درسگفتارهای ناصر فکوهی / دیکتاتورهای قرن بیستم / بخش ششم / قذافی/ بخش دوم/ با همکاری نسرین غلامحسینزاده[۱]
در بخش اول گفتیم دیکتاتوری قذافی حاصل خروج لیبی از زیر سلطه استعمار ایتالیا و سپس بریتانیا بود. ورود کشور به گونهای از پادشاهی، که همان حاکمیت ادریس بود: فردی فاسد که لیبی را به سقوط کشاند. بعد از کودتای نظامی، شخصیتی پوپولیست، کاریزماتیک و تا حد زیادی مغشوش ازلحاظ ذهنی یعنی قذافی به قدرت میرسد. او که هر چقدر به مرگش نزدیک میشود، در اثر جنون قدرت، بدتر عمل می کند و با ندیدن هیچ محدودیتی در برابر قدرتش دیکتاتوری وحشتناکی را رقم می زند . این دیکتاتوری در تقلیدی که او قصد دارد از جمال عبدالناصر داشته باشد و همچنین نگاه بسیار سطحینگرانۀ او به سوسیالیسم و اقتصاد دولتی ریشه دارد. در نگاه او همه چیز باید در اختیار دولت باشد و به مردم حداقلهایی برسد تا متقابلاً یک نوع اطاعت مطلق داشته باشند. دیکتاتوری اوهمچنین ریشه در وحدت کشورهای عربی و اسلامی بخصوص در مقابل اسرائیل و در گفتمانی بظاهرضد غربی دارد. در حالی که لااقل در دورۀ آخر زندگی یعنی در اواخر دهۀ نود او بسیار به کشورهای غربی نزدیک میشود. ولی در واقعیت قضیه میتوان گفت حکومت او یک پوپولیسم شبه سوسیالیستی بسیار فاسد، بسیارخفقانآور و بسیار تبلیغاتی است که شخصیتی نیمه مجنون در راس آن قرار گرفته است. یکی از خصوصیاتی که در مورد قذافی وجود دارد و ما آن را در آفریقا و میان دیکتاتورهای افریقایی زیاد میبینیم:علاقه وی به نمایشی بودن یعنی تمایل به نمایش گذاشتن خودش و این ناشی ازخود شیفتگی زیاد او بود. خصوصیت دیگری هم که در قذافی وجود داشت و در انتهای جلسۀ قبل به آن اشاره کردیم، بینالمللیکردن تروریسم است که به دلیل پول زیادی بود که از نفت به دست میآورد. پولی که بیش از نیاز کشور خودش بود و با آن میتوانست دخالتهایی در سطح بینالمللی انجام دهد تا خودش را در سطح جهانی مطرح کند. قذافی، فردی غیرقابل کنترل بود که سرانجام کشورهای غربی – همچون بسیاری موارد دیگر همچون در کشور خود ما رضا شاه و محمد رضا شاه – تصمیم گرفتند او را برکنار کنند و بهار عربی برای انجام این کار فرصت مناسبی فراهم آورد.
اما پیش از آنکه به جنبۀ بینالمللی این شخصیت بپردازیم، اشارهای به پان افریکانیسم بکنیم. ما قارۀ افریقا را میتوانیم به سه بخش تقسیم کنیم: یکی شمال آفریقا که سیاهپوست و عربنشین و اسلامی است؛ شامل کشوهایی چون مصر، لیبی، مراکش، الجزایر و تونس که در طول تاریخ عموماً سمت شرقی آن یعنی مصر و لیبی تا حد زیادی زیر سلطه بریتانیا بودند (هر چند در مصر، فرانسه هم قوی بود)، در سمت غربی، تونس، الجزایر و مراکش در دست فرانسه بودند و حتی زبان رسمیشان نیز فرانسوی بود. منطقه دوم در جنوب، که صحرایی است که به آن منطقۀ افریقای جنوب صحرا میگویند. منطقهای است که افریقای سیاه در آن قراردارد. در اینجا نیز، در شرق استعمار بریتانیا و درغرب، استعمار فرانسه غلبه داشتند. در بین دیکتاتورهای افریقایی هم تمایل بسیار زیادی میبینیم که رییس و رهبر شوند و در رأس یک وحدت قارهای قرار بگیرند، که یک اسطورۀ کاملاً بی ربط است و به دلیل تعدد قبایلی که وجود دارد، به دلیل ضربه ای که برده داری به افریقا میزند و غیره، هنوزنتوانستهاند شکل دولت ملی یا دولت ملت را به تصویب برسانند. چون بسیاری از آنها هنوز توسط ارتش ویا بوسیلۀ فرانسه اداره میشوند. کشورهایی که بتوانند دولت ملی را به نتیجه برسانند تعداد معدودی هستند. هنوزهم جنگهای متعددی در این منطقه ادامه دارد و محلی است که در دوره جنگ سرد محل برخوردهای شوروی و آمریکا بود. هنوز هم در این مناطق مافیای اقتصادی و چین (که در افریقا بسیار فعال است)، قدرتهای بزرگ و فروشنده های اسلحه ومافیای ادامه برده داری و حتی مافیای فروش اندامهای انسانی منافع زیادی کسب می کنند و این وضعیت افریقا را واقعاً تاسف آور کرده است. گروه سوم کشورهای معدودی مانند کشور افریقای جنوبی هستند که این شانس را داشته اند که رهبری مانند نلسون ماندلا داشتند. بقیه گرفتارجنگهای داخلی متعدد بین خودشان هستند. پان افریکانیسم حتی در گفتمان هرگزآنقدرجدی نشد، در صورتی که پانعربیسم و پان اسلامیسم عربی با پولهای عربستان سعودی، عربها، با دشمنی با شیعه و ضدیت با شیعه یعنی ایران، میخواهد خودش را درقالب قدرتی ببیند که خلافت عباسی و یا دولت عثمانی را بازسازی کند. در این میان قذافی سعی کرد در اواخر دوره حکومتش از پان عربیسم فاصله بگیرد و به پان آفریکانیسم بگراید و خودش را در یک سطح بین المللی احساس میکرد و حتی ازمفهوم «بینالملل جهان سوم» صحبت میکرد (روی مدل بین الملل کمونیستی) و ادعا داشت که : «ما» نه طرفدار سوسیالیسم هستیم و نه طرفدار سرمایه داری و راه سومی را میخواهیم عرضه کنیم که آن هم از اسطورههایی ریشه میگیرد که در جهان سوم بسیار رایج هستند. اینها بدون توجه به چیزی است که باعث شد دو جنگ در پی هم یعنی جنگ جهانی اول و دوم سیستم معماری امروز را بنا کند. آنچه در نقشه جهان امروز می بینیم یعنی شوروی و آمریکا از این جنگها بیرون آمدند، سالها جنگیدند و باعث مرگ میلیونها نفر شدند، مسابقۀ تسلیحاتی را بوجود آوردند و همین امروز هم جهان را در لبه پرتگاه مبارزه هسته ای قرار داده اند. در واقع گسترش سلاحهای هستهای نتیجه جنگ سرد است که هر دو مدعی شدند قصد مبارزه با این سلاحها را دارند، در حالی که هیچکدام حاضر نشدند سلاحهای اتمی را خودشان ازبین ببرند. این دو قدرت خودشان را ضامن این میدانند که جهان بتواند درصلح ادامه پیدا کند. البته برای این دولتهای فاشیستی و حتی برای دولت اسرائیل بنظر من واژه نئوفاشیست را میتوان بکار برد، آپارتاید دیگر امروز واژه کاملی برای این رژیم صهیونیستی، با جنایات و نسلکشی که همین حالا در غزه انجام میدهد نیست. واقعیت آن است که رفتار دولت اسرائیل حتی خیانتی است به دین یهود و ارزشهای یهود و واقعا افراد کثیف، فاسد، فاشیست،نژادپرست، بیاخلاق و سیاستزده در بدترین معنای این واژه در راس آن قرار گرفتهاند. یک پوپولیست راست افراطی نظامیگرا که می خواهد به هر شکلی یک موقعیت را در آنجا ادامه بدهد. در چنین شرایطی پانافریکانیسم قذافی را به سوی تفکراتی میبُرد که حاصل پول زیاد و جنون قدرت هستند. قذافی هرچه بیشتر خودش را یک شخصیت جهانی احساس میکرد و ما تحولی را در حکومت او هم میبینیم. لیبی تا سال ۱۹۷۷ خودش را به عنوان جمهوری لیبی مطرح میکرد ولی بعد بحث کمابیش مضحکی را پیش میکشد که اتحاد جماهیرعربی لیبی، یعنی در لیبی اصلا قدرت مرکزی وجود ندارد و جماهیر و تودههای مردم هستند که کنگره دارند و قدرت را اداره میکنند و البته یک کنگره مرکزی هم هست که خود قذافی در راس آن است. ادعای یک نوع دموکراسی مستقیم را میکند که کاملا بی ربط است به دلیل اینکه یکی از بدترین، سیاه ترین و خفقانآورترین دیکتاتوریهایی است که ما درتاریخ و در قرن بیستم میشناسیم. این ادعاها چندان اهمیتی ندارد و فقط نشاندهندۀ مُدی است که در قرن بیستم وجود داشت، مُدی که در سالهای ۱۹۷۰ بسیارضد اسرائیل بود. فراموش نکنیم ما در دوره جنگ ویتنام هستیم و جنبشهای دانشجویی به نفع کشورهای زیر سلطه غرب و جنبش ۱۹۶۸ را داریم که خودش در سراسر دنیا جنبشهایی را بوجود آورده است. در خود امریکا ما هم جنبش بزرگ مدنی سیاهان را داریم و هم جنبش دانشجویی را و جو دنیا درجهت ضدیت با امپریالیسم و اسرائیل و ضد نظامی گریهای قدرتهای بزرگ است. در اروپا هم مسئله ایرلند را داریم که RIA سازمان آزادیبخش ایرلند است که جناح مسلح نظامی دارد و بمب گذاری میکند. درخود کشورهای اروپایی هم تروریسمهایی داریم که همه جا شکل گرفتهاند. در فرانسه، در ایتالیا بریگادهای سرخ، در آلمان فراکسیون ارتش سرخ است. درهمین حال جنبش مهاجران و تبعیدیان مختلف که از کشورهای مختلف از جمله ایران را داریم که تقریبا اکثر اینها با لیبی در تماس هستند؛ چرا؟ نه بخاطر اینکه لیبی را قبول دارند بلکه مسئله سادهتر از این چیزهاست، مسئله این است که لیبی پول دارد و با پولی که در دست دارد می تواند در این جنبشها نفوذ کند و میتواند آنها را بخرد. نه اینکه کاملا زیر دست لیبی باشند ولی به هرحال با پول وابستگیهایی را به لیبی داشته باشند. لیبی میتواند از اینها به عنوان ابزار استفاده کند تا تروریسم خودش را گسترش بدهد ، از جنبش فلسطین گرفته تا تمام تروریسمهایی که در کشورهای اروپایی و یا در ایرلند وغیره وجود دارند. این قضیه لااقل در کل دهۀ ۷۰ ادامه دارد و به دهۀ ۸۰ هم میکشد. یکی از بزرگترین عملیات تروریستی لیبی که آن را تا آخر نفی میکرد، عملیات لاکربی بود که طی آن یک هواپیمای پانامریکن در سال ۱۹۸۸ منفجر شد. دخالتهای متعددی که قذافی در مسئلۀ تروریسم بینالمللی می کرد، چهره او را به عنوان یکی از بنیانگذاران تروریسم بینالمللی تثبیت کرد. البته اسرائیل هم این کاررا تحت عنوان مبارزه با فاشیسم انجام میداد. نوعی تروریسم دولتی اسرائیلی از آغاز تشکیل این دولت تا امروز وجود داشت که بارها وبارها عملیات تروریستی انجام داده بود، بمب گذاری کرده و افرادی را ازبین برده بود، در ایران هم این کار را بارها کرده بود. البته این عنوان تروریسم بینالمللی برای اسرائیل هم منطقی است و کسی هم این مسئله را رد نمیکند. برای لیبی هم این مسئله بوجود آمد و استفاده از کشتن مخالفین خارجی و آزار رساندن به سیستمهای غربی برای مورد توجه قرار گرفتن به عنوان یک شخصیت جدید استفاده شد و میتوان گفت قذافی تقریباً از سالهای ۸۰ دچار یک جنون کامل میشود. اما بعد از اینکه قذافی در این سیاست شکست می خورد، او را بسیار محدود میکنند و مجازاتهای سختی را علیهاش اجرا به اجرا در میآورند، او هم به یکباره از دهه ۹۰ رنگ خودش را عوض میکند و این دوره ای بسیار مشکوک است. بسیاری معتقدند که مرگ قذافی به آن شکل وحشتناکی که اتفاق افتاد و از بین بردن تمام اسناد و غیره، یعنی همان اتفاقی که در مورد صدام رخ داد، هم چنین مسئله سفارت امریکا در بنغازی و اشغال سفارت و کشتن سفیر همه موارد مشکوکی هستند. اینکه آمریکا کمیتهای را تشکیل داد ولی به نتیجه زیادی نرسید وچیزی روشن نشد و همینطور رابطه بسیار نزدیک قذافی در اواخر حکومتش و درست قبل از اینکه هجوم علیهاش شروع شود با کشورهای غربی بخصوص با فرانسه و ایتالیا و با برلوسکنی در ایتالیا و مقامات فرانسوی داشت، بسیار مشکوک است. مرگ نمایشی او که میخواستند نشان دهند او آنقدر جنایت کرده که مردم نمیتوانند صبر کنند تا محاکمه شود، نمیتواند جز یک صخنهسازی برای حذف شتابزده او (همچون صدام، جائوشسکو و بسیاری دیگر از دیکتاتورها) باشد. دیکتاتوریها همیشه جنایت میکنند، اما اگر قصد از برکناری آنها کنار گذاشتن دیکتاتوری و نه شخص آنها باشد همیشه میتوان خود دیکتاتور را درست محاکمه کرد تا اسناد و مارک و روابط داخلی و خارجی اش را بازگو کند، اسناد را بیرون کشید و تمام مباحث را مطرح کرد تا مشخص شود چه سازو کارهایی این دیکتاتوری را ایجاد کرده است. دراینجا صحنهپردازیای که برای مرگ قذافی طراحی شده بود با آن نحو فجیع و بسیار وحشیانه که با سر نیزه به او تجاوزمی کنند و آن فیلم های وحشتناک را میگیرند، همه تا حد زیادی مشکوک است از بابت اینکه روابط آخری که قذافی با کشورهای غربی داشت همه لوث میشوند. البته نمایشی شدن هرچه بیشتر دیکتاتوری قذافی نشاندهنده جنونی نیز هست که به اوج خودش میرسد: او لشکری از زنانی درست کرده بود که هم محافظش بودند و هم بدین ترتیب خودش را مدافع حقوق زنان نشان میداد، اما در همان حال این زنان حرمسرایش هم بودند. با این وجود او دانشگاهها را تقویت کرد و همچنین زیرساختهای توسعه را و این ازنکاتی است که در مورد صدام هم بود بخصوص کشورهای اسلامی و عربی که برای مقابله با مخالفین که آنها را دیکتاتور و عقبافتاده می نامیدند، و عمدتا با اسلامگرایان، زنان را خیلی مطرح میکردند، در حالی که خودشان بشدت زنستیز بودند. تعداد زنانی که قذافی به آنها تجاوز کرده و کودکانی که به آنها تجاوز کرده بود، قابل شمارش نیست و خفقان وحشتناکی که از این لحاظ وجود داشت خارق العاده است. و گفتیم آن زنانی که در لشکر محافظ او بودند عملاً بردگان جنسی وی نیزبه حساب میآمدند. این جنون واقعاً با آن سیستم تبلیغاتی که او به راه انداخته بود، مثلاً لباس قذافی از لباسهای عربی تبدیل شد به لباسهای افریقایی؛ یا اینکه دائما میگفت من باید در چادر زندگی کنم و حتی وقتی به سفرهای خارجی میرفت میخواست برایش چادر نصب کنند و در چادر بخوابد .همه این موارد گونههایی از پوپولیسم هستند که قذافی سعی میکرد به نمایش بگذارد و میتوان گفت این را تا اواخر دورهاش هم حفظ کرد. تا زمانی که بهار عربی از راه میرسد، در ۲۰۱۱ شورشهایی درشمال افریقا و لیبی اتفاق میافتد که مشکوک و احتمالا برنامهریزی شده بودند و تا اندازهای هم حاصل مقاوت مردم بودند که دیگر حاضر نبودند این دیکتاتورها را بپذیرند ولی مشخص بود که نمیتوانند سرانجام خوبی داشته باشند. در دوره بهارعربی مقالهای نوشتم به نام « کدام بهار عربی؟» و در آنجا پیشبینی کرده بودم که این بهارعربی سرانجامی نخواهد داشت کما اینکه هم به نتیجهای نرسید، مقالهای که هنوز هم در گوگل موجود است، چرا این نظر را دادم؟ به این دلیل که برای بوجود آمدن یک دموکراسی باید یک پیش زمینه وجود داشته باشد، اینکه قذافی برود و یک نفر دیگر بیاید ویا یک گروه دیگر بیاید، لزوماً دیکتاتوری را مبدل به دموکراسی نمیکند، نیاز به پایههای اجتماعی وجود دارد، نیازبه یک دوره طولانی کنش دموکراتیک وجود دارد تا بتدریج دموکراسی شروع به رشد کردن ، ریشه دواندن و درونی شدن بکند. تا زمانی که کشوری این فرصت را برای رشد دموکراسی نداشته باشد و دچار اسطورهزدگیهای باستانگرا، اسطورهزدگیهای اسلامی، عربی، افریقایی و غیره باشد، هرگز نمیتواند به موفقیتی در دموکراسی دست یابد و قذافی یک نمونه خوب برای این قضیه بود. بنابراین، سیستم بینالمللی قذافی تا دهه ۷۰ و بخشی از دهه ۸۰ ، جواب میداد. اما در دهه ۸۰ میدانیم که تروریسم را بطور کامل در اروپا سرکوب کردند و در امریکا هم همینطور چیزی باقی نماند وقذافی هم متوجه شد در ابتدای دهه نود این دیگر راهحل نیست و این پرونده را باید ببندد. پرونده تروریسم کشورهای جهان سومی در کشورهای توسعهیافته چیزی نبود که آنها تحمل کنند و این تا سپتامبر ۲۰۰۱ ادامه پیدا کرد که خیلی طولانی نیست. دوباره ما در این زمان شاهد تروریسم بینالمللی هستیم که خود امریکا با کمک عربستان آن را بوجود آورده بودند برای مقابله با شوروی درافغانستان، ولی طبعاً نتوانستند کنترلش کنند. بعد این تروریسم هم جهانی شد و دیدیم که دو مرتبه در کشورهای امریکا و اروپا وغیره شروع به نمایش دادن خودش کرد وهنوزهم وجود دارد و هرلحظه میتواند دوباره رشد کند. چون ریشه قضیه حل نشده و جهان سوم آنقدر زیرفشاراست و در فقر و بدبختی و مصیبت است و تنها نیروهایی را که دارد، غرب، به عنوان نیروهای تحصیلکرده و جوان غرب بسوی خود میکشد برای آباد کردن نقاطی که هنوز آباد نشده است و چنین وضعیتی آینده خوبی نخواهد داشت. قذافی به عنوان یک دیکتاتورعرب که جنون دیکتاتوری را در ابعاد فرهنگی خودش نشان میدهد قابلیت مطالعه زیادی دارد و در اجزا بخصوص، مثلاً وقتی او یک گذار را انجام میدهد به عنوان یک رهبر عربی به یک رهبر افریقایی، درتمام اجزایش، در لباسش، در حرفهایش و حرکاتش یا همین رابطهای که قذافی برقرار میکند با جنبشهای مارکسیستی در اروپا و جنبشهای آزادیبخش در اروپا از IRAبگیرید تا تمام جنبش های افراطی مارکسیستی لنینیستی که بعدها در دهه ۸۰ فعال میشوند و در همین دهه هم نابود میشوند . این هم نشاندهنده ضعف این جنبشهاست که در جای خودش باید درباره آن بحث کرد که چطور جنبشهای مارکسیستی و کمونیستی که ادعای نظریهپردازی هم دارند به سوی دیکتاتوریهایی مثل مائو و قذافی میرفتند و هم از این طرف قضیه چطور ثروت، فساد و وارد شدن به سیستم جهانی این امکان را میداد به یک فرد کاملا دیوانه ،کاملاً مجنون از لحاظ قدرت و خودشیفته که بتواند وارد سیستم جهانی شود و این قدر تخریب کند، قبل از اینکه بهار عربی فرا برسد و او را از بین ببرد. تمام کسانی که در این میان از بین میروند و همینطورسرنوشتی که لیبی دچارش میشود، تاسفآور است. بنابراین، سرنوشت را نباید صرفاً در مورد دیکتاتور دید، چون دیکتاتور کشته میشود. بعضی اوقات خواهیم دید که دیکتاتورها عمرشان را هم براحتی تمام میکنند مثل عیدی امین که به او خواهیم رسید در دیکتاتورهای جهان سومی، درجلسه بعد از این دیکتاتورهای افریقایی بررسی میکنیم، ولی ازاین که بگذریم لیبی را به نابودی میکشد. لیبی که حالا دیگرتبدیل شده به پهنهای که هیچ قانونی در آن نیست وتبدیل شده به صحنهای که یک جنگ داخلی بیپایان درآن وجود دارد، بردگی بازگشته، فروش اندامهای انسانی و سرزمین نا کجاآبادی شده که واقعا وحشتآوراست و هیچ چشماندازی هم بنظرم نیست که این وضعیت بزودی بتواند تغییر کند. این عاقبت دیکتاتوری است که نه تنها وحشتناک است برای شخص دیکتاتو، بلکه برای کشوری که دیکتاتوری در آن وجود داشته است، وحشتناک است.
[۱] دیکتاتوریهای قرن بیستم/ بخش چهارم/ قذافی در لیبی/ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ /درسگفتار ناصر فکوهی /آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: نسرین علامحسینزاده ـ بهار ۱۴۰۳