بوطیقای شهر (۷۱)

پیرسانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

میان? خیابان اِشغال می‌شد: نمادی دوگانه؛ از یک سو انسان‌هایی که هرگز صدایشان را نمی‌شنیدیم، زیرا در کارخانه‌ها و کارگاه‌ها زندگی می‌کردند، فرصت می‌یافتند که خود را به نمایش گذارند، و در میان؟ یک شریان شهری جای گیرند؛ از سوی دیگر رفت و آمدها]ی شهری[ کاملاً دگرگون می‌شدند؛ چرخه‌هایی که نظم را یا به انحصار گذر خودرو‌ها درمی‌آوردند یا به انحصار گذر پیاده‌ها (زیرا خیابان، اسطوره‌وار یا واقعی، جایی بود که یحتمل کارگر با دوچرخه شکننده‌اش له می‌شد). البته این دگرگون شدن مطلق نبود، زیرا همیشه یک گروه مسئول نظم راهپیمایی بودند، اما با دوست به گونه‌ای متفاوت و در نوعی همدستی و رفاقت به گردش رفتن لذت‌بخش بود. این دیگر خیابانی گرم و پرشور و پرسروصدا بود و در تقابل با بولوار سرد و دوردست و تقریبا هرروز خالی قرار داشت..

در واقع، راهپیمایی یک خط نمادین دوم نیز داشت. راهپیمایی، به سبب وجود گونه‌ای همبستگی برادرانه در زمان حال، به گونه‌ای همبستگی در آینده دعوت می‌شود، به گونه‌ای سازگاری قریب‌الوقوع. گفتی این شانه به شانه بودن در میدان تقلیدی باشد از ظهور جامعه‌ای که ]با جامع؟ کنونی[ تضاد بنیادی دارد. کار راحتی نیست که بخواهیم در چند واژه جامع؟ بورژوازی را توصیف کنیم. بی‌شک جداسازی و فاصله‌گذاری از مشخصات آن هستند- و این مشخصات در عین حال ابعاد مثبتی هم دارند. در جداسازی ]امکان[ تحلیل و روشن شدن افکار متمایز وجود دارد. فاصله‌گذاری امکان می‌دهد که از پدیده‌ها فاصله بگیریم تا بتوانیم بر آنها اشراف بیشتری داشته باشیم. اما همین مشخصات یک جامع؟ کاملاً بسته را نشان می‌دهند جامعه‌ای تکه‌تکه شده که در آن افراد به شدت از یکدیگر فاصله دارند- و این فاصله با قرارداد ]اجتماعی[ یا نوعی ادب سرد و بی‌تفاوت و گونه‌ای صورت‌گرایی اخلاقی توجیه می‌شود. و این دقیقاً چیزهایی است که راهپیمایی با آن شلختگی کودکانه‌اش، با اجماعش و با خودانگیختگی سخاوتمندانه‌اش نمی‌پذیرد.

کسانی که از حاشیه بیرون رانده شده‌اند، درون جامعه بار دیگر جای می‌گیرند؛ کسانی که اتحاد خود را با جامعه از دست داده‌اند دوباره با آن متحد می‌شوند. در راهپیمایی با شگفتی شاهد آن هستیم که همه آنها کنار هم قدم برمیدارند، مردان و زنان، کارگران و کارمندان، جوانان و کمتر جوان‌ها، حومه‌نشینان، ساکنان محله‌های قدیمی مرکز شهر. آنچه بیش از هرچیز در عکس‌های این راهپیمایی‌ها ما را به تعجب وا می‌دارد دیدن تعداد زیادی از زنان با اونیفورم‌های کارشان است. عکس‌های دیگری از همین راهپیمایی‌ها مردانی را نشان می‌دهند که به تنهایی به محل کارشان می‌روند و زنانی که به نوب؟ خود خریدهایشان را انجام می‌دهند. روزهای یکشنبه، خانواده‌ها به گردش می‌رفتند، اما زن در سای? یک همسر یا در سای؟ یک مادر ناپدید می‌شد. اما در این تظاهرات و راهپیمایی‌ها هم؟ آدم‌ها، به رغم هم؟ چیزهایی که آن‌ها را به صورت متعارف از یکدیگر جدا می‌کند، با یکدیگر پیوند می‌خورند: برغم مکان‌های کار، محله ها، سن و سال‌های متفاوت.

و این دیدار، هرچند فراخوان و استدعای آینده‌ای بهتر بود، هیچ چیز خارق‌العاده‌ای در خود نداشت. بر عکس، ازخلال و درون خیابان چیزهایی را به نمایش در می‌آورد که معمولاً شهر و جامعه پس می‌زدند و نمی‌خواستند آن‌ها را ببینند. این حقیقت داشت که بسیاری از زنان در کارخانه یا در کارگاه‌ها مشغول به فعالیت بودند، و آن اسطوره‌شناسی که در آن دوران این زنان را به مثاب؟ موجودانی غیرمجسم و فاقد موقعیت اجتماعی مشخص بازنمایی می‌کرد، نادرست بود. این حقیقت داشت که برخی از مردان در کار فرسوده شده بودند و دست‌ها و چهره‌هایی تخریب شده ازحیات خود داشتند، اما شهر آن‌ها را در نهانگاه‌های کارخانه‌ها و بیستروهای خود پنهان می‌کرد؛ و یا آن‌ها را وادار می‌کرد لباس‌هایی بر تن کنند که واقعا به آنها تعلق نداشتند: «جامه‌های قشنگ روزهای یکشنبه». و اینجاست که می‌توانیم معنای لباس‌های کاری که برای تظاهرات حفظ می‌کردند یا دوچرخه‌هایی که به جلو می‌راندند بفهمیم: موضوع نه تمایل به جلب ترحم دیگری و نه عشق و علاقه‌ به فولکلور است، بلکه هدف آن است که دستِ کم برای یکبار، زندگی خصوصی و زندگی عمومی آن‌ها، موجودیت آن‌ها هنگام کار و موجودیتشان چونان انسانی که به خیابان قدم می‌گذارد، جدا از یکدیگر در نظر گرفته نشوند.