پیر بوردیو برگردان ناصر فکوهی
اطاعت
باید به صحبت قبلی خود برگردم و نکتهای را تصحیح و تکمیل کنم؛ نکتهای هست که باید در آن انعطاف بیشتری داشت، باید کمی تردیدها و دودلیهای خودم را کم کنم. در این صورت به گمانم بتوانیم بحثمان را ادامه دهیم. فقط میخواستم تمثیلی را که به کار بردم در ذهنتان باشد تا بتوانید آن را در این بحث تعمیم بدهید. به نظرم در این تمثیل، یک طرف را باید کمیسیون رسمی گرفت که گفتمانی خاص تولید میکند. اقتدار این گفتمان از یک سو بر پایه استنادش به مسئولان رسمی است و از سوی دیگر رفتار دهقانان قبایلی که با پذیرش و انجام یک ازدواج در چارچوب مقررات، به نوعی تبعیت خود از این مقررات را نشان میدهند. آنها بدین ترتیب منافع امررسمی را به دست میآورند. این منافع به نظر من در همه جوامع نصیب کُنشهایی میشوند که جامعه آنها را در قالبی جهانشمول مناسب ارزیابی میکند. در مورد این فکر باید به مفهومی در نزد اسپینوزا اشاره کنم که فیلسوفان بسیار کم آن را تفسیر کردهاند. فکری که همواره برای من تکاندهنده بوده زیرا به مسائل شخصی مربوط می شدهاست. اسپینوزا از مفهومی صحبت میکند که به آن «اطاعت» (۱) میگوید. مفهومی که دقیقا به معنای احترام گذاشتن به اشخاص، به شکلها و به مردم نیست: مفهومی بسیار بنیادین: احترامی که از خلال همه آن شکلها، متوجه دولت یا نظم اجتماعی است. کنشهای مطیع در خود نوعی احترام ناب نسبت به نظم نمادین را حمل میکنند که کنشگران اجتماعی یک جامعه حامل آن هستند؛ حتی معترضترین کنشگران؛ آنارشیستترین آنها؛ ویرانگرترین آنها؛ و این امر به خصوص از آن لحاظ قابل تامل است که این کنشها به صورت ناخودآگانه وجود دارند و اطاعت آنها را از نظم اجتماعی نشان میدهند. برای ارائه نمونههایی از این اطاعت، من همیشه به برخی از فرمولهای مودبانه یا برخی از قواعد اجتماعی اشاره میکنم که به نظر بسیار پیشپاافتاده میآیند چون بهموضوعهایی بسیار کماهمیت و بدیهی مربوط میشوند و دقیقا چون ظاهرا جنبه ناب و کانتی در آنها بسیار قوی است، تاکید بیشتری بر اجرای آنها وجود دارد. بدین ترتیب، با انجام این کنشها، افراد بیشتر از آنکه به فردی که ظاهرا مورد احترام است، احترام بگذارند، به نظم اجتماعیای احترام میگذارند که آن فرد را قابل احترام کردهاست.بنیادیترین تقاضای ضمنی نظم اجتماعی نیز همین است. و به همین دلیل است که وقتی جامعهشناسان کار خود را درست انجام میدهند، دچار مشکل و مسئله میشوند، زیرا بدیهی است که آنها ناچارند گره از چیزهایی در نظم اجتماعی بازکنند و به نمایش بگذارند که جنبه مقدس به خود گرفتهاند – تقدسی درونی شده در نکتههای ریز و پیش پا افتاده.
[حال اگر به بحث کمیسیون بازگردیم] باید بگوییم در تعیین اعضای یک کمیسیون، انتخاب افراد، فوقالعاده اهمیت دارد: در اینجا باید افرادی انتخاب شوند که هم خودشان محترم باشند و هم به شکلها احترام بگذارند؛ افرادی که بتوانند همه چیز را در شکل و ظاهر مناسبش قرار بدهند، به قواعد احترام بگذارند، قواعد بازی را رعایت کنند و بازی را بنا بر قواعدش پیش ببرند؛ افرادی که نشان بدهند که حق به جانب آنهاست – و این خود یک فرمول شگفتانگیز است که معنایش آن نیست که آنها «به حق احترام میگذارند». کیمیاگری ِ دیوانسالارانهای که در طول ده قرن حاکم بوده و امروز هنوز پابرجاست: هم در گارد جمهوری، هم در فرشهای قرمز [مراسم رسمی] و هم در کلمات – برای مثال وقتی گفته میشود: «اجلاس سران» و معنایش این است که هم «سران» را برسمیت میشناسیم و هم «پاییندستیها» را- در اصطلاحاتی که حاضر و آمادهاند و حرکات بسیار کوچک و… در این زمینه، جامعهشناسی وظیفهای بسیار مشکل پیشرو دارد زیرا باید در یک موضوع، نکات ریز و کوچکی را بیرون بکشد و آنها را تحلیل کند در حالی که خود آن موضوع، به نظر بسیار پراهمیت میآید و همه انتظار دارند که دربارهاش مسائلی بسیار کلی و عمومی مطرح شوند (برای نمونه کتاب ریمون آرون «صلح و جنگ میان ملتها» (۲)) انتظار آن است که ملاحظاتی بزرگ و جهانشمول مطرح شوند. اینجا دقیقا جایی است که شکاف میان نظریه و کار عملی به حداکثر میرسد و همین باعث میشود حتی خود من هم در اینجا معذب شوم.
ما همچنین باید به آنچه رسمی میگوییم با عمق بیشتری نگاه کنیم: یک روزنامه رسمی چه معنایی دارد؟ در آن چه چیزی منتشر میشود؟ معنای انتشار آگهیهای ازدواج چیست؟ حقیقت رسمی چه معنایی دارد؟ این حقیقت را نمیتوان دقیقا معادل حقیقت جهانشمول گرفت. در نمای بیرونی شهرداریها (در فرانسه) ما نوشتهاند: «آزادی، برابری، برادری»: این خود یک برنامه است و واقعیت بسیار از این روایت داستانی – حقوقی دور است. با وجود این، چنین داستانی، عملیاتی است و همواره میتوان به آن استناد کرد ولو برای تاکید بر آنکه میان امر رسمی و امر واقعی یک شکاف وجود دارد؛ میدانیم که یکی از سلاحهای اعتراض و انتقاد علیه یک رژیم سیاسی آن است که آن رژیم را در مقابل حقیقت رسمیاش قرارداده و نشان دهیم که خود با آنچه میگوید، انطباق ندارد.
این حقیقت رسمی، جهانشول نیست و همه در همه لحظات آن را به رسمیت نمی شناسند. به خصوص آنکه این حقیقت، اصل دائم ایجاد همه کنشها در همه کنشگران در یک جامعه خاص نیست؛ اما به این دلیل نیست که بتوان آن را غیرکارا دانست؛ و نمی توان انکار کرد که این حقیقت به دلیل آنکه اجماع در برسمیت شناختن آن به عنوان حقیقت رسمی وجود ندارد، اجماع بر عدم نفی آن باشد. این حقیقت در آن واحد هم گونهای از ساختار – مثلا در وزارت خانههای اجتماعی، اصولی عینی برای برابری و گرایشهای برابرخواهانه وجود دارد – است؛ و در همان حال در ذهن افراد به مثابه بازنمایی چیزهایی مطرح است که ممکن است فکر کنند وجود ندارند، اما میپذیرند که بهتر بود وجود میداشتند. بر اساس این اهرم اطاعت اساسی است که میتوان برای تولید تاثیرات رسمی، آن کیمیای [دیوان سالارنه] را ایجاد کرد؛ همانگونه که آنگلوساکسونها میگویند با «ستایش امر رسمی»، بنابر منطق ریاکارانهای که به ستایش خوبی با بدی، میانجامد، ما به ایجاد تاثیری در امر رسمی میرسیم که بسیار بیشتر از آن است که می پنداریم. بسیار مایل بودم مذاکرات میان صاحبان صنایع و سندیکاها را که زیر نظر کارمندان دولت انجام میشوند، تحلیل کنم و با توجه به آنچه تا حدی در این مذاکرات دیدهام، مطمئنم که تاثیرات مطیعانه، امر رسمی و تاثیرات [اظهارات]«جناب آقای رئیس» نقشی اساسی در چنین مذاکراتی دارند، زیرا بر امر رسمی که در ذهنها نقش بسته تاثیر میگذارند. مثالی میتوان از نظام تحصیلی زد: نهادی خارق العاده که میتواند امر رسمی را جا بیاندازد تا بتواند از آن طریق ابزارهای خود را مستقر کرده و بعدها آنها را به کار بگیرد تا آنچه «روحیه مدنی» نامیده می شود، بسازد.