درسگفتارهای کلژدوفرانس، مانه: یک انقلاب نمادین (۳۴)

پیر بوردیو برگردان ناصر فکوهی

تصویر: قایق سواری اثر مانه

نظریه موقعیت‌ها و انحراف مدرّسی

تبیین یک نظریه موقعیت‌ها، کار مشکلی است، زیرا برای آن نیاز به موقعیت‌هایی وجود دارد که تنها از خلال افرادی قابل به دست آوردن است که خود در جایگاه تبیین نظریه هستند. و به صورت متناقض‌نمایی ما نظریه‌ای درباره این نظریه نداریم؛ نظریه‌ای درباره این موقعیت نظری وجود ندارد. به صورتی که در پشت همه آنچه مدرسّان می‌نویسند نوعی شمارش‌گر جهانشمول وجود دارد که وابسته‌ای از آنچه آنها می‌گویند، اما نمی‌شناسند، و این را تنها می‌گویند تا نقطه نظر مدرّس را گفته باشند. نقطه نظر آنکس که به کتابخانه ملی رود، که از چنین قدرتی برخوردار است، کسی در «مدرسه» (اسکوله) مستقر است. آنچه من موقعیت مدرّسی می‌نامم بی‌شک سخت‌ترین چیز برای به عینیت در‌آوردن است؛ زیرا خود من هستم که باید آن را به عینیت در بیاورم و برای آنکه بتوانم این کار را بکنم باید از موقعیت‌های مدرّسی برخوردار باشم.

در مورد خاص یک اثر هنری که یک هنرمند یا یک نقاش آن را آفریده نیز با فردی روبرو هستیم که در موقعیت مدرّسی قرار دارد: نقاش کسی است که دارای امکان نقاشی بوده، اما موقعیت مدرّسی او کاملا خاص و با موقعیت مدرّس متفاوت است، زیرا مدرّس فردی است که با واژگان، با سخن‌رانی و سخن‌گویی سروکار دارد. برای نمونه، معنا‌شناسان می‌گویند:« حال به سراغ خوانش نهار روی چمن می رویم». واژه «خوانش» در سال‌های ۱۹۶۰ -۱۹۷۰ بسیار مُد بود. نمی‌گفتند: «حال به تفسیر تابلوی مانه می‌پردازیم». بلکه می‌گفتند: «حال به خوانش این اثر می‌پردازیم». همه افراد، خوانش‌گر بودند، اما نظریه خوانش وجود نداشت؛ کسی نمی‌دید که [این رویکرد در خود دارای نوعی] پیش ساختار است و منظور من صرفا در [صحبت کردن از ] «خوانش یک تابلو» نیست. نمی دانم آیا مانه اگر می‌بود، از گفتن این حرف خوشحال می‌شد یا نه.
بنابراین در پشت کار ما، چیزهایی وجود دارند که به ناخودآگاه خاص ما بر می‌گردند. شاید بتوان گفت این نوعی انحراف حرفه‌ای است. اما در واقع مسئله بسیار مهم‌تر است: یک انحراف مدرّسی (۱) به حدی میان کسانی از جهاشمولیت صحبت می‌کنند، جهانشمول است که هیچ کسی را آزار نمی‌دهد. این انحراف مدرّسی در چارچوب مردم‌نگاری به شدت خود را نشان می‌دهد. زیرا روشن است از برخورد مردم‌شناسی چه باید انتظار داشت. مردم‌شناس یک شخصیت عجیب است که هرگز از مشخصه شگفت‌انگیز وجود خود تعجب نمی‌کند؛ او از عملکرد خود، از اینکه آنجاست و هیچ کاری نمی‌کند جز سئوال کردن یا نگاه کردن به کسانی که آنها مشغول کارکردن هستند، تعجب نمی‌کند. مردم‌شناس از اینکه دارد مناسکی را اجرا می‌کند بی‌آنکه از خود چیزی درباره آن مناسک بپرسد، از اینکه بهررو خیلی سریع همدستی مخاطبان را با خود جلب می‌کند، تعجب نمی‌کند. این کار نسبتا ساده‌ای است که افراد مورد پژوهش را در انحراف مدرّسی وارد کنیم: ما فراموش می‌کنیم افراد علاقه زیادی به پرسش‌ها درباره وجود خود دارند و به سادگی با انحراف مدرّسی همدست می‌شوند. می‌گویند مردم‌شناس [حرف و رفتار] اطلاع‌رسان‌های خود را از شکل می‌اندازد و این نکته‌ای پیش‌پا‌افتاده و بدیهی است. رابینو روایت کرده که چطور اطلاع‌رسان‌های خود را از شکل می انداخته (۲). اما آنچه دیده نمی‌شود آن است که مردم‌شناس رویکردی نظری به خود می‌گیرد (theorein یعنی «نگاه کردن از بیرون» بدون درگیر‌شدن با چیزی). او دست به توصیف یک نظام زناشویی می‌زند، بی‌آنکه نه دغدغه آن را داشته باشد که دخترش را به همسری بدهد و نه به دغدغه کسانی بیاندیشد که بر آنها کار می‌کند و آنها دغدغه آن را دارند که دخترانشان را به همسری بدهند اما آنقدر مهربان هستند که به این موضوع به صورت نظری نگاه کنند. وقتی من از پدر یکی از دانش‌آموزان پرسش می‌کنم، زاویه دیدی نظری دارم که کاملا [از واقعیت] گسسته و فراموش می‌کنم که پدر این دانش‌آموز، پسری دارد که باید به مدرسه بگذارد، باید مسیر زندگی‌اش را تعیین کند؛ من در تحلیل‌های نظری خود توجهی به شرایطی که این تحلیل‌ها در آنها تولید شده‌اند نمی‌کنم و منظورم نه فقط به صورت انتزاعی است بلکه به این نکته که شرایط را غیر واقعی می‌کنم و چیزهایی را که در عمل بسیار اساسی هستند را کنار می‌گذارم تا بتوانم عملکردم را آن‌طور که می‌خواهم انجام بدهم ولو آنکه به چیزهایی چون هنر برای هنر برسم (برای مثال قبایلی‌ها کارهای زیادی می‌کنند که به خودی خود هدفی عملی ندارند . اما من نمی‌خواهم ، پرانتز در پرانتز، از موضوع خودم دور شوم).
من این موقعیت مدرّسی را هنگامی دریافتم که بر تاثیرات آن در ساخت موضوع‌های سنتی در مردم‌شناسی کار می‌کردم. ساختن تبار‌شناسی کاری بسیار عجیب است که هیچ امر طبیعی در آن وجود ندارد و سند تبار‌شناختی بسیار کم مورد پرسش قرار می‌گیرد. در «منطق گرافیک» کتابی که من در انتشارات مینویس در ۱۹۷۹ به انتشارش به زبان فرانسه کمک کردم، جک گودی یکی از معدود کسانی است که درباره برخی از تاثیرات موقعیت مدرّسی اندیشیده است. زیرا او تاریخ‌شناس نوشتار بود و بر تقابل جوامع نوشتاری و جوامع غیر نوشتاری تحقیق می‌کرد. گودی علاقمند بود که درک کند ابداع نوشتار چه تاثیری بر انباشت اولیه سرمایه فرهنگی در قالب نوشته‌ها داشته است. فکر او این بود – باید گفت این کاری بسیار استثنایی است که افراد آنچه درباره دیگران می‌کنند را درباره خودشان انجام بدهند – فکر او آن بود که به سوی خود برگردد و ببیند که با مطالعه جوامع بدون نوشتار به مثابه مردم‌شناس چه چیزی به دست آورده است. او بر این نکته می‌اندیشید که گذار از امر شفاهی به امر مکتوب در این جوامع سبب چه دگرگونی‌هایی شده است. و پس از مطالعه خود می‌گوید: «اما خود من هم یک ملا‌بنویس هستم، من هم می‌نویسم اما نوشتن یعنی چه؟» اما برای کسی که می‌نویسد چه چیزی طبیعی‌تر از نوشتن وجود دارد؟ من در میدان پژوهش هستم، من یادداشت‌برداری می‌کنم همانگونه که همه مردم‌شناسان چنین می‌کنند. با وجود این ، باید صبر می‌کردیم تا گودی بیاید و از خود بپرسد که این نوشتن به چه معناست، از خود بپرسد اینکه ما نظام خویشاوندی را به یک طرح و دیاگرام کامل تبدیل می‌کنیم، چه معنایی دارد. این‌ها کارهایی چنان پیش‌پا‌افتاده و بدیهی هستند که هیچ کسی درباره آنها از خود چیزی نمی پرسد(۳) در حالی که این پرسش بسیار مهم است و آنچه من در حال انجامش هستم این است که این نگاه به تاثیرات رویکرد مدرّسی را همان‌طور که آستین ، در حاشیه، گفته است(۴)) را بر یک زمینه بسیار خاص پیاده کنم. کاری که من با مردم‌شناسی شروع کردم اما اندک‌اندک آن را تعمیم دادم زیرا ما با یک انحراف بسیار عمومی سروکار داریم. امروز می‌خواهم با شما، این پرسش را درباره انحراف مدرّسی در حوزه بسیار خاص نقاشی مطرح کنم.

 

ادامه دارد…