بوطیقای شهر(۴۰)

پیرسانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

آیا ما باید،بدون هیچ پشیمانی،تنها این اشکال امر قدسی را در نظر بگیریم؟ آیا کافی است برای این کار چنین عنوان کنیم که این موضع‌گیری‌های ما هستند که ما را بدان وادار می‌کند! در این مورد دو ملاحظه قابل طرح است: نخست درباره این ضرورت مقدس، که در نهایت می‌توانیم از آن گذر کنیم. زیرا ما بر ضرورت دیگری اتکا خواهیم کرد که، دیرهنگام، پس از توصیف زاده خواهد شد. زمانی که یک مسیر چیزی اساسی درباره یک شهر به ما بیاموزد و زمانی که بتوانیم بدون زحمت و تا به انتها آن را دنبال کنیم، آن مسیر برایمان معتبر می‌شود. اما آیا این شاخص (رونمایی از شهر و پیوستن به خوانش ]شهر[ ) همان ضرورتی مقدس را ایجاب نمی‌کرد که ما وانمود به کنار گذاشتنش می‌کردیم؟ برای ما مشخص است که هربار مسیرمان و قدم‌هایمان بر یکدیگر انطباق بیابند، نوعی مناسک مقدس از ما خواسته می‌شود. ممکن است چنین باشد، اما ما در پی آن هستیم که ازنزاعی متافیزیک بر سر این دلایل آخر پرهیز کنیم. افزون بر این، رابطه‌ای که ما می‍خواهیم درباره‌اش مطالعه کنیم به نظر بیشتر به یک سطح افقی مربوط می‌شود تا یک سطح عمودی. این رابطه خواننده، مسیر و شهر را در یک تمامیت قرار می‌دهد- که دائم باید آن را آشکار کرد و بازشناخت. حال اگر بی‌نهایتی باشد که بخواهیم فرض بگیریم، ما به شهر خواهیم اندیشید. اگر لازم باشد ضمانتی داده شود، از شهر است که آن را می‌خواهیم، از شهری که به ما وجود بخشیده و نه یک شهر خنثی، واقعیت باخته و جوهرزدایی شده.

این موضع‌گیری به جستجوی یک بنیاد ]شهری[ مربوط می‌شود و دومین ملاحظۀ ما به دنبال آن است که این گزارۀ نخست را به نحو غریبی، دقیق و با جزییات بیان کند. حتی اگر ما در پی این یا آن شکل از امر قدسی شهری نباشیم، مسأله در آن است که این اشکال ممکن همچنان رضایتمندی و الهام‌بخشی به کنشگر پرسه زن را میسر کنند. انسان، زمانی که به خدایی استعلایی باور ندارد، ممکن است به صورتی نامحسوس به سوی این مکان که در آن امر پیدا و امر ناپیدا به یکدیگر می پیوندند، روی آورد. حرکات توده های مردم در فریادهایشان، تقطیع‌های [scansions ] مناسکی را باز می یابند. و باید از خود بپرسیم چرا این طرح هندسی شبکه مرکزی یک شهر، هنوز همچون دو هزار سال پیش برای ما دلپذیر است!…. مطالعه ای تحسین برانگیزی همچون کار لویی شوالیه [Louis Chevallier ] درباره «پاریسی‌ها»[ Les Parisiens ] بر آنچه ذیل این فرم امپرسیونیستی به صورت محتمل و فرضی باقی مانده، صحه گذاشته است.شهری چون پاریس طی گذار از چندین قرن، همچنان قلب ]مرکزی[ خود را حفظ کرده است – و از این لحاظ پژوهش های ژرار دونروال [Gérardde Nerval ] ، سیر و سیاحت‌های آراگون [Aragon ]، روایت خاطرات آندره برتون [André Breton ] ، راهپیمایی‌های مذهبی قرون وسطایی، تظاهرات مردمی، قدم زدن پرسه زنان شهری – وقتی به پاریس و حومه‌اش می‌اندیشیم- همه و همه در یک پهنه نسبتا کوچک انجام می‌‌گیرند.محله له آل [des Halles ] ، محله سن آنتوان [Saint-Antoine ] ، محله اپرا [l’Opéra ] و چند پهنه دیگر نظیر کرتیه لاتین [le Quartier latin ] به نظر از سایر نقاط الهام بخش‌تر بوده اند، هرچند پرسه زنان پاریس ظاهرا از متفاوتی از بازنمودها و باورهای مختلفی «الهام گرفته‌اند».
آیا به این ادعا می‌توان پاسخ داد که پاریس نمی‌توانسته به گونه‌ای دیگر باشد، که پاریس خود را همچون شهری نشان می‌دهد که در خویش گرد آمده است؟ این اعتراض ممکن است مسئله را پنهان کند. اگر پاریس و سایر شهرهای فرانسوی ]به شکل[ چنین پهنه های متراکمی باقی مانده اند، اگر این شهرها تبدیل به منظومه شهری [Conurbation] نشد‌اند، دلیل آن است که این شهرها اجازه نداده اند که از هم پاشیده شوند و به شکل یک بافت شهری خنثی و تعریف ناشده در بیایند. دراین مورد کافی است به شهرهای امریکا بیاندیشیم که در آن پل ها، چهارراه ها، پارکینگ ها، مجتمع های تجاری شهر را می‌کشند و آن را از هم می پاشند… آیا باید این امر را نکته مثبتی در تاریخ دانست؟ شکی نیست که سوداگری های مسکن، ترافیک خودروها، جنب و جوش بیهوده ]بازار[ امریکایی، تا مدتهای زیادی بر سر ما آوار نشدند، دست کم تا حدی، اما از یاد نبریم که انسان ها اغلب با رویدادهایی روبرو می‌شوند که شایسته روبرو شدن با آن‌ها هستند. نظام‌های اداری، شهرداری‌های تمرکزگرا، کنشگران مسئول حفظ نظم و پیشرفت تا مدتهای زیادی تلاش کردند و گاه موفق نیز شدند که از این شهر گره گشایی کنند، ]طرح[ آن را شطرنجی کنند،راه‌های حساس آن را به مکان های دیگری منتقل کنند: به این ترتیب هواداران نظم، با سهولت بیشتری شورش‌ها سرکوب کردند؛ بزرگمردان پیشرفت و ترقی تمایل داشتند که با شتاب بیشتری به پیش روند که تمیزی و خوشبختی جایگزین چیزهایی شود که آن ها نوعی در جا زدن و کز کردن در لاک خود می پنداشتند.

ادامه دارد…