درباره انسانشناسی هنر از نظریه تا تجربه (بخش دوم)
انسانشناسی هنر در ایران
تاریخچهی این رشته در کشور ما تا اندازهی زیادی شبیه به همین تاریخچه در جهان است. در ایران نیز نخستین مطالعاتی که میتوان به نوعی در این حوزه قرار داد از سوی باستانشناسان انجام گرفت، کسانی چون آندره گدار و رومن گیرشمن، بدون آنکه خواسته باشیم مجموعه رفتارهای باستانشناسان غربی را تأیید کنیم، نقش بزرگی در شناخت و شناساندن هنر ایرانی به ایرانیان و جهانیان داشتند و به جرأت میتوان ادعا کرد که باستانشناسان از آن زمان تا امروز هنوز هم بار اصلی مطالعات هنر را بر دوش کشیدهاند. در کنار باستانشناسان و در رابطهای تنگاتنگ با آنان، ایرانشناسان بودند که با رازگشایی از زبانها و متون باستانی ایرانی، گامهای بزرگ در شناخت هنر برداشتند. شاید هیچکس به اندازه آنکتیل دوپرون (نخستین مترجم اوستا از سنتهای شفاهی پارسایان هند به زبان فرانسه) و دارمستتر و در کنار آنان ایرانشناسان بزرگی چون نولدکه، بارتولومه، یوستی، اشپیگل، کریستنسن، ویدنگرن، دوشن گیلمن و … به شناخت هنر ایران کمک نکرده باشد. اثر عظیم پوپ، در ابتدای دههی ۷۰ میلادی دربارهی هنر ایرانی تاکنون هنوز بهعنوان منبعی ارزشمند باقی مانده است و شاید تنها انتشار کامل دایرهالمعارف ایرانیکا قدمی بزرگتر از آن در این راه بهشمار بیاید. ایرانشناسان نسل جدید نیز بهویژه استاد احمد تفضلی و دکتر بهار که در پی پیشکسوتانی چون استاد پورداود و استاد فرهوشی پژوهش ایرانشناسی را به یکی از حوزههای زنده و فعال علمی در سطح ایران تبدیل کردند، نقش بسیار پراهمیتی در پیشبرد پژوهشهای هنری باستان داشتند. مردمشناسی و یا دقیقتر بگوییم مردمنگاری نیز همگام با ایرانشناسی مطالعات خود را بر هنر سنتی آغاز کرد. از دورهی پژوهشکدهی مردمشناسی تا دورهی اخیر که مطالعات بهویژه در دانشگاهها و سازمان میراث فرهنگی متمرکز شدهاند، صدها گزارش مردمنگاری دربارهی هنر تدوینشده که تنها بخش اندکی از آنها بهصورت گسترده چاپ و توزیع شده است. دورهی نشریه «هنر و مردم» که در سالهای دههی ۴۰ شمسی در ایران منتشر میشد و در کنار آن نشریهی «هنر و معماری» که به همان دوره تعلق دارد، شاید بهترین تجربهها در حوزه انتشار و ترویج پژوهشهای (انسانشناسی) هنر در دانشگاهها اقبال کمتری داشت. پس از کتاب کلاسیک استاد آریانپور دربارهی جامعهشناسی هنر که نزدیک به ۴۰ سال از انتشار آن میگذرد، و دو کتاب «فلسفهی هنر معاصر» اثر هربرت رید و «تاریخ اجتماعی هنر» اثر آرنولد هاوزر، و چند کتاب دیگر از جمله کتاب باارزش روژه باستید، «هنر و جامعه» که چند سال پیش به فارسی ترجمه شده است، مشکل بتوان کتابی را به زبان فارسی معرفی کرد که بهصورت جامع و تخصصی به مسائل جامعهشناسی یا انسانشناسی هنر برای استفادهی دانشگاهیان پرداخته باشد. البته این نکته را نیز ناگفته نگذاریم که رویکرد جامعهشناسی و انسانشناسی به هنر تا اندازهی زیادی متفاوت است. آنجا که جامعهشناسی در پی یافتن شرایط اجتماعی آفرینش اثر هنری، رد پای آنها در اثر و یا در جستجوی تأثیر اجتماعی اثر هنری، فراتر از آفرینش و آفرینندهی هنری، است، انسانشناسی هنر سطح تحلیل را خردتر و عمیقتر کرده و تلاش میکند هنر را در مجموعههای انسانی خردتر تا حد فرد ـ بدون آنکه لزوماً وارد حوزهی روانشناسی شود اما با درنظر داشتن آن حوزه ـ مورد پژوهش و تحلیل فرهنگی قرار میدهد.
اگر به موضوع روش های این رشته نظر داشته باشیم نیز باید بگوئیم تفاوت خاصی را نمیتوان میان روشهای بهکار گرفته شده در این پژوهش و سایر پژوهشهای انسانشناسی مشاهده کرد جز آنکه پژوهشگر هنر باید دید گسترده و دانش نسبتاً وسیعی در همهی زمینههای تاریخی و کاربردی فرهنگ مورد مطالعه داشته باشد زیرا هنر به یک معنی کل پدیدههای زندگی را در محورهای زمانی مکانی عموماً وسیعی در خود منعکس کرده و از آنها بهشدت تأثیر میپذیرد. در آفرینش یک اثر هنری نهفقط شرایط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی در زمان و مکان آفرینش، بلکه موقعیت تکنولوژیک، ساختارهای ذهنی و اسطورهای، اعتقادات دینی و باورهای عامیانه، کاربردهای مورد نیاز آن جامعه و … مؤثر هستند، و پژوهشگر هنر نمیتواند بدون داشتن اشراف نسبی در این زمینهها به تحقیق دربارهی شیئی هنری بپردازد. البته گروهی از روشها و شاخههای علمی در پژوهشهای انسانشناسی هنر بیش از سایر موارد اهمیت مییابند که مهمترین آنها به حوزهی باستانشناسی و زبانشناسی مربوط هستند.
مشکلات انسان شناسی هنر در ایران
ابتدا باید عنوان کرد که اصولاً این رشته یعنی «انسانشناسی هنر» در نظام آموزشی ـ پژوهشی ما وجود نداشته و هنوز هم اثر چندانی به صورت مستقل از آن نیست. این البته به مفهوم آن نیست که پژوهش هنری در دانشگاههای ما وجود نداشته باشد. منظور آن است که آموزش و پژوهش در این زمینه اغلب خالی از درک انسانشناسانه و حتا جامعهشناسانه از آن است و دانشجویان هرچند تکنولوژی و تاریخ هنر را میآموزند فاقد نگاهی عمیق و انسانشناسانه نسبت به آن هستند. از این رو آنجا هم که خواستهاند قدمی در این راه بردارند، جای خالی جامعهشناسی و انسانشناسی را به جامعهسنجی و مردمنگاری دادهاند، جای تحلیل را به توصیف، جای کاربردپذیر کردن مفاهیم هنری، ایجاد خلاقیتهای هنری براساس نیازهای فرهنگی و اجتماعی در یک فرآیند فرهنگسازی را به استفاده مکانیکی و دنبالهروانه از مُدهای هنری و غیره.
این را نیز بگوییم که کمبود یا نبود بُعد انسانشناسی در آموزش و پژوهش هنری را به هیچ رو نباید ناشی از بیتوجهی پژوهشگران هنری و هنرمندان نسبت به ضرورت این مسئله دانست. استادان برجستهی این رشتهها اغلب آگاهی کاملی نسبت به ضرورت تفکر اجتماعی و انسانشناسانه در هنر دارند اما این رویکرد نتوانسته است به سیستم عمومی منتقل شود بنابراین موضوع را باید بیشتر در سطح برنامهریزیهای آموزشی و پژوهشی مطرح کرد که نیاز به اصطلاحات اساسی در این زمینه و بهروز شدن دارند.
راهها و پیشنهادات برای توسعه و گسترش تحقیقات و تألیفات این رشته
نخستین قدم ایجاد ادبیات لازم در این زمینه است. کمبود متون اساسی و بنیادین در زمینهی انسانشناسی و جامعهشناسی هنر به زبان فارسی کاملاً مشهود است. آنچه نیز وجود دارد بیشتر حاصل کار هنرشناسان است تا انسانشناسان، شاید تنها مورد استثنا در این زمینه جامعهشناسی و انسانشناسی ادبیات باشد که در چند سال اخیر کتابهای معدودی در رابطه با آنها به انتشار رسیدهاند. باز هم بگوییم مشکل در اینجا نبود نیروهای متخصص و اندیشمند برای تحقیق و پژوهش در این زمینهها نیست بلکه نبود برنامهریزی برای فرآیند فرهنگسازی است. روشن است که تحقیق و انتشار کتابهایی در زمینههایی چنین جدید و عمیق را نمیتوان به بازار کتاب و سلیقههای اغلب بولهوسانه و گاه نازل در آن وابسته ساخت. حتا در کشورهای توسعهیافته نیز که تعداد خوانندگان و میزان مطالعه و قدرت خرید جامعه دهها بار بیشتر از کشور ماست، گروهی از کتابهای بنیادین و کلیدی تنها با کمک مالی دانشگاهها و مؤسسات پژوهشی به انتشار میرسند. در کشور ما نیز جای آن دارد که به این مسئله توجه بیشتری شود و در قدم اول، با توجه به تازگی موضوع میتوان با یک سلسله ترجمهی کتابهای اساسی در این زمینه کار را آغاز کرد.
دومین قدم، تشویق پژوهشها و جهت دادن آنها بهسوی کاربردیشدن است. برای این کار لازم است که ابتدا نیازهای موجود، در یک همکاری بین بخشی، چه در درون سیستم دانشگاهی و چه بهویژه بین سیستم دانشگاهی و دستگاههای اجرایی کشور تعیین شوند، و سپس براساس آن نیازها برنامهریزی آموزشی و پژوهشی انجام گیرد.
سومین قدم ایجاد و گسترش درس انسانشناسی هنر در دانشگاههاست، نهفقط در رشتههای علوم اجتماعی بلکه در کلیه رشتههایی که مستقیم یا غیرمستقیم با پدیدهی هنر و فرآیندهای فرهنگی و فرهنگسازی در ارتباط قرار دارند.
سرانجام اگر خواسته باشیم به پرسشی درباره تقابل سنت و مدرنیته در حوزه این رشته بشردازیم باید بگوئیم پاسخ این سؤال اگر خواسته باشیم مسئله را کاملاً باز کنیم بسیار طولانی خواهد شد، و اگر اجازه بدهید در اینجا صرفاً به آن اشارهای داشته باشیم. ابتدا باید بر نکتهای تأکید کنیم: شکوفایی و توسعهی فرهنگی نیازمند برخورد و تأثیرگذاری و تأثیرپذیری فرهنگها از یکدیگر است. فرهنگی که به هر دلیلی خواسته باشد خود را در بندهایی تنگ اسیر کرده و از دیگر فرهنگها فاصله بگیرد محکوم به نابودی است و در واقع زمینه را برای یک نفوذ فرهنگی کامل همان فرهنگهایی که تصور میکرده است میتواند کنارشان بگذارد فراهم میآورد. با این وجود در هر فرهنگی عناصر منفی و زیانباری نیز برای خود آن فرهنگ یا بعضی از فرهنگهای دیگر وجود دارد، و هرچند فرآیند نفوذ فرهنگی در مجموع و به تجربهی تاریخی بیشتر مثبت بوده است تا منفی، برنامهریزان اجتماعی باید بتوانند تا جایی که ممکن است از نفوذ و تأثیرگذاری آن پدیدههای منفی جلوگیری کنند. برای این کار نیاز به یک فرآیند قدرتمند فرهنگسازی وجود دارد، زیرا این فرآیند تنها راه مقابله و خنثیکردن اثرات منفی نفوذ فرهنگهای دیگر بر فرهنگ ماست. به عبارت دیگر چنانچه خواسته باشیم با آنچه به هر دلیلی در فرهنگ بیگانه «زیبا» ولی به اعتقاد ما یک پدیدهی فرهنگی منفی است، مبارزه کنیم، تنها راه، ایجاد یک «زیبایی» دیگر در مقابل آن است که با جذابیت خود، جذابیت آنرا خنثی کند، وگرنه با ممنوع ساختن آن «زیبایی» جز افزودن بر جذابیتش کاری نکردهایم. مدرنیته نیز در واقع یک مجموعهی بزرگ از عناصر فرهنگی است که درون آن عناصر تکنولوژیک و ایدئولوژیک با یکدیگر پیوندی تنگاتنگ دارند، به همین دلیل نیز انتقال تکنولوژیک خواهناخواه با انتقال عناصر ایدئولوژیک همراه است. وضعیت تحول جهان کنونی در نیم قرن اخیر بهگونهای بوده است که یک تکنولوژی غالب در آن بهوجود آمده است (صنعتی شدن) و همین تکنولوژی نیز امروز در حال جایگزین شدن با تکنولوژی دیگری (اطلاعاتی شدن) است. در هر دو این موارد عناصر ایدئولوژیک بهشدت شروع به نفوذ در کشورهای درحال توسعهای کردهاند که دست به انتقالهای تکنولوژیک میزنند. اما ناهماهنگی میان ساختهای سنتی فرهنگی این کشورها با عناصر ایدئولوژیک صنعتی و اطلاعاتی سبب تنشهای بسیار زیاد اجتماعی شده است که کلید حل آنها در فرآیندهای فرهنگسازی است. به این معنا که این نیاز وجود دارد که تألیفهایی میان ساختهای سنتی این جوامع چه در عرصهی افکار و چه در عرصه کاربردها با نیازهای جدید تکنولوژی انتقالیافته، بهوجود بیاید تا تنشهای مزبور کاهش یابند. در اینجاست که انسانشناسی میتواند بسیار مؤثر باشد. انسانشناسی هنر بهویژه میتواند نقشی پراهمیت داشته باشد زیرا با یک کار جمعی، و همفکری میان هنرمندان و انسانشناسان میتوان فرهنگسازی و ایجاد «زیبایی» را در همان مفهومی که در ابتدای این گفتگو بدان اشاره شد، یعنی پیوند میان کاربرد و ارتباط زیباشناسانه ایجاد کرد. گام گذاشتن در این راه یکی از بزرگترین خدماتی است که میتوان به پیشبرد توسعه بهطور اعم و توسعهی تکنولوژیک بهطور اخص انجام داد.
ادامه دارد…