بوطیقای شهر (۱۰)

ناصر فکوهی با همکاری زهره دودانگه

تصویر: چشم اندازی از سکوی لوور در ساحل رود سن پاریس (Le quai du Louvre ) اثر کلود مونه

فصل دوم: منابع و سنت‌های شهری

ما کار خود را با مقایسه میان موقعیت مکان‌شناس[۱] و سایر اشکال «تاملات انتقادی»[۲] آغاز خواهیم کرد. در حالی که معرفت‌شناس، به نوبۀ خود، هیچ مشکلی در تعیین کردن آثاری که مایل به بررسی آن‌هاست، ندارد. چنین فردی خود را در برابر آثاری علمی می‌یابد که از بوتۀ آزمایش بیرون آمده‌اند، و تا زمانی که دانشمندانی دیگر در آن‌ها تجدید نظر نکنند، به زیر سوال نمی‌روند. بنابراین او می‌تواند روش‌های موفق را از چنین آثاری بیرون کشیده و مورد استفاده قرار دهد.

مورخ فلسفه نیز فلسفه‌هایی را ثبت می‌کند که پیش از این هم وجود داشته اند. حال پرسش آن است که آیا چنین مورخی مسئولیت ارزش‌گذاری بر این فلسفه‌ها را دارد؟ در یک معنا او باید این فلسفه‌ها را از آن خود کرده، و از طریق دخالت خویش، ارزش‌ها را در «موقعیت‌ها»ی مربوط مجددا توزیع کند. اما آثار دارای اقتدار خاص خویش هستند؛ این آثار به معنایی سبب تغییر متقابل یکدیگر می‌شوند، هم‌چون «ایده»های اسپینوزایی که از درجات خاص وجود خویش برخوردار بود. بدین ترتیب مورخ ما را از تحولی آگاه می‌سازد که ]این تحول[ در طول زمان موقعیت‌های ]فیلسوفانی چون[ کانت، هگل یا شلینگ را معین می‌دارد. و تفاسیر بزرگ تاریخ فلسفه، فراتر از دانش و اعتباری که در آن‌ها وجود دارد، به دلیل موجز و پرمغز بودن خاص خود ارزشمند هستند. ما باید به این ایده دقت داشته باشیم که هرچیزی ارزش خود را داشته و اندک اندک سطحی خاص خود به وجود می‌آورد. این نکته ممکن است اسباب تعجب شود زیرا ما چندان بدین امر عادت نکرده‌ایم که اجازه دهیم هرچیزی در جایگاه خود قرار بگیرد. و از آن رو که هرچیزی ارزش خود را دارد، یک متخصص مکان‌شناسی ناچار باید چشم‌اندازی گسترده را بگشاید که در آن مکان‌های شهری جایگاهی را که شایستۀ آن‌هاست به دست بیاورند (همانگونه که هر انسانی که در موضوعی تامل می‌کند، می‌کوشد که ارزش‌ها و راه‌حل‌ها، خود را بر مبنای مراتب برتری‌شان تقسیم بندی کنند). افزون بر این، یک مکان‌شناسی بخودی خود خوب یا بد نیست؛ این مکان‌شناسی اهمیت دقیق خود را در ارتباط با سایر اشکال مکان‌شناسی -که به آن ارزش داده یا ارزش آن را از میان می‌برند- پیدا می‌کند. باید دانست که چگونه قدرت کلام را در اختیار اشیاء گذاشت و در برابر نوعی آرمان‌گرایی که مدعی استنتاج از همه چیز است ایستاد، رویکردی که ادعا می‌کند که همه چیز را بنیان می‌گذارد و نیاز به روبرو شدن با هیچ چیز ندارد.

به نظر می‌رسد یک زیبایی‌شناس نیز در همان موقعیتی قرار می‌گیرد که یک مکان‌شناس. زمانی که زیبایی‌شناس می‌خواهد هنر را تعریف کند، باید به چیزهایی متوسل شود که به آنها نام آثار هنری می‌دهد؛ اما اگر کسی نسبت به آن چیزی که باید هنر نامید احساسی اولیه نداشته باشد، چطور می‌تواند چنین آثاری را تشخیص دهد؟ آیا لذت بردن از یک اثر به معنای هنری بودن آن است؟ حتی در چنین حالتی ما ناچاریم ابتدا روشن کنیم که تفاوت یک لذت زیباشناسانه در خلوص خود و در تمایزش با سایر اشکال لذت -که به آن شباهت دارند- چیست و چطور می‌توان آن‌ها را از یکدیگر تمیز داد. البته سنتی بلند از افراد روشنفکر وجود دارد که ما را از اشتباهات بزرگ دور می‌کنند. حال سوال ما این است که آیا دربارۀ شهر نیز چنین چیزی در اختیار ما هست. به نظر می‌رسد در مجموع دو سنت وجود دارند که می‌توانیم میان آن‌ها انتخاب کنیم. ما با جهانگردانی همچون گرمان‌[۳] یا پُل مونارد[۴] مواجهیم، علاقه‌مندانی به شهر که به گردش اروپای فرهنگی رفتند و از بازدید شهرهایی همچون فلورانس، پاریس و مادرید بازگشتند، همچون کسان دیگری که در سراسر طول عمر خود بارها و بارها آثار نویسندگان رمانتیک آلمان را می‌خوانند. چنین کسانی توانسته‌اند با صبری دراز مدت، به سلیقۀ خود شکل دهند. اما آیا ما می‌توانیم صرفاً خود را به شواهد این افراد محدود کرده و گوش به سخن کسانی ندهیم که تا هنگام مرگ در یک شهر زندگی می‌کنند ، یا حتی کسانی که صرفاً رویای یک شهر را داشتند، در آن پرسه زدند و آن را در تغییر شکل یافتن‌های روزمره‌اش دنبال کرده‌اند؟ آیا می‌توان از یک شخصیت روشن‌بین علاقه‌مند به شهر آن گونه سخن بگوییم که از شخصیت‌هایی دیگری که دلبسته نقاشی و موسیقی هستند، سخن می‌گوییم. این شهر که در مقایسه با شهرهای دیگر که چنین رام شده، نرمش یافته و زیباسازی شده، آیا هنوز شهر ماست؟ بیستروها، ایستگاه‌های راه آهن، ایستگاه‌های اتوبوس، خروجی کارخانه‌ها، و … آیا می‌توانیم تظاهر کنیم که چنین چیزهایی وجود ندارند!

ما ترجیح می‌دهیم خود را به دست یک سنت مردمی بسپاریم، اما پرسش این است که چنین سنتی واقعا چقدر ارزش دارد؟ آیا این سنت به نوبه خود به سوی نوعی از ادبیات، حتی نوعی از ادبیات مبتذل، نوعی «پوپولیسم»، نوعی «گداستایی»[۵] پیش نمی‌رود! زمانی که از سنت مردمی صحبت می‌کنیم، می‌توان گفت که ناگزیریم از انتخاب میان یک تجربه ناپایدار که چندان قابل انتقال نیست (برای مثال چه می‌توانیم دربارۀ قدم زدن یک کارگر در کنار یک کانال یا در اطراف یک ایستگاه بگوییم)، و اسطوره‌هایی که خود آکنده از کلیشه‌ها[۶] و قراردادهایی هستند که این آن‌ها را نادیده گرفته‌اند.

ما به نوبۀ خود- و این یکی از شروط اساسی است که کار ما را توجیه می‌کند- نمی‌توانیم چنین تمایز قاطعانه‌ای را بپذیریم. ما ادعا می‌کنیم که امر زیسته برخی اسطوره‌ها را تغذیه کرده و در آن‌ها حقیقت‌یابی می‌کند (مثلا روزنامه‌ها، حرف‌های تکراری، رمان‌های پیش‌پا افتاده) و در مقابل این اسطوره‌ها به نوبۀ خود به امر زیسته انسجام می‌بخشند (سخنان، حرکات، و رفتارهای انسان‌های شهر). حال پرسش این است که چگونه می‌توان روابط میان این انسان‌ها را درک کرد؛ چگونه می‌توان آن‌ها را از بی‌معنایی یا از نمایشی بودن ]موقعیت‌ها[ نجات داد؟

پی نوشت
[۱] topologue

[۲] reflexions critiques

[۳] Guermantes

[۴] Paul Monard

[۵] Misérabilisme

[۶] tics

 

هر گونه نقل قول یا استفاده از این متن بدون اجازه مکتوب انسان شناسی و فرهنگ پیگرد قانونی دارد. متن برای جلوگیری از سرقت علمی در برخی از نقاط نشانه گذاری شده است.