بوطیقای شهر(۲۴)

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

پرسش آن است که: از یک رویکرد نسبت به تاریخ چه انتظاری باید داشت؟

نخست آن‌که این رویکرد به مطالعۀ ما انعطاف بیشتری می‌دهد؛ بدین ترتیب ما احترام بیشتری برای تنوع تمدن‌ها، یا ساده‌تر بگوییم، برای شرایط تاریخی قائل می‌شویم. اگر بخواهیم زبان جغرافی‌دان‌ها را بکار بگیریم، می‌توانیم به وجود تمدن‌های کشاورزی، شبه کشاورزی و صنعتی، استعماری، سرمایه‌داری و یا سوسیالیستی اشاره کنیم. این مسأله قابل درک است که در برخی از این تمدن‌ها بازار نقش اساسی را داشته، و در دورانی دیگر این شهرداری بوده که تبدیل به کانونی برای حیات سیاسیِ فعال شده است. زمانی که کاخ یا دربار تصمیمات بزرگ جمعی به انحصار خود درمی‌آورند، میدان عمومی دیگر معنایی نداشته است. دریا، رودخانه، کوه‌ها، حضور بیابان‌ها، نبود تکثر در فعالیت‌های تجاری همه و همه عواملی بوده‌اند که ظاهر شهرها و از این رهگذر شکل مکان‌های الگووار را تغییر داده‌اند… البته ما در این‌جا نمی‌خواهیم این استدلال را، که بیشتر در چارچوب مطالعه‌ای جسورانه دربارۀ امر شهریِ جهانی مطرح است، به کار بریم. شاید چنین کاری بیشتر به اهداف مطالعات جغرافیایی نزدیک باشد. اما هدف ما به صورتی فروتنانه‌تر مطالعه بر «شعر» یک شهر است که حول و حوش سال‌های ۱۹۳۰ در فرانسه وجود داشته است.

اما حتی اگر بدین ترتیب مطالعۀ خود را محدود کنیم، باز هم می‌توانیم از تاریخ انتظار امتیاز دیگری را نیز داشته باشیم: انتظار آن که از تاریخ ضمانتی برای عینیت داشتن بیرون بکشیم. زیرا معیارهایی که ذکر کردیم، مستلزم یک تجربه است، چه نزد کسی که دست به رمزگشایی می‌زند، چه نزد خواننده. برای نمونه اگر بگوییم که «مکان شهری جایی است که ما را دگرگون می‌کند»، چه کسی می‌تواند بگوید که واقعا این دگرگونی انجام شده است، به جز خود ما؟ بنابراین تاریخ به ما امکان می‌دهد که این بخش از وجود انسان را تقلیل دهیم، بخشی در انسان که ما هم‌چنان نسبت به آن بدبینیم؛ گویی سوژه، به جای کمک کردن به افشای ابژه، نمی‌توانسته کاری جز ناقص کردن ابژه در عریانیِ واقعی‌اش انجام دهد.مکان شناسی‌ها، اسناد بازمانده از گذشته -بدون آن‎که برای هیچ اعتراضی فرصتی باقی بگذارند- به ما نشان می‌دهند که این مکان‌های اساسی از چه فرایندهای زمانی‌ای عبور کرده‌اند.

اما در واقع همین تاریخ، این راه‌ها را که محورهای هدایتگری نیز به آن‌ها افزوده شده‌اند، در هم و مغشوش کرده است. اگر تاریخ در چارچوب تمدنی سنتی و مصون از فتوحات بیگانه و انقلاب‌های صنعتی بود، نمی‌توانست نخستین خاستگاه‌های خود را حفظ کند. برای مثال یک اگر ایمان افراد هم‌چنان پرشور باقی می‌ماند و اگر ]گروه بزرگِ[ زائران هم‌چنان حاضر بودند که خطرات بزرگی را به جان بخرند تا به معبد برسند، چنین بنایی هرگز از میان نمی‌رفت. یا اگر فئودالیته جای خود را به سلطنت‌های تمرکزیافته نمی‌داد و اگر ما شاهد ظهور توپخانه‌های سنگینی نبودیم که دیوارهای برج و باورها را شکننده می‌کردند، قلعه دیگر معنایی نداشت. اگر مردمان شهر و روستاهای اطرافش همچنان اصرار داشتند که با شادمانی و به صورتی بلافصل پول‌ها و سایر کالاهای خود را با یکدیگر مبادله کنند، دیگر اثری از بازار باقی نمی‌ماند. شهرها با نوعی ناسپاسیِ کاملاً ضروری، شناسنامه خود را انکار می‌کردند و پیدایش خود را اغلب بر اساس طرح‌هایی استوار می‌نمودند که از کارکردهای اقتصادی امروزی و یک تاریخ اجتماعیِ «پی افکنده بر زمین» ریشه می‌گرفت. ما دیگر پیش روی خود ردپای حرکت سربازان یا قدم‌های خستۀ زائران و یا از راه رسیدن بامداد جالیزکاران را نمی‌دیدیم. هرروز خودروهای خصوصی یا عمومی، راه‌های انکارناپذیر یک شهر را ترسیم می‌کنند و کسانی را که بخواهند در برابر چنین خوانشی مقاومت کرده و یا، حتی از این کمتر، بخواهند در چهرۀ شهر راه دیگری را جز این جریان‌های روزمره پی بگیرند، در موقعیتی دیوانه‌وار و نزدیک به پوچی قرار می‌دهند.

این امر به معنای آن است که باید مکان‌های اساسی را به فراموشی بسپاریم. نمی‌توانیم چنین بگوییم، اما باید حقیقت خیالی آن‌ها را به ایشان بازگردانیم. در واقع از نقطه نظر خیالین باید پرسید شهری که کاملاً در جهتی مخالفِ ]دلایل[ به وجود آمدن خویش پیش می‌رود، آیا هنوز شهری است که بتوان در آن موقعیت خویش را مشخص کرد، به ثروت دست یافت، زندگی بهتری داشت و یا بهتر نفس کشید؟ آیا در چنین حالتی می‌توان هنوز از وحدتی نام برد، که بدون آن یک شهر نتواند نوعی شخصیت داشته باشد و بدین ترتیب تبدیل به گونه‌ای دستگاه برای خوابیدن یا بقا گردد؟ آیا نقش انسانی رویاپرداز نسبت به شهرها، انسانی کارا درعالی‌ترین معنای این کلمه، آن نیست که شهر را به اصل خویش بازگرداند؟ آیا برای چنین کاری بهتر آن نیست که این انسان صرفا از دانش خود و یا محکوم کردن موقعیت کنونی شهر استفاده نکند، بلکه تلاش کند که شهر معنایی یابد و به اصل رشد خود بازگردد. انسان رویاپرداز تنها نیست. شبگردان، تظاهرکنندگان، مردمان کوچه و خیابان همگی در این مسیرها به یکدیگر می‌رسند- و این معجزۀ یک شهر واقعی است- مسیرهایی که ]پیش‎تر[ کسی به آن‌ها نیاموخته است.یک گردهم آمدن بر راه‌هایی که هیچ کس به آن‌ها نیامده است. در این سطح، تاریخ آن چیزی نیست که یک انسان آگاه بتواند با صبر و انصاف بازسازی‌اش کند، بلکه به مثابۀ سنتی به چشم می‌آید که از سرگرفته شده و پذیرفته می‌شود، همان سنتی که کار خود ما ایجابش می‌کند.