که قذافی داشت این بود که سوسیالیسم را با پان عربیسم متحد وتکمیل می کرد ، ویژگی ای که صدام حسین نیز دارا بود . همه این افراد تمایل داشتند رییس یا قائد و یا هرچیزی باشند که در راس قرار بگیرد و علیه غرب و بخصوص اسراییل که نماد تحقیر بزرگی برای عربها بود رهبری اعراب را بعهده بگیرد. اینکه ۲۰۰ میلیون عرب از ۱۵ میلیون یهودی شکست بخورند ضربه بزرگی بود، البته غرب هم حامی اسراییل بود زیرا نمی خواست یهود ستیزی تجدید شود و به آمریکا و اروپا بازگردد.
بنابراین، میبینیم سوسیالیسم و پانعربیسم دوپایه اساسی بودند؛ اما در مورد قذافی دوپایه دیگر هم اضافه شدند که اولی پان افریکنیسم بود که به دلیل موقعیت جغرافیایی خاص لیبی قذافی رهبری جهان عرب را نیافت تصمیم گرفت به دنبال رهبری جهان آفریقایی باشد که هرچند پول زیادی هم خرج کرد؛ ولی نتیجه زیادی نگرفت و موفق نبود، و دومین پایه اسلامگرایی بود و تلاش برای اتحاد با کشورهای اسلامی که در این هم زیاد موفق نبود، تقریباً هیچکدام از رهبران کشورهای عربی در این کار موفق نبودند. علت این عدم موفقیت این بود که ایده سوسیالیسم و مالکیت دولتی اینها با ایده اسلامی مالکیت خصوصی هماهنگی نداشت. بعد دیگری که در مورد قذافی باید موردتوجه قرار بگیرد این است که او علاوه بر بیرحمی وحشتناک و خشونت بسیار علیه مخالفانش و کشتاری که از مردم خودش میکرد، در بعد بینالمللی قذافی تروریسم دولتی را همچون اسرائیل به یک ابزار بینالمللی تبدیل کرده بود که گسترش بیشتری در سالهای بعدی حکومتش داشت. اسرائیل البته بادقت خیلی بیشتری اهداف تروریستی خودش را انتخاب میکرد؛ ولی قذافی در یک نوع ایده آلیسم جهانسومی این کار را انجام میداد. درهرحال این دو دولت کشورهایی بودند که تروریسم دولتی را مفهومسازی کردند و البته عربستان سعودی را نیز باید به این دو اضافه کرد که بیشتر صندوق مالی این قضیه بود همانطور که آمریکا صندوق مالی اسرائیل بود و هست و اخیراً گروهی از کشورهای عربی به آن اضافه شدهاند. در بخش دوم به این خواهیم پرداخت که چرا قذافی به این سرنوشت مبتلا شد.
ادامه دارد
[۱] دیکتاتوریهای قرن بیستم/ بخش چهارم/ صدام حسین در عراق/ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ /درسگفتار ناصر فکوهی /آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: نسرین علامحسینزاده ـ بهار ۱۴۰۳