بی کفایتی  بالادستی‌ها و انفعال پایین‌دستی‌ها

گفتگو با روزنامه همشهری درباره چند رویداد سال ۱۴۰۰

 

۱- سناریوی کشتار در خانواده خرمدین‌ها شاید شوک‌آورترین خبری بود که اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۰ رخ داد. ماجرایی که با فیلم‌های منتشر شده، چه از نظر فرم و چه محتوا، با هر آنچه در ذهن مخاطب ایرانی به عنوان رصدگر اخبار آشنا بود، تفاوت داشت. چقدر رسانه در چنین فضاسازی‌های مخوفی موثر و گاه مقصر است. آیا باید به عنوان پدیده‌ی عجیب خرمدین‌ها، با آن روبه‌رو شد یا این نیز تنها موردی از مواردی است که در انسان امروز ظهور و بروز پیدا کرده است.

این مساله از ابعاد مختلف قابل بررسی است. یکی موضوع خشونت خانوادگی، یکی مسئله آسیب‌‍‌زا بودن محیط رسانه‌ای و شبکه‌های اجتماعی و دیگری  موقعیت  افسردگی، نومیدی و انفعال که در جامعه ما، به دلایل مختلف سال‌هاست وجود دارد و   بیماری کرونا آن را دایما بدتر کرده است. در همه این موارد من به عنوان جامعه‌شناس نه یک بار، بلکه ده‌ها بار هشدار داده بودم که چنین موقعیت‌هایی  در انتظار ما است زیرا به بسیاری از مسایل جوامع مدرن و روابط و تعاملات لازم در آن‌ها توجه نمی‌کنیم و سرانجام به چنین نقطه‌ای بحرانی خواهیم رسید. به مثابه یک کرشناس مسائل اجتماعی، من حتی راه‌حل‌هایی هم برای اجتناب از این موقعیت مطرح کرده بودم. اما متاسفانه در جامعه ما، به دلیل فشارها، رقابت‌های جناحی، ناآگاهی مردم از مسایل جهانی، کمبود تعاملات داخلی و خارجی اشکال مختلفی از بیماری پارانویا (توهم توطئه) شکل گرفته که این امر در مسئولان هم دیده می‌شود  و به همین دلیل نسبت به هرگونه انتقاد با نگاه تردید و شک می‌نگرند.افزون بر این یک لحظه تصوّر نمی گکنند که فشارهایی که به جامعه وارد می‌کنند تا سبک زندگی همه را یکسان کنند (کاری که نه در ایران نه در هیچ کجای دنیا ، نه امروز نه هرگز در تاریخ اتفاق نیافتاده است) و همه روش‌های سختگیری که برای تعیین زندگی خصوصی مردم و کنترل و تنظیم آن به شهروندان وارد می‌شوند، سبب شده‌اند و می‌شوند که سلامت روحی و جسمانی آن‌ها هر روز بدتر شده و دست به اعمال  غریبی بزنند. واقعه مزبور را نیز از همین دریچه نگاه نید. البته هر واقعه‌ای ابعادی خاص دارد که شکافتن آن‌ها کار ما نیست اما  بسیاری از ابععادش اجتماعی و تکراری است که دلایلش را باید در موارد پیش گفته جُست. مردم ما در حالی، باید این فشارها را تحمل کنند که جهان هم در بحران‌های گوناگون از جنگ تا تنش‌های گوناگون اجتماعی  سر می‌کند و این امر همه چیز را وخیم تر می کند. فشار اقتصادی ناشی از سیاست‌های حاصل ِ ترکیب فساد و بازگذاشتن دست سوداگران نولیبرال در طول چندین دهه گذشته  نمی‌توانست ثمره‌ای جز وضعیتی که امروز در آن هستیم باقی گذارد. سیاست خارجی ما، و سیاست داخلی ما، اینکه از یک سو تمایل داریم به همه جهان درس اخلاق بدهیم و از سوی دیگر چنین فجایعی در کشور خودمان رخ می‌دهند؛ اینکه تمایل به آن داریم که جهان خودش را با ما تنظیم کند، تمایلی است که در همه کشورها شاید روزی وجود داشته اما امروز، حتی بزرگترین قدرت‌های جهان نیز آن را گذاشته‌اند: روسیه به عنوان  یکی از دو قدرت بزرگ هسته‌ای- نظامی جهان، با توهماتی که دچارش شد، و به دلیل خودشیفتگی فرد فاسدی که به دنیای  دولت کمونیستی شوروی تعلق دارد و تمایلش بازگشت به سی سال پیش است، سرانجام دچار اشتباهی شد که سی سال این کشور را در تاریخ به عقب کشید. اما مصیبت بسیاری از کشورها  در این زمینه به مراتب بدتر از روسیه بوده‌ است زیرا همین امر درباره عراق و سوریه و افعانستان، عقب کشیده شدن تاریخی را به هزاران سال می‌رساند. بنابراین وقتی کار را در  یک پهنه بزرگ  اجتماعی به جایی بکشانیم که تنها معیار ارزش‌ها پول و ثروت و قدرت بشود،  هیچ کسی با هر میزان ثروت و قدرت که داشته باشد نمی‌تواند خود را در امان ببیند و هر آن ممکن است با یک  فاجعه روبرو شویم. مشکل وقایعی از آن دست که ماجرای خشونت‌آمیزی که به آن اشاره کردید، دیدیم نیست، این‌ها معلول هستند نه علت. این ها استثنا هستند نه قاعده. مشکل در از هم گسیختگی انسجام اجتماعی و نظام‌های ارزشی یک کشور است  که حاصل فساد و اشرافی‌گری و  بی بند و باری  و شلختگی  در اداره امور ، ایدئولوژیک دیدن همه چیز،  و خروج از منطق سیاست «نه شرقی ، نه غربی» در سیاست خارجی به سود شرق کمونیسی – مافیایی(چین و روسیه) است. بدین ترتیب تحریم‌ها ادامه می یابند، سوداگران تحریم ثروتمندتر شده و جامعه شکننده‌تر  و  وضعیت در بهترین حالت در همین موقعیت کنونی یا چیزی نزدیک به آن در جا خواهد زد و البته رویدادهای خوب و بدی هم  که شگفت انگیز می‌نمایند، دیده خواهند شد. اما اصل بر بی تحرکی و خاموشی  آرامی است که به تدریج همه کس و همه چیز را  اسیرخود خواهد کرد.در یک کلام خشونت اجتماعی به ویژه خشونت بالادستی خود را به خشونت میان افراد قاعده هرم قدرت، یعنی مردم جامعه می‌کشاند و برعکس.

۲ – چالش زبان مادری از مهم‌ترین چالش‌های سال ۱۴۰۰ بود. چرا در هیچ دوره و زمانی قرار نیست این مساله حل شود؟ آیا این حفره‌ای برای بروز گاه به گاه نوعی اختلاف در جامعه است که دهان باز می‌کند و از روزگار، دوره و زمانی بیرون می‌زند؟ به نظرتان این امر قرار نیست هیچ‌گاه حل شود؟

متاسفانه در جامعه ما به دلیل دخالت‌های بالا‌دستی، بسیاری از مسائلی که اتفاق می‌افتند، روش‌های انحراف در افکار است به این معنا که موضوعی مطرح می شود و چنان درباره آن بازارگرمی می‌شود که همه را  وادار به موضع گیری‌هایی «داغ» و به سود یا علیه یکدیگر کند. ظاهرا برخی تصور می‌کنند با این کار، مشکلات اساسی را  می‌توان از یاد مردم برد. البته این اتفاق می‌افتد، اما این همان اثر تخدیر‌کننده ای است که در مواد مخدر و داروهای ارامش‌بخش وجود دارد، یعنی پایدار نیست و ما را با آسیب‌هایی جدی‌تر روبرو خواهد کرد. در شوروی سابق، یکی از دلایل اصلی مصرف ِ بی‌نهایت  مشروبات الکلی این بود که آدم‌ها  مست می‌کردند که درد و رنج خود را از یاد ببرند. برای ما هم، ظاهرا این تبدیل به یک عادت شده که با  خبرهای حیرت‌آور و یا با بحث‌های بی‌پایان که برخی از آنها ده‌ها سال است در ظریف‌ترین ابعادشان موضوع مناقشات بی‌شمار بوده‌اند و به نتیجه هم رسیده و اغلب بر راه‌حل، اجماع داشته‌اند، باز  گمان بر آن باشد که می‌توان با تحریک این و آن استاد و پیشکسوت، بحثی ایجاد کرد و همه را به جان هم انداخت. زبان مادری یکی از این بحث‌ها است، و حتی  ملی‌گرایی و وطن‌دوستی  هم یکی از آن‌ها : اینکه گروهی می‌خواهد ثابت کنند آن‌ها بیشتر از دیگران ایران را دوست دارند و یا  خوب و بد تعیین کنند.

در مورد اهمیت زبان مادری سال‌ها است که این موضوع  نه فقط یک امر علمی و مورد تایید همه مجامع علمی عالم از روانشناسی تا جامعه‌شناسی و علوم‌شناختی است، بلکه از لحاظ حقوقی  نیز سازمان ملل (یعنی دقیق‌تر سازمان یونسکو در سازمان ملل،که ایران هم عضو آن است) به رسمیت شناخته و برایش یک روز جهانی تعیین کرده‌ است. در قانون اساسی ما نیز اصل پانزدهم وجود دارد مبنی بر  امکان «تدریس زبان قومی» در مدرسه به دانش‌آموزان. در قانون به درستی سخنی از تدریس «به» زبان مادری یا قومی نیاورده است. زبان آموزش همواه فارسی مدرن بوده و هست. طرفداران اصل پانزدهم نیز هرگز چنین جز «تدریس زبان مادری» و نه «به زبان مادی» نخواسته‌اند. در این حالت ایجاد تضاد تصنعی و بحث به راه انداختن در این زمینه، میان زبان مادری و فارسی مدرن که زبان ملی و میانجی  همه ایرانیان – بدون تفاوت قومی و محلی و غیره – است، برای همه محترم بوده و هست. هیچ خطی زبان فارسی را تهدید نمی کند جز خطر خیانت این طرفداران  مهربان تر از مادر که با بحث‌های انحرافی خود ایجاد اختلاف میان اقوام و فرهنگ‌های ایرانی می‌کنند. البته خطرات زیاد دیگری هم وجود داشته‌اند: مثلا از طریق  به ابتذال کشاندن همین اصل در شبکه‌های رسانه‌های اجتماعی. حال در این شرایط دوباره بحث زبان مادری و اصل پانزده را مطرح کردن و به دروغ  ادعا کردن که طرفداران  این اصل گروهی «بی وطن» هستند که  می‌خواهند جای تدریس به زبان فارسی را به تدریس به زبان‌های  قومی و محلی بدهند، کاری که نه خواسته شده و نه ممکن است، چه هدفی را دقیقا دنبال می‌کنند و چه مبنایی دارند؟ هیچ مبنایی جز یک «دستکاری» از بالا، برای ایجاد انحراف در افکار عمومی و اینکه با سرگرم شدن ذهنی جامعه، مشکلات اساسی آن نظیر فشارهای  ناشی از تحریم اقتصادی، بی‌کفایتی مدیریتی، به هم‌ریختگی  نظام‌های ارزشی، اشرافی‌گری، فاصله طبقاتی هرروز بیشتر و بیشتر و … از یاد همه رفته و نگاه‌ها به ظاهر «معطوف دفاع از ارکان زبان فارسی شوند». اما به فرض هم که چند صباحی این اتفاق افتاد،  نه  قیمت ارز و گرانی اجناس با این بحث‌ها جبران می‌شود، نه اختلاف میان  مسئولان کشور در بالاترین رده ها،  نه  فشارهای بین المللی کاهش می‌یابد و نه اخلاق  از دست رفته اجتماعی به شهرهای ما باز می‌گردند.

۳ –در سال گذشته موج‌های تازه کرونا الگوهای رفتاری متفاوتی در جامعه ایجاد کرد. بخشی از آن نگرانی‌ها که پیش از آن بسیار برای مردم جدی بود، دیگر برایشان اهمیت نداشت. حتی وسواس استفاده از الکل و ماسک کم‌رنگ شد. آن وسواس مراقبت از جان چندان مطرح نبود و با واکسیناسون حتی اعداد کشته‌شدگان کرونا هم باری بر جامعه تحمیل نکرد. آیا مردم در حال خنثی‌سازی بار روانی از خود در برابر یک ویروس هستند؟ این موج‌سواری بر کرونا را با چه الگویی می توان در رفتار مردم بازتعریف کرد؟

وقتی جامعه‌ای به هر دلیلی  از جمله بی‌کفایتی دست‌اندرکارانش، جرات نگاه کردن به آینه و دیدن عیوب خود را نداشت و از این بدتر هر کسی را که لب به اعتراض باز کرد و با دلسوزی  تلاش کرد که مشکلات را با صراحت به زبان بیاورد و راه حل‌های خودش را صادقانه پیشنهاد کند، زیر آواری از فشارهای روانی، هتاکی و بی‌آبرویی و حتی صدمات جسمانی قرار گرفت، وقتی جامعه‌ای به جای هر راه‌حلی اساسی که در برابر همین مشکلات بارها و بارها در  سایر پهنه‌ها تجربه و پاسخ مثبت از آن گرفته شد، و به جای تلاش در شناخت و پذیرش وضعیت کنونی‌اش در درون و پیرامون خودش، دایم خود را با رجوع تاریخی آن هم بدون کمترین هوش و سوادی به گذشته‌های چند هزار سال پیش خویش و یا به آینده‌های دوردستی که حتی از چند ساعت بعد جهان هم نمی‌توان با اطمینان سخن گفت، سرگرم کرد، شکی نداشته باشیم که با کوهی از مشکلات روبرو خواهیم شد. گاهی وقت‌ها برخی از آدم‌ها آگاهانه یا ناخودآگاهانه سخنان  فیلسوفانی را که درباره فرهنگ و تاریخ ما سخن گفته اند را تحریف و تفسیر به رای می‌کنند و برای خودشان فلسفه‌هایی مثلا خیام‌وار می‌بافند که باید در دم زندگی کرد. برعکس، بعضی از دیگران از قدرت «اراده» در هر شرایطی سخن می ‌گویند و  اندیشه‌های  مبتذل خود را به  افراد در نشریات و کتاب ها و رسانه‌های  زرد می‌فروشند. و برخی دیگر نیز، دایما در حال دادن درس مدیریت برای به دست آوردن ثروت و قدرت بیشتر آن هم در جامعه‌ای هستند که کمتر کسی را می‌توانی بیابی که صبح تا شام خودش را به دنبال ثروت و قدرت  نبوده باشد و در این راه با بی‌رحمانه‌ترین رفتارها و کمترین اعتنا در مسایل اجتماعی دخالت می‌کنند بنابراین در چنین جامعه‌ای، سپس، نباید گله کرد که چرا چنین شد؟ آیا می‌توان فسادی سازمان‌یافته و در همان حال افسار گسیخته آن هم با چنین ابعادی از فردگرایی ِ اشرافی گرایانه  و بی توجهی نسبت به  هم نوعان خود، با این حد نه ابلهانه از احساس بی‌نیازی به علم و این حد بیمارگونه به توطئه دیگران علیه  خود روبرو بود و سپس تعجب کرد که چرا نتیجه همان چیزی شده شد که قاعدتا  انتظار می‌رفت؟

۴- قتل‌های ناموسی چون قتل فجیع دختر اهوازی، همچنان در بسترهای سنتی جامعه و نواقص قانونی آن قابل توجیه است. خیلی‌ها می‌دانند مجازات چندانی برای قاتل وجود ندارد و خود مرتکبِ جرم نیز شروط قانونی فرار از این مخمصه‌ها را سنجیده است. انتشار تصاویر هولناک یک سر بریده وسط خیابان در میان قهقه‌های قاتل چگونه بازآفرین مجرمان تازه و تقویت‌کننده رفتار آنان خواهد بود؟ آیا با گسترش شبکه‌های مجازی ما دیگر در واقعیت زندگی نمی‌کنیم که می‌توانیم شاهد این تصاویر و هاضم آن باشیم؟ چطور تصاویر هول‌آور خود را برای ما عادی می‌کنند؟

در این مورد خاص من مصاحبه مفصلی با خبرگزاری «عصر جدید» با عنوان «مردان بُزدل، قتل‌های ناموسی» کرده‌ام که چندی پیش دررونامه‌ها و سپس رسانه‌ای اجتماعی بسیار انعکاس داشته است و خوانندگان با رجوع به موتورهای جستجو به سادگی می توانند به آن دسترسی پیدا کنند. از این رو چندان به سراغ باز کردن مسئله نمی‌روم. فقط بگویم که این قتل شنیعی بوده که در آن سه بُعد کودک‌همسری، ازدواج‌های درون خانوادگی، و ادعای رابطه این‌ها را با سنت و قومیت گروهی از مردم کشورمان داشته‌ایم. در حالی که هیچ یک از این وارد نه به یک دین و قومیت و زبان و فرهنگ در ایران و یا در جهان مربوط نمی‌شوند. واقعیت آن بوده و هست که جنایی هر چند شنیع و هولناک که مرتکب شده یک «قاتل» یا گروه توطئه برای قتل نداشته، واقعه‌ای که در هر گوشه و کناری از این مملکت و در هر زمانی می توانسته رخ دهد.  در نتیجه، از زمانی که بر اساس عقل سلیم و  درک مسایل حقوقی و تجربه سایر کشورها فهم سایر فرهنگ‌ها با اعداد و ارقام و  حقایق جدی روبرو ئیم نباید، دیگر نباید مسائل قومی و سنتی را  مسئول بدانیم. این کار اگر در رسانه‌های یک کشور پیشرفته انجام می‌شد بی شک کار به دادگاه و محاکمه کسانی منجر می شد که آن را مطرح کرده‌اند و بذر نفرت نژادی در کشوری  با تنوع قومی زیبای آن همچون ایران افکنده‌اند و نه اینکه منتقدان و هشداردهنگان به این سوء استفاده ها را تهدید نمی کرده و سپس  دست نژادپرستان را باز نمی‌گذشتند که هر چه بر زبانشان می آید را در قالب دشنام و توهین نصار دیگران کنند و به این سادگی  دیگران را کمتر «علاقمند به وطن» ، «طرفدار  تجزیه ایران و یا به سادگی «بی‌وطن» و «خائن» ارزیابی کنند. وقتی چنین اتفاقاتی را شاهدیم و این افراد هم هیچ‌گونه مجازاتی نمیشوند و برعکس کسانی که تلاش کرده‌اند از آبرو و حیثیت هم میهنان خود دفاع کنند و به یاد همگان بیاورند که در این کشور  فرهنگ ما همواره بر پایه  تکثر و فراوانی و احترام به یکدیگر زندگی کرده‌ایم و طرح این بحث ها خطرناک است زیر فشار رفته‌ان، نباید تعجب کنیم که  اسیب‌هایی چون پان های قومی ظاهر شده و رشد  هولناکی بکنند.

۵- پدیده‌ی سنگ‌اندازی از روی پل‌های عابر پیاده بر ماشین‌های اتوبان و  جراحت و مرگ رانندگان آن تنها به دلیل تسویه حساب شخصی با کسانی که در طبقه‌اجتماعی‌شان می‌توانند خودرو داشته باشند و انتقام‌گیری حسادت‌آمیز با هر آن‌کس که از نظر مالی بالاتر از سنگ‌انداز قرار دارد، آیا می‌تواند پیام تازه‌ای به جامعه مخابره کند؟ آیا ما در انتهای دوره اخلاق‌گیرایی ایستاده‌ایم؟ چطور می‌توان تحلیل درستی از چنین پدیده‌هایی ارائه کرد؟

اگر این پدیده را به مثابه یک «پدیده خُرد» و بی‌معنا در نظر بگیریم،  می‌تواند در میان میلیون‌ها پدیده دیگری طبقه‌بندی شود که در همه جای دنیا مشاهده می‌شود و اسباب  سرگرمی کودکان یا حتی بیماران  نیمه روانی است. اما اگر  به رابطه آن‌ها با امر اجتماعی توجه داشه باشیم وارد همان منطقی می شویم که در سراسر این مصاحب به آن اشاره داشتم یعنی اینکه نمی‌توان جامعه‌ای را چنین تحت فشار گذاشت و انتظار داشت افردش به یکدیگر و به هویت انسانی  و به اهمیت شهروندی و پاینبند بودن به حقوق و وظایف آن باور داشته باشند. پیام چنین رویدادهای گوچکی همان پیامی است که در رویدادهای بزرگ نیز می بینیم: بی کفایتی بالادستی‌ها و انفعال پایین‌دستی‌ها که در چرخه‌های بی شمار باطلی که ایجاد می‌کنند جامعه را به سوی سقوط اجتماعی و نظام‌ای ارزشی آن هدایت می کنند.

 

سالنامه همشهری – اسفند ۱۴۰۰