بوطیقای شهر (۶)

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی با همکاری زهره دودانگه

بخش ششم

بنابراین تلقی ما از مکان‌ها بر مبنای همان وجهی است که آن‌ها خود را به آگاهی ساده‌اندیشانۀ ]کنشگران[ عرضه می‌کنند و ما گاه تلاش می‌کنیم معنای آن‌ها را با همان کلماتی که به آگاهی عمومی بر می‌گردند، روشن کنیم. زیرا همان گونه که گفتیم این کلمات اتفاقی به وجود نیامده‌اند، بلکه خود بخشی از این مکان‌ها به شمار می‌آیند.

با این حال به اعتراض سوم خود بازگردیم: آیا می‌توان این واحدهای متمایز را بدون استناد به عناصری بنیادی‌تر پذیرفت؟ تاریخ به این مکان‌ها نوعی انسجام بخشیده است. ] به عبارت دیگر [ شهری که سیال، یک دست، و مرکب از روابطی تا بی‌نهایت متغیر است، بیشتر مکانی رویایی و شاید هم یک کابوس به شمار بیاید. شکی نیست که می‌توان تاریخی شتاب زده را در نظر آورد، که در آن مکان‌ها زمان لازم را برای تحمیل و توزیع خود نداشته‌اند. اما واقعیت این است که در کشوری هم‌چون فرانسه تداوم زمان اجتماعی به اندازه کافی آرام بوده است تا گروهی از مکان‌های ممتاز بتوانند گاه با تکیه بر خودمختاری‌شان، برای شکوه و افتخار خویش شکل بگیرند. انسان‌ها این فرصت را به دست آورده‌اند که آن‌ها را تحسین کنند، در برابرشان به رویا فرورفته و تأمل کنند، اثری از خود بر آن‌ها بر جای بگذارند، اثری از نگاه‌ها، غم‌ها، یا مردگانشان؛ مانند همه کسانی که در فضاهای یک ایستگاه راه آهن یا در یک بیسترو کسان دیگری را دوست داشته اند، آرزوهایی را در دل پرورانده‌اند، امیدها یا اضطراب‌هایی داشته‌اند. اگر انسان صرفا در آزادی خود خلاصه می‌شد، دیگر هرگز نمی توانستیم یک شهر را مجموعه‌ای از آپارتمان‌ها و بناها به شمار بیاوریم که بتوان آن‌ها را به میل خود یا بنابر موقعیت‌های مختلف، مثلا برای کمک به نتیجه یک انتخابات، تکه تکه یا با هم جمع کرد. انسان‌ها سال به سال شیارهایی را ]بر حافظۀ[ شهر حک کرده‌اند. آن‌ها گام‌هایشان را با گام‌های دوستانشان در آمیخته‌اند، و از همین روست که توانسته‌اند در شهر برای آزادی خود دست به تظاهرات بزنند، یا شهر خود را در کار، در رنج یا در جشن بازآفرینی کنند؛ شهری که قدرت‌های حاکم، اگر حاضر به پذیرش پیامدهای کار خود بودند، می‌توانستند آن را نابود کنند، اما هرگز قادر نبودند آن را به گونه‌ای که خود می‌خواهند بسازند. گاه به چهره تاریک شهر، ]یعنی[ بعد زیرزمینی، فقیرانه و شیطانی و شورشی شهر به عنوان روی دیگری از شهرِ منظم، بورژوا، روشن و محافظه‌کار اشاره شده است. رویایی که می توانست بیان‌گر سرخوردگی باشد؛ سرخوردگی به معنای فقر و ادبار گروهی از انسان‌ها، و در حقیقت، چاله‌هایی برای سکونت آدم‌هایی که شایستۀ زندگی روی زمین تلقی نمی‌شدند. اما این زیر و روی شهر توانسته‌اند در سطح آن به یک هم‌زیستی برسند. از یک سو شهر به وسیله پلیس و قدرت‌های رسمی پاک‌سازی شد و از سوی دیگر مردم هرروز به شیوۀ خود، شهری را ترسیم کردند که درون آن بنابر کارکرد فصول، بحران‌ها و گاه انفجارهای خشم، شهر دائما باز توزیع می شود. بدین ترتیب شهر در بیستروها و در “کوچه پس کوچه” از قدرت سازمان‌دهی و سرکوب حاکمان رهایی می‌یافت.

پرسش آن است که چنین توصیفی به چه کار ما می‌آید؟ و پاسخِ آن که به گمان ما و به صورتی قطعی، این توصیف می‌تواند در نخستین و سومین اعتراض ما به کار آید. ما می‌توانیم این مکان‌ها را به سادگی به همان صورتی که هستند بپذیریم، بدون آنکه احساس کنیم که ظاهر آن‌ها ما را به انحراف می‌کشاند. و از همین طریق متوجه می‌شویم که نقطه نظر ابژکتال ما را در برابر تمامیتی فاقد شفافیت و تمایز[۱] قرار نمی‌دهد: یعنی ما را با شهری در کلیت آن به مثابۀ یک کالبد بزرگ بی‌شکل، جوشان، خروشان و درگیر درون اعضایش روبرو نمی‌کند، بلکه مکان‌هایی را در برابرمان قرار می‌دهد که با فضیلت مردمانش پستی و بلندی‌ها، سیما و سنت‌های‌شان شکل گرفته‌اند و بدین ترتیب نخستین اعتراض ما اهمیت خود را از دست می‌دهد. بدیهی است که پروژه‌های متعددی وجود دارد که امکانات جدیدی را ایجاد کرده و می‌توانند با واقعیت همساز شوند، زیرا به واسطۀ تنوع خود قادرند به این واقعیت نیز شکل‌های گوناگونی بدهند. اما حقیقیت امر آن است که مکان‌ها پیش از آنکه ما نقطه نظری درباره‌شان داشته باشیم آنجا بودند؛ انسان‌ها پیش از آن که با تصمیم خود به این مکان‌ها تحقق ببخشند، با کنش خود به آن‌ها جان داده‌اند؛ و حتی شاید بهتر باشد از واژه اقدام[۲] یا حرکت[۳] استفاده کنیم تا از واژه پروژه، زیرا واژه اخیر ما را به سوی گونه‌ای از ماجراجویی فردی می‌کشاند. در حالی که ما بیشتر درصدد نشان دادن آن بودیم که اقدامات اساسی و بزرگی وجود دارند (هم چون گردش کردن[۴] شبانه، هم چون انحراف انسان تحت تعقیب از مسیرش که از خلال آنها شهر خود را بر هرکدام از ما می‌نمایاند. اگر در همین منطق جلوتر برویم این سوال پیش می‌آید که: نظریه‌ای که بر کارکردها یا بر انگیزه‌ها تاکید دارد، آیا این خطر را دربرندارد که دچار شکلی از تعمیم‌پذیری نامناسب شده و گوناگونی فضای شهری را از یاد ببرد؟ چنین نظریه‌ای مسلما تلاش خواهد کرد که نشان دهد برخی از این انگیزه‌ها در یک تمدن شهری زاده شده‌اند. اما آیا کافی است که ما صرفا از کارکردهایی چون کار کردن، فراغت یا دیدار با یکدیگر سخن بگوییم! دیدارها بسیار فراوان هستند، حتی در یک روستا یا در تمدن‌های سنتی انسان‌ها با یکدیگر دیدار می‌کردند. آن چه ما دوست داریم بدانیم این است که برای مثال چه تفاوتی میان یک دیدار در یک بیسترو با دیدار دیگری در یک کافه[۵] یا در خیابان وجود دارد. آیا می‌توان چنین پنداشت که سخن گفتن به شیوه همدلانه، سرمستانه و شیرینی که در بیسترو رایج است، شیوه مناسبی برای بیان نیست؟ ما تلاش خواهیم کرد این امر را نشان دهیم و برای این کار چاره‌ای نداریم جز آن که از چیدمان محیط، یعنی از عینیت بیسترو، که به چنین شیوه‌ای از سخن گفتن دامن میزند حرکت کنیم. انگیزه‌هایی که به واژه «بیسترو» افزوده می‌شوند هرگز به چنین مسایلی توجه نمی‌کنند، یعنی این نکته را نشان نمی دهند که انسان در موقعیت جدیدی که به دست آورده است چگونه در همه سخن هایش، ولو پیش‌پا افتاده‌ترین آن‌ها، تغییر به وجود می‌آورد. به گمان ما اولویت قایل شدن برای شیء ]در این جا مکان[ به ما امکان می‌دهد دو خطر را، که در چنین کاری برای‌مان تهدید به حساب می‌آیند، از خود دور کنیم: نخست تعمیم دادن که ما را از درک کیفیت ناتوان کرده و هیچ چیز به ما نمی‌آموزد؛ و سپس، مبالغه کردن در خاص بودگی که می‌تواند تا حد توصیفی رمانتیک پیش رود و ارزش آن صرفا برای انسانی خاص در لحظه‌ای خاص خواهد بود. شیوه سخن گفتن بیسترویی یکی از امکانات زبانی را به ما نشان می‌دهد که بسیاری از ساکنان یک شهر آن را به کار می‌گیرند و تداوم می بخشند، امکانی که از ابداع گفتاری خاص توسط یک فرد بسیار فراتر می‌رود.

[۱] indistincte

[۲] démarches

[۳] gests

[۴] déambulation

[۵] café

 

هر گونه نقل قول یا استفاده از این متن بدون اجازه مکتوب انسان شناسی و فرهنگ پیگرد قانونی دارد. متن برای جلوگیری از سرقت علمی در برخی از نقاط نشانه گزاری شده است.