خانه فردا: هزارتوی شبکه

 

روان‌شناسان و آبراهام مازلو پیش از دیگران، به ما می‌گویند که مسکن در کنار تامین نیاز بدن به آب و غذا جزو نخستین احتیاج‌های همه موجودات زنده است. همه این نیازها نظیر حرکت و تولید مثل نیز بدون ارضای اولیه آن نیاز‌های نخستین، امکان‌پذیر نیست. انسان‌شناسان برجسته‌ای همچون کلود لوی‌استروس، فرانسواز هریتیه و فیلیپ دسکولا به ما نشان داده‌اند که در مقایسه با بیش از سه و نیم میلیارد سال عمر حیات روی کره زمین، چهار میلیون سالی که حدودا از عمر انسان می‌گذرد، لحظه‌ای بیش نیست.  اما در همین لحظه کوتاه نیز، آنچه «انسان» را «انسان» و از سایر موجودات جدا و تقریبا همیشه بر آن‌ها مسلط کرد، ابزار بود. با ابزارها بود که انسان توانست نخستین تقسیم‌ کارها میان زن و مرد، میان فرد و جمع را به وجود آورد؛ نخستین مبادلات و در نتیجه ارتباطات میان انسان‌ها پدید آمدند و ایشان را به پیش-زبان (protolangage) و سپس در حدود ۲۰۰ هزار سال پیش به نوعی زبان اولیه و سرانجام در حدود هفت هزار سال پیش، به نوعی خط  اولیه (برای ثبت مادی آن زبان) و تمدن‌های اولیه رساند. قابلیت انسان‌ها به ابزارسازی بود که تمام نیازهای زیستی انسان‌ها را به  فرازش رساند: تغذیه را به آشپزی تبدیل کرد؛ مبادله و زبان کالبدی را به بازار و زبان نوشتاری؛ و سرپناه و لانه‌های اولیه انسان‌ها را به آنچه امروز، مسکن می‌نامیم. بدین ترتیب بود که همه جنبه‌های نمادین و اشیاء و هنرها و نوشته‌ها و کتاب‌ها و فیلم و داستان و سایر اشکال بروز و بیان و ثبت احساسات انسان‌ها  نسبت به یکدیگر و نسبت به دیگر موجودات زنده و بی‌جان، امکان‌پذیر شد.

انسان بدنی دارد که در میان موجودات زنده او را در رده ضعیف‌ترین‌ها و بی‌دفاع‌ترین‌ها قرار می‌دهد. اما همین انسان، از دیدگاه انسان‌شناسان، تنها زمانی می‌توانست «انسان» نامیده شود که ابزارهای نخستین خود را ساخت و به انسان ماهر(هومو هابیلیس) بدل شد. موجود پیشین جانوری ناتوان بود که با اندام‌هایش نه می‌توانست بر شیئی سختی بکوبد، نه هیچ چیز را ببُرد، نه قدرت سوراخ کردن اشیاء را داشت و نه  توان شکار کردن حتی حیوانات بسیار کوچک را. اما همین موجود بزودی بدل به  جانور قدرتمند و هوشمندی شد که می‌‌توانست نه فقط تمام این  کاستی‌ها را با  قدرت ابزارهایی که از سنگ‌ها ساخته بود، جبران کند. و چندین قرن بعد، موفق شد، حتی جانورانی با جثه‌هایی ده‌ها برابر هیکل خود، شکار و گوشت طعمه را بر اساس روابط تقسیم کار، میان اعضای گروه تقسیم کند. بدین ترتیب ابزار در زندگی انسان، نه یک حاشیه، بلکه همواره اصل بوده است، همانگونه  که «خانه» در زندگی‌اش نه یک حاشیه که خود زندگی است. معماران بزرگ و برجسته، نه به آن دلیل که بناهایی پرشکوه و غول‌آسا و عظیم ساخته‌اند، بلکه به دلیل آنکه توانسته‌اند محیط انسان‌ساخت ایجاد کنند و سبب ظهور انسان‌هایی عظیم و بی‌نظیر در علم و هنر و خلاقیت،  عدالت و  مهربانی و دگردوستی  شوند، مورد احترام همگان بوده‌اند: انسان‌هایی که توانسته‌اند با تحقق بخشیدن به رویای  ویترویوس، معمار روم باستان، زیبایی را به کاربردی بودن پیوند زدند.

از این رو در سفر کوتاهی که در این مقاله موجز  پیش رویتان می‌گذاریم، قصد داریم،  سیر حرکت زیستگاهی انسان را از میان شاخ و برگ‌های درختان جنگلی تا عمیق‌ترین لایه‌های شبکه‌های فضای مجازی به دلیل و از خلال فناوری‌ها یا ابزارها، ترسیم کنیم. خانه از همان ابتدا نه فقط در مرکز دغدغه‌های انسانی، بلکه پایه و اساس تفکر، احساس و هستی‌شناسی انسان بود. خانه رابطه‌ای اساسی بود و هست که انسان را به فضا و زمان بنابراین به هستی‌اش پیوند می‌داد و در معنایی حتی از زبان نیز که میلیون‌ها سال به آن رسید اهمیت بیشتری داشت، و این را زمانی می‌توانیم درک کنیم که از کلیشه ابتدایی اندیشیدن به خانه به مثابه صرفا یک «سرپناه» بیرون بیاییم. کاری که گاستون بشلار، فیلسوف فرانسوی با کتابش، بوطیقای فضا(۱۹۵۷)، می‌کند یا پیر سانسو، با بوطیقای شهر(۱۹۷۴)، خانه می‌تواند یک هویت، یک زندگی، یک حافظه و رابطه‌ای عمیق باشد که ما با جهان برقرار می‌کنیم: همان محور جهان یا اکسیس موندی که الیاده مطرح می‌کند. همان طور که امروز هیچ کس وقتی از غذا صحبت ‌می‌شود به فکر صرفا سیرشدن نمی‌افتد، بلکه به سفری فکر می‌کند که انسان را از آن موقعیت به جایی رساند که تصویر زیبای سفره و هنر آشپزی در ذهنش زنده ‌شود؛ یا وقتی از فراغت و خواب سخن می‌گوییم، صرفا به از هوش رفتن از فرط خستگی نمی‌اندیشیم، بلکه به سفری که این از هوش‌رفتگی از خستگی را به رویا و آرامش می‌رساند، یا به رویایی در بیداری، به خلاقیت هنری و آفرینش زیبایی‌هایی که توانسته در زندگی به وجود بیاورد. به همین ترتیب، سفری که تلاش انسان صرفا در جستجوی یافتن چیزی برای خوردن و چیدن و این میوه و آن دانه در جنگل‌های دوردست را به انبوهی از خلاقیت در کارهایش رساند‌، به همه آفریده‌های مادی‌اش یا حتی همه بازی‌های شورانگیز و خلاقش، سفری است خارق‌العاده که «خانه» را در محور خویش داشت. داستان خانه و زیستن انسان درونش چنین آغاز شد که او را از فرو خفتن بر روی زمین یا میان شاخه و برگ‌های درختان به بستری گرم و نرم و آراسته با رختخوابی زیبا بر تختی که با دستان ماهر استاد نجار ساخته شده بود در جامگانی که برای خواب بافته و دوخته شده بودند و بر تن میکرد رساند؛ سفری که از از سر و کله زدن با چوب‌ها و دانه‌ها و میوه‌هایی بر خاک افتاده و بر هم کوبیدن آن‌ها، برای گذراندن روز خویش آغاز شد تا به خلق آثار ارزشمندی برسد که صدها سال است گویای خلاقیت عظیم هنر انسانی در  موسیقی، ادبیات و نقاشی و عکس و سینما رساند؛ سفری از توحش و مبارزه‌ای غریزی بر سر منابع حیاتی، برای زنده ماندن، تا سازمان دادن به خویش، مبارزه و تحمل رنج و درد و تحمل سخت‌ترین بی‌رحمی‌ها برای ابداع مفهوم آزادی و «انسانیت» و فراهم آوردن جهانی رویایی برای فرودستان امروز و برای دنیای فردا.

نخستین زیستگاه: شاخ و برگ طبیعت

همان‌گونه که فیلیپ دسکولا در کتاب خویش فراسوی طبیعت و فرهنگ (۲۰۰۵) می‌گوید، طبیعت ابداعی انسانی است. نه در معنایی که ممکن است تخیل‌گرایانه بیاید، گویی آنچه تاکنون به آن نام «طبیعت» داده‌ایم  تنها در ذهنم ما وجود داشته، بلکه در معنایی روسویی، بدان معنا که انسان همواره بخشی از طبیعت بوده، موجودی میان موجودات دیگر و هرگز در زمانه‌ای که این تعلق به طبیعت یا به کیهان در معنای اسپینوزایی کلمه، آنجا که طبیعت و خداوند را یکی می‌داند (Deus sive Natura) بدین معنا است که انسان همچون سایر موجودات در جهان جایگاهی خاص خود داشت، در این جایگاه، ابزار سهم کوچکی داشت، همان اندازه که امروز می‌بینیم این و آن جانور از شاخ و برگ‌ها، از سنگ‌ها و شن‌ها و آب و رودخانه استفاده می‌کنند تا برای خود سرپناهی بسازند‌، نوزادان خود را محافظت کنند یا غذایشان را تامین کنند. این انسان، نه می‌توانست با سرعت  پلنگان و آهوان بدود، نه می‌توانست مشتی آهنین داشته باشد‌، نه چنگال‌های تیزی داشت که جانوری را با آن‌ها شکار کند و نه حتی قدرت شکستن ساقه درختان را. این موجود شکننده اما به باور و با استدلال روسو، موجودی بسیار خوشبخت‌تر از انسانی بود که میلیون‌ها سال بعد در رنج هر‌روزه خود و هم‌نوعانش در  خون و خونریزی، در اسارت و زنجیر، یا در وابستگی بیمار‌گونه به مصرف زندگی خویش را سر می‌کند. این موجود شکننده بود، گیاه‌خوار و از همین رو طعمه‌ای برای تمام جانوران شکارچی، او موجودی بود که باید سرپناه خود را به دور از این جانوران خطرناک می‌جست و تا میلیون‌ها سال این  زیستگاه جایی نبود جز بر بالای درختان بلند، جایی که جانوران وحشی را راهی به آن نبود. بنابراین آنچه درباره انسان «غارنشین» شنیده‌ایم، جز شاید در موارد ناشناخته و استثنایی افسانه‌ای بیش نیست، جای گرفتن انسان‌ها درون غارها یا در  دوره‌های سرمای شدید بود تا از آن محفوظ بمانند و یا برای آنکه بر دیواره آن‌ها تخیل خود را به بیان درآورند زندگی روزمره خود را به تصاویر حکاکی شده بدل کنند: و این زمانی بود که «انسان شدن انسان» با ابزارهای اولیه‌ای فراهم شده بود؛ او می‌توانست شکار کند و با ابزارهایش از راه دور به جانوران دیگر حمله برد یا آن‌ها را به تله بیاندازد. اما باز هم راه اصلی معیشت او گیاهخواری‌، میوه‌ها و دانه‌ها و یا هر چیزی بود که بازمانده طعمه جانوران شکارچی بر جای مانده بود و او می‌توانست بخورد.

انسانی که به گفته دسکولا «طبیعت» را می‌آفریند، انسانی است که رفته رفته از حدود چهار میلیون سال پیش از طبیعت فاصله گرفت، انسانی بود با ابزارهایش قدرت شکار جانورانی هر چه بزرگتر را یافت؛ و به ناچار نیاز به یک سازماندهی اجتماعی برای شکار کردن و توزیع محصول شکار داشت. بدین ترتیب است که تقسیم فضا / زمان اولیه به  گفته فرانسواز هریتیه میان زن (امر درونی، با وطیفه باردار شدن و تداوم موجودیت انسانی و البته کار در نقطه‌ای ثابت) و مرد، با وظیفه پراکنش برای یافتن شکار و معیشت و درگیر شدن با  سایر موجودات (و بزودی انسان‌های دیگر در فرایند جنگ) اتفاق افتاد. انسان‌ها به همین دلیل نیز هر چه بیشتر روابط ارتباطی بین یکدیگر را از طریق پیش‌زبان‌ها، یعنی چیزی میان زبان کالبدی و اصواتی که از دهان خارج می‌کردند، تقویت می‌کنند. اما هنوز میلیون‌ها سال با زبان به مفهومی که امروز ما می‌شناسیم و  حداکثر دویست هزار سال عمر دارد، فاصله داشتند. آنچه می‌توان در این دوره انقلابی فناورانه و پر اهمیت دانست، نه شناخت آتش که یک «واقعه» طبیعی بود که از آسمان (با رعد و برق) بر سر انسان‌ها و  موجودات فرود می‌آمد، بلکه به خصوص نگه‌داری آتش (یعنی  مانع خاموش شدنش از طریق ایجاد یک کانون) و از آن مهم‌تر «ساختن آتش» بود که بنا بر نظرات مختلف  باستان‌شناسان حدود پانصد تا هفتصد هزار سال پیش اتفاق افتاد.

این اتفاق زندگی انسان را به کلی تغییر داد، به صورتی که توانست برای داشتن سر پناه‌، شاخ و برگ درختان را برای همیشه رها کند، و بر زمین‌های خالی جنگل‌ها جایی که کانون‌های آتش بر پا می‌کرد، اطراق کند. جانوران شکارچی  قدرت بسیار بیشتری از انسان داشتند، اما به شدت از آتش می‌ترسیدند و از این رو انسان می‌دانست که هیچ کجا امنیت آتش را برای او ندارد. بدین ترتیب بود که مفاهیم «آتش»، «کانون» یا «اجاق» در ذهن انسان شکل رفت و می‌دانیم تا امروز چه در زبان‌های مدرن و چه به ویژه در زبان‌های ایلات و عشایر به معنی زیستگاه و به معنای  تبار خویشاوندی شکل گرفت. انسان به گونه‌ای از ثبات رسید که پیوندی  سخت میان او و «زمین» به وجود آورد. و به عبارت دیگر بار دیگر زاده شد. اینکه زمین و آتش  چنین  گستره‌ای از اسطوره‌های بنیانگذار زندگی انسانی را برساخته‌اند و هنوز در بسیاری از فرهنگ‌‌ها «زمین»، «خانه»، «آتش» از یک سو و «مادر» از سوی دیگر با یکدیگر هم پوشانی دارند، بی‌جهت نیست. اما این زمین‌نشین شدن انسان، بدون آن بود که ثبات فضایی / زمانی از یک طرف و ساخت خانه از سوی دیگر  اتفاق بیافتد. انسان به تدریج پراکنش خود را از آفریقا و منطقه حاره به نقاط دیگر جهان در طول چند میلیون سال آغاز کرد. و در نقاط دیگر جهان  فرهنگ «پوشش»، «خانه» و «آتش درون خانه» و «آشپزی» بود که به او امکان زیستن می‌داد. افزون بر این  باید انقلاب فناورانه بزرگ دیگری اتفاق می‌افتاد تا  انسان پیوند عمیق با زمین بیابد و تصویر «ریشه کردن» در سرزمین مادری که امروز به صورت رایج به کار می‌بریم، ظاهر شود. و این انقلاب نوسنگی یا انقلاب کشاورزی بود.

خانه روستایی، سقفی بر بالای سر

وقتی انسان‌ها ابتدا به صورت تصادفی و سپس به صورت سازمان‌یافته توانستند ابتدا کشاورزی بدون آیش و سپس کشاورزی  با آیش را بیاموزند، انقلاب بزرگ دیگری در حیات آن‌ها رخ داد که عمر آن به تنها ده هزار سال پیش بر می‌کرد. انسان‌های کشاورز از  نوعی «انسان هوشمند هوشمند» (هومو ساپینس ساپینس) بودند، یعنی آخرین گونه انسانی  به موازات و پس ازهومونئاندرتال‌ها  که از حدود ۴۰۰ تا ۳۰ هزار سال پیش می‌زیستند، تبار «انسان‌های هوشمند» (هوموساپینس) بین ۲۰۰ تا امروز ظاهر شدند. آن‌ها قدی بلند‌تر داشتند، مغزشان  بسیار بزرگتر از  انسان‌های اولیه بود،  و از لحاظ ظاهری کاملا شبیه به ما بودند.  تنها تفاوت عمده آنها با انسان  دوران صنعتی  در ابتدای قرن بیستم در عمرشان بود که به زحمت از  جانوران نزدیک به آن‌ها یعنی شامپانزه ها بیشتر بود (سی و پنج تا چهل سال)  در برابر  پنجاه سال در ابتدای قرن بیستم. این انسان، است که خانه را به معنای امروز که ما می‌شناسیم (و نه آپارتمان را که ابداعی صنعتی است) می‌سازد. خانه به همانگونه که همه کودکان عالم تصویر می‌کنند، با سقفی بر سرش و دو پنجره و یک در و باغی در اطرافش و آسمانی آبی بر فراز و زمینی سبز که احاطه‌اش کرده است. چیزی که هر چند دقیقا با واقعیت انطباق نداشت و ندارد، اما از آن بسیار دورهم نبود. و درون این خانه مرکزیتی وجود داشت که همان «اجاق» یا «کانون آتش» یا «آشپزخانه» بود. از ده هزار سال پیش و شروع انقلاب کشاورزی  تا دویست سال پیش و شروع انقلاب صنعتی و شهری، زیستگاه  اکثر انسان‌های جهان به جز کوچ نشینان‌شان(رمه گردان) نظیر عشایر ایران که در مناطق گرم جنوبی زندگی می کردند یا جنگجو نظیر ژرمن‌ها و مغول‌ها که در مناطق سر‌د شمال زندگی می‌کردند و چادر‌نشین بودند، همین خانه‌های حقیری بود که اغلب همان شکل را داشت اما  گاه درون خاک فرو می‌رفت (گودها) یا درون کوه‌ها (همچون «کندوان» در ایران و «کاپادوکیه» در ترکیه امروزی) و البته روستاها نیز به عمر خود ادامه می‌دادند و با سلسله‌مراتبی شدن کاستی جوامع در کنار این خانه‌های حقیر قصرها و معابد که  دو کاست قدرتمند  اشرافیت و روحانیت را در خود جای می‌دادند نیز ظاهر شدند که ساختار و شکل و شمایلی بسیار متفاوت بنا بر فرهنگ‌ها، داشتند. اما نبود دسترسی ساده به آن‌ها تقریبا وجه مشترکشان بود. زندگی زمینی انسان و پیوند عمیقش با طبیعت هر گز در طول تاریخ بشریت به این اندازه نبود و نوستالژی این سال‌های کشاورزی را انسان‌ها همیشه با خود حفظ کردند؛ حتی تا امروز زمانی که به پیک‌نیک می روند.  و این روندی بود که نزدیک به ده هزار سال ادامه یافت.

روستاهای ویرانه، شهرهای آلوده

جنبش‌های دهقانی، حاصل فقر گسترده‌ای بود که در اروپا در دو سه قرنی که به انقلاب صنعتی منتهی می‌شدند، به وجود آمدند به ویژه قرون شانزده و هفده و یکی از دلایل اصلی این امر، فرایندی بود به نام حصار کشی (enclosure) که مارکس آن را آغازی بر سرمایه داری می‌دانست. این قوانین که ابتدا در انگلستان  به تصویب رسیدند، زمین‌های مشاعی را که پیش از آن در اختیار روستائیان فقیر هم قرار داشتند تا به عنوان مرتع استفاده کنند، با حصارهایی که بین زمین‌های اربابی کشیده شدند، از میان بردند.  فقر روستایی گروهی از روستائیان را وادار کرد که به جنگل‌ها بگریزند و راهزنی را برای معیشت خود پیش بگیرند. دورانی که  اسطوره «رابین هود» به مثابه یک قهرمان فقرا را در طول چندین قرن از سیزده تا شانزده و حتی تا امروز حفظ کرد. راهزنی که کاروان ثروتمندان را غارت می‌کرد تا بین فقرای روستایی تقسیم کند. بعدها این الگوی اسطوره‌ای در بسیاری دیگر از نقاط جهان از جمله ایران  نیز تکرار شد. اما  هر اندازه به انقلاب صنعتی نزدیکتر می‌شدیم، کارگاه‌های صنعتی پیشین شهری که در آن‌ها روابط صرفا استاد و شاگردی حاکم بود و عموما  درون خانواده یا در دایره های محدودی انجام می‌گرفت باز‌تر شد و با پیشرفت فناوری صنعتی و اختراع ماشین بخار، ماشین های نساجی و ورود سرمایه‌های استعماری و انباشت سرمایه امکان تاسیس  مجموعه‌های بزرگ کاری با نام کارخانه را فراهم کرد. این کارخانجات که هر روز بر تعدادشان افزوده می‌شد و در کنارشان معادن بی‌شماری که برای آن‌ها خوراک انرژی(ذغال سنگ) یا مواد معدنی خام تهیه می‌کردند، بخش مهمی از تاریخ جوامع اروپایی را می‌ساختند که در رمان‌های  قرن نوزدهم به ویژه آثار امیل زولا تصویری  دقیق از آن‌ها داده شده است. بدین ترتیب شهرها که پیش از آن تنها جایگاهی برای ثروتمندان و خدمه و صنعتگرانی که نیازی روزمره به کار آن‌ها وجود داشت بودند،  برج و باروهای خود را برداشتند و روستاییان فقیر می‌توانستند وارد آن‌ها شوند و البته در سخت‌ترین شرایط کار کنند.  چارلی چاپلین در اثر درخشان خود عصر طلایی (۱۹۲۵)  تصویری روشن از وضعیت کارگران را ترسیم می‌کند که اتفاقا خانه  شهری بیقواره، زشت، نیمه مخروبه و پر خطر در آن به نمایش در آمده بود. فردریش انگلس نیز در کتاب معروف خود درباره وضعیت طبقه کارگر در انگلستان (۱۸۴۵) شرحی دقیق از وضعیت مسکن  و زندگی روزمره کارگران در شهرهایی شلوغ و محله‌هایی کثیف و فاقد هر گونه  وسایل و شبکه های رفاهی و بهداشتی ارائه داد.

این «خانه»‌ها چه در قالب خانه‌های سنتی نظیر مسکن‌های نزدیک به مناطق معدنی در بلژیک و شمال فرانسه، چه در قالب مجموعه‌های مسکونی کثیف و بدون رفاه (فاقد آب لوله کشی، توالت و فاضلاب) به حدی غیر‌بهداشتی بودند که قرن نوزدهم را که به برکت رومانتیسم بورژوازی «عصر زیبا» (belle époque) لقب گرفته بود، برای کارگران به جهنمی واقعی تبدیل کرده بود که بارها از جمله در انقلاب‌های ۱۸۴۸ و در کمون پاریس ۱۸۷۱، علیه شرایط خود تظاهرات و انقلاب خونینی کردند. وضعیت این خانه‌های زشت و بیقواره و شلوغ و غیر بهداشتی، در محله‌هایی به همان اندازه شلوغ، کثیف و فاقد بهداشت، مناظرعادی شهرهایی چون  لندن، نیویورک و پاریس بودند (همچون بسیاری از شهرهای فقیر جهان سومی کنونی). و وضعیت چنان بحرانی بود  و سرمایه داری وحشی قرن نوزدهمی برای در چرخش نگه داشتن کارخانجات خود چنان نیازمند نیروی کار، که همه اعضای خانواده را گاه به مدت شانزده ساعت در روز و هر روز هفته به کارخانه می‌کشاند و در حقیقت در شرف از میان بردن سلول خانوادگی به معنای متعارف آن و «خانه» بود. نرخ مرگ و میر نوزادان و میزان  بیماری‌ها به ویژه در افراد سالخورده و مردانی که به دلیل شرایط سخت کاری در معادن در سنین  حتی زیر پنجاه سال فوت می‌شدند، نگران کننده بود. و سال‌های سال، زمان و مبارزات بی‌نهایت کارگری در امریکا و اروپا و سرانجام دو جنگ بزرگ جهانی  که در فاصله آن دو شاهد بزرگترین بحران اقتصادی  فقر و گرسنگی در جهان در دهه ۱۹۳۰ بودیم، لازم بود تا اوضاع را به سوی بهبود ببرد. به همین جهت پس از سال ۱۹۵۰ و اغلب در دوره‌ای سی‌ساله  که آن را دوره «سی سال درخشان» می‌نامند، اروپاییان با سرعتی بسیار کم توانستند بخشی از حقوق مندرج در اعلامیه حقوق بشر و شعارهای انقلاب فرانسه را به  تحقق برسانند.

خانه آمریکایی ِ طبقه متوسط در این سی سال آرمانی بود که اغلب به مثابه مدل طلایی سرمایه داری  و «رویای امریکایی» عرضه می‌شد: خانه‌ای بزرگ، با اتاق‌های زیاد، آشپزخانه‌ای تمیز و منظم، اتاق‌های خوابی برای کودکان  و یک نشیمن با یک رادیو و سپس یک تلویزیون که همان کانون باستانی را تداعی می‌کرد؛ جایی که همه افراد خانواده در آنجا (یا در آشپزخانه) حداقل دو وعده از غذای روزانه (صبحانه و شام) را با هم می‌خوردند و به اخبار رادیو و یا تلویزیون با فاصله اندکی از غذا یا همراه با آن گوش فرا می‌دادند. این الگو البته در خانه‌های  کارگران و اقلیت‌های نژادی به همان خانه مخروبه قرن نوزدهمی شبیه می‌شد (البته با رفاه بسیار بیشتر) و در  خانه‌های اشرافی ویلایی یا حاشیه سبز و تمیز شهرهای سفید‌پوست امریکای، به خانه‌هایی گاه اشرافی و  قصر – خانه‌هایی استثنایی در برخی از ثروتمندترین محله‌ها.

خانه روستایی دیگر تکرار نشد، جز در  دورانی بسیار متاخر با عنوان «بازروستایی شدن» (reruralization) که برخی از گروه‌های مرفه شهری شروع به  ساختن  یا خرید ویلاهایی خارج از طبیعت کردند تا در آنجا زمان  تعطیلات خود را بگذرانند و از شلوغی و هوای  ناپاک شهر دور شوند: یک بازگشت به خویش برای روستائیان پیشین که البته لزوما با خرید خانه همراه نبود، بلکه بیشتر با بازگشتی به خانه پدری تعریف می‌شد، اما بازگشتی قدرتمندانه برای ثروتمندان شهری، برای ساختن قلعه‌های مستحکم و خانه‌های اشرافی برای ثروتمندان شهری که ویلاهای قرن نوزدهم و  قصرهای  دوران باستان را به یاد می‌آورد. آنچه در قاره قدیمی بزودی  به شدت کاهش یافت و قصرها و خانه‌هایی با ابعاد بزرگ  کمتر مشتری پیدا می‌کردند، اما در آمریکا هنوز بسیار طرفدار دارد. بدین ترتیب شاهد سلسله‌مراتبی شدن و تبعیض فضایی در شهرها بودیم که به ظاهر در همان زمانی انجام می‌گرفت که تبعیض  فضایی رسمی  از شهرهای امریکایی قانونا کنار می‌رفت و جای خود را به محله‌ها و شهرها و حتی ایالاتی می‌داد که در عمل  سفید یا سیاه هستند و این وضعیت تا امروز  با  ایالات قرمز (زیر سلطه سفید پوستان جمهوریخواه راست مثلا کالیفرنیا، آرکانزاس، تگزاس) و  ایالات آبی ( زیر سلطه سفید و رنگین‌پوستان عموما دموکرات و لیبرال  مثلا کالیفرنیا، نیویورک و واشنگتن) کشید. هر چند این پویایی شهری و معماری مسکونی  به سرعت در حال تغییر است. در اروپا نیز برای نمونه در فرانسه ما شاهد  فرایندهای  شهری «اعیان سازی» (gentrification)  مشابهی در شهرهای بزرگ به ویژه در پاریس بودیم و شکل گیری کمربندهای فقیر شهری که اغلب ساکنان رنگین‌پوست دارند.

بحران مسکن اما گویی جزئی تفکیک ناپذیر از این فناوری  جدید، صنعتی شدن بود، که راهی پیش پای کسی نمی‌گذاشت که از شهرهای بزرگ بگذرد و یا به کثیف‌ترین، فقیرترین و خطرناک ترین نقاط آن‌ها رفته و در شرایطی بسیار نامناسب به زندگی خود ادامه دهد آن هم در متراژهایی که هر روز کمتر می‌شدند. نمونه ژاپن و هتل‌های  لوله‌ای آن (یک لوله به قطر تقریبا یک متر برای خوابیدن در عرض شب) که زندگی افراد را محدود به یک مکان برای خواب، یک تلویزیون و یک محل برای نصب  اتصال گوشی موبایل می‌کرد، نمونه‌ای گویا و بسیار قابل تعمیم شد. کوچک شدن متراژ خانه‌ها برای  گذار از بیست تا سی متر مربع به ازای هر نفر از ساکنان (دستکم در طبقات متوسط و بالای جامعه) به زیر ده متر مربع  مساحت مسکونی برای طبقات متوسط رو به پایین و فقیر  در طول چند دهه اخیر به امری متعارف تبدیل شد. با این همه راه حل  لوکوربوزیه برای ساخت مجتمع‌های بزرگ مسکونی که بدون توجه به  پی آمدهای  اجتماعی  فاجعه‌بار آن‌ها  اتفاق می‌افتاد از یک سو، و گسترش و انفجار  خانه‌ها روی شبکه‌های شهری از سوی دیگر، تا اندازه‌ای تعادل در این وضعیت به وجود آوردند که با انقلاب  بعدی به کلی دگرگون شد.

خانه‌ای در شبکه

واژه «خانه» که امروز در اکثر قریب به اتفاق برنامه‌های رایانه‌ای می‌بینیم، صرفا یک استعاره نیست و هر چه بیشتر به یک واقعیت تبدیل می‌شود که خانه انسان‌ها را به فضایی بر شبکه منتقل می‌کند.  با انقلاب اطلاعاتی نخست از دهه اول و ظهور رایانه‌های کوچک به سوی واقعیتی پیش رفت که تا امروز در انقلاب دوم (شبکه‌های جستجو و اجتماعی و اینترنت اشیاء IoT) در دهه ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ و انقلاب سوم، هوش مصنوعی (AI) یا آخرین انقلاب فناورانه که امروز بسیاری را به وحشت انداخته است. در حقیقت از زمانی که موضوع «اینترنت اشیاء» مطرح شد یعنی اینکه اشیاء مختلف مثلا در یک خانه بتوانند از طریق حسگرهای مختلف بدون عبور از یک شبکه اینترنتی به یکدیگر وصل شده و بنابراین به نوعی مکالمه و یا مبادله با یکدیگر رسیده و موقعیت را برای «ارباب» خود یا «صاحبخانه» به نحو مطلوب آماده کنند. و از زمانی که جستجو گرهای هوشمند شبکه می‌توانستند با  پردازش  اطلاعاتی که خود کنشگران  وارد سیسم می‌کردند، سلیقه‌های آن‌ها را شناخته و دائم به آنها پیشنهاداتی باب میل‌شان بدهند، از خرید یک وسیله تا یک محصول غذایی و عضویت در یک باشگاه ورزشی و این و آن خبر درباره این و آن حادثه  سیاسی یا اجتماعی بر روی این و آن شبکه تلویزیونی و رادیویی و غیره، ایده هوش مصنوعی نیز  راه خود را که سال‌ها پیش از آن از اواخر دهه ۱۹۶۰ آغاز کرده بود باز کرد. اینکه رایانه‌ها بتوانند در چهار نقطه ضعف خود  قدرتمند شوند و به این ترتیب  به حد انسان رسیده و حتی از انسان گذار کنند و این  نقاط ضعف چه بود:

  • اینکه داده‌ها‌ی اطلاعاتی را انسان‌ها وارد شبکه رایانه‌ای می‌کردند که صرفا صفر ‌و ‌یک‌ها را می‌شناخت

    ۲- اینکه انسان‌ها بودند که باید به شبکه رایانه‌ای انرژی لازم و دستور روشن و خاموشی را می‌دادند و رایانه نمی‌توانست خودش را روشن و خاموش و فعال و غیر‌فعال کند.

۳- اینکه رایانه‌ها و شبکه‌های اطلاعاتی فاقد «احساس» و «عقیده» در معنای انسانی آن بودند.
۴- اینکه کامپیوترها‌، فاقد «بدن» انسانی بوده و در نتیجه در قابلیت‌های حرکتی ضعف بسیار زیادی داشتند.

اما حال ببینیم چگونه هوش مصنوعی این موانع را از سر راه خود برداشت و در نتیجه، به باور ما راه را برای یک «خانه» جدید درون شبکه  که این بار نه با حاشیه ای کردن خانه قبلی (مثل خانه شهری در رابطه با خانه روستایی؛ یا خانه روستایی در رابطه با کوچ‌نشینی) بلکه به موازات آن انسان را به یک موجود دو مکانی (bilocal) تبدیل می‌کند، فراهم نماید.

در نخستین مسئله، یعنی ورود اطلاعات، مدتهاست این امکان وجود دارد و مورد استفاده است که  دستگاه بر اساس برنامه‌ریزی‌هایی که می‌شود، از درون خود، اطلاعات را جمع‌آوری کند و با اتصال شبکه‌ای گسترده، این امکان وسعت بسیار بیشتری به خود می‌گیرد و هر چند که  هنوز شاید  فاصله زیادی با  یک موقعیت اعتبار‌سنجی  دقیق و مورد اطمینان برای منابع مورد استفاده  وجود دارد. اما هر سه موضوع دیگر نیز در فرایندی که با عنوان «شناخت مصنوعی‌» یا «شناخت تالیفی» مطرح شده است و برخی آن را انقلاب جدیدی در زمینه هوش مصنوعی می‌دانند، قابل  پشت سر گذاشتن است، مشکل شاید آنجا باشد که هزینه‌های قابل توجیهی برای این کار وجود داشته باشد و میزان آن‌ها آنقدر بالا نباشند که نتوانند با رفتارهای انسانی رقابت کنند.  برای نمونه، اگر حرکات لازم برای انجام یک حرکت مکانیکی آنقدر بالا باشد که بیشتر از ده‌ها برابر هزینه های انجام کار به وسیله یک انسان  قرار بگیرد. چنین فناوری‌ای نمی‌تواند به تحقق در بیاید و در شکل آزمایشگاهی می‌ماند. اما تمام بحثی که وجود دارد آن است که ما  با مفهوم زیستگاه جدید ناشی از انقلاب هوش مصنوعی وارد مرحله‌ای می‌شویم که  ساختارهای فضایی – زمانی به صورت رادیکالی  تغییر خواهند کرد. نمونه‌ای  برای این موضوع از «خانه» بیاوریم: در پیش از انقلاب کشاورزی، آتش  و خوردن به دور ِ آن، مرکز تجمع سلول‌های اجتماعی  بود که جوامع بزرگتر را می‌ساختند.  در دوران پس از انقلاب کشاورزی، این کانون، به آشپزخانه یا جایی که باز هم غذا صرف می‌شد، انتقال یافت و آداب و رسومی به وجود آمدند که بهتر از هر کسی  کلود لوی استروس انسان‌شناس فرانسوی با همین عنوان منشاء آداب و رسوم سفره (۱۹۶۸) در کتابی با این عنوان آورده است. هر چند  در خانه روستایی، عموما یک اتاق  چند منظوره  با تغییر صحنه تقسیم کارها و کارکردهای متفاوت  خانواده را انجام می‌دهد. اما پس از انقلاب صنعتی، این  تقسیم‌بندی در فضا اتفاق می‌افتد و مکان‌های تجمیع یا در کنار یک وسیله ارتباطی است (رادیو و سپس تلویزیون) یا در کنار سفره و یا میز آشپزخانه. اما با رشد باز هم بیشتر ارتباطات، و ورود انسان‌ها به دوره اطلاعاتی،  با  تقسیم  فضا خانه از شکل کانون تجمیع جمعی به کانون  تمرکز فردی روبرو می‌شویم ( ابتدا با  ورود رایانه‌های خانگی از دهه ۱۹۸۰ و سپس به خصوص با  گوشی‌های تلفن همراه از دهه ۲۰۰۰ به بعد  و فراگیر شدن آن‌ها. امروز گوشی همراه در اکثر قریب به اتفاق موارد تداومی از  بدن انسان‌ها و بخشی از حریم خصوی آن‌هاست در نتیجه حتی درون خانه آپاراتمانی‌، هر کسی با دستگاه خود تنهاست و در بسیاری موارد  تجمیع نه به دلیل غذا خوردن نه به دلیل ارتباطات انجام نمی‌گیرد. آنچه این تجمیع را هنوز حفظ کرده روابط مناسکی (سال نو، مراسم جشن‌های خانوادگی و غیره) است که بازمانده ای از جهان پیش صنعتی است.

در همه این موارد نیز زیستگاه هنوز به شکل  موازی بر روی شبکه و درون واحد یا سلول  آپارتمانی حفظ می‌شوند. با این همه، متراژ حقیقی  زمین مورد مصرف، به صورت دائم کاهش می‌یابد. این را می‌توان در شهرهای بزرگ پیشرفته فناوری دید از توکیو تا نیویورک، پاریس، لندن و غیره. تغییر این ساختار از حدی بیشتر تا از میان رفتن سلول خانوادگی متعارف هسته‌ای، قاعدتا اتفاق نمی‌افتد‌، اما این خانواده، دائما کارکردهای کمتری می‌یابد: افراد زمان هر چه کمتری را به طور کلی در خانه هستند و و وقتی هم در خانه هستند،  تداوم نظام کاری در خانه سبب می‌شود که  افراد در همان حال که ممکن است فاصله فیزیکی اندکی با هم داشته باشند، فاصله شناختی بسیار بالایی با هم دارند، مثل یک خواهر و برادر که روی مبل نشیمن یک اتاق نشسته‌اند و هر کدام  در حال زیستن در یک فضای مجازی ِ متفاوت با  دوستان خودشان هستند. در تداوم این وضعیت دیر یا زود رسوم و مناسک ابتدا از خانه خارج و جنبه خصوصی آن‌ها به جنبه عمومی تبدیل می‌شود و سپس جنبه منسک مقدس و دینی آن‌ها به یک جشن سکولار و تفریحی که در محیط‌های عمومی  با مشارکت تکه تکه شده افراد خانواده اتفاق می‌افتد : هر کدام از اعضای خانواده ممکن است مراسم سال نو را در جایی متفاوت در فضای فیزیکی بگذرانند. همین منطق را وقتی به  فضای مجازی، هوش مصنوعی و شناخت  تصنعی تعمیم دهیم به موقعیت‌هایی خواهیم رسید که روابط فیزیکی زمانی – مکانی ممکن است به حداقل ممکن تقلیل یافته و روابط مجازی، حداکثری شوند. به ویژه که انسان‌ها بتوانند به آرزوی  نهایی و دست نایافتنی‌شان یعنی زندگی پس از مرگ و بدن بدون پیری برسند: پیشرفت در برنامه‌های هوش مصنوعی، شناخت مصنوعی، روابط میان سیستم‌های نورونال یا سیناپتیک مغزی و شبکه‌های هوش مصنوعی، روابط میان برنامه های  تقلید و بازسازی حرکات و احساس‌های انسانی به وسیله ماشین‌ها و ساختن پروتزهای حرکتی و حسی، برای انسان‌ها که مقدمه ساختن  ربوت‌های مستقل است، و نهایتا رابطه حسی و عاطفی و کاری میان انسان ها و ربوت ها که تا کنون موضوع داستان ها و فیلم های بی‌شماری از جمله مرد دویست ساله (۱۹۹۹) ، هوش مصنوعی (۲۰۰۱)  و  من آدم تو هستم (۲۰۲۱) این موقعیت‌ها را نشان می‌دهند. انتقال گسترده هویت و حافظه انسان‌ها برای ساختن آواتارهای انسانی در شبکه  نیز باز هم حضور انسان‌ها (حتی انسان‌های  درگذشته) را با یکدیگر و با سایر موجودات بیشتر می‌کند.

بدین ترتیب خانه آینده، آگر البته آینده‌ای وجود داشته باشد و انسان‌ها با فشاری که بر طبیعت وارد می‌کنند، سبب تخریب آن نشوند، بسیار کمتر احتمال دارد بازگشت به گذشته‌ای روسویی در باغشهر (ابنزر هووارد) یا  شهری کوچک و سر سبز (اکوتوپیا/ ارنست کالنباخ)ی روسویی باشد، و بیشتر می‌توان این فرضیه را مطرح کرد به محیطی روی فضای مجازی  برسیم که در آن افراد زنده و مرده بتوانند با یکدیگر تعامل کنند. مسئله تنها در آن است که آیا در چنین زمانی باز هم با «افراد»‌، «کنشگران انسانی» و یا «آدم‌ها»  سر و کار داریم یا با ماشین‌هایی که انسان‌ها را  از بین برده و یا خواهند برد. مشکل بزرگ انسان در قرن بیست و یکم در آن است که هم پیشرفته‌ترین فناوری‌ها از جمله درزمینه هوش مصنوعی را آرزو دارد (برنامه های ساخت و مصرف موسیقی،  فیلم، عکس، نقاشی یا سیر و سفرها و بازی‌ها  و گردش در محیط های مجازی) هم تمایل دارد از «گذار از موقعیت انسانی»  پا را فراتر نگذارد.  به مثابه یک فرد منطقی می‌توان گفت که هر روز میلیون‌ها استفاده از این موقعیت‌های مجازی می‌شود و به عبارت دیگر انسان‌ها «زیستگاه جدید» خود را تا همین امروزهم انتخاب کرده‌اند، و اینکه بخواهند به «موقعیتی پیشین» برگردند (جز شاید با یک مصیبت  هولناک بیولوژیک و انفورماتیک) ناممکن می‌نماید. از این رو پشت سر گذاشتن انسان، ناگزیر می‌نماید، اما انسان جدیدی که به وجود می‌آید (یا نیمه انسان/ نیمه روبوت‌ها) بر اساس کدام منطق و اخلاق اجتماعی – مدنی  هدایت خواهند شد.  و سهم بازتولید  نظام‌های حسی و زیباشناختی  و خلاقیت‌های  خودانگیخته در این  میانکنش‌ها چقدر خواهد بود. بر اساس پاسخ به این سئوالات است که می‌توان درباره  شکل و محتوای خانه فردا سخن گفت.

 

  مجله آنگاه شماره  ۱۸ مرداد ۱۴۰۲