بوطیقای شهر (۱۱۳)

پیر سانسو، برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

در روستا، کشیش دهکده، با فرایند «اعتراف» ]در کلیسا[، با همه گونه گناه روبرو می‌شد، گاه با جرم و جنایت و گاه صرفاً با وسوسه‌ به دغل‌کاری. اما در یک شهر، شخصیت‌های دیگری هستند که این وظیفه را برعهده دارند: به روسپی‌ها پیش‌تر اشاره کردیم، اما راننده تاکسی هم یکی از آن‌هاست، زیرا اعتراف نزد او پیامدی [ناخوشایند] دربر ندارد؛ همه چیز با سرعت پیش می‌رود، روشن کردن ماشین و راه افتان و ترمزها، تکان‌ها، ضربات، واژگان و خاطرات؛ تاکسی در شهر مثل یک گنجه، یک سبد یا یک سطل زبالۀ بزرگ است که می‌توان بسیاری از تکه‌های یک زندگی را درونش ریخت؛ در شهر، مکان‌های زیادی برای این کار وجود ندارند. در روستا می‌توان کپه‌ای از خار و خاشاک را در هوای آزاد دید، یا حتی یک چاه را دید و درد خود را در آن فریاد زد یا هرچیز بیان‌ناپذیری را در آن بیرون ریخت. اما در شهر برای فاصله گرفتن و انفراد از جهان تنها همین جعبۀ متحرک را داریم و همین صندلی نرمی با حاشیه‌دوزی چرمی‌اش که پُشت خود را بر آن تکیه دهیم و احساسات خود را بیرون بریزیم.

افزون بر این، رانندۀ تاکسی با سهولت بیشتری ممکن است قربانی خشونت شود. او همچون هر آن کسی که به شهادت فراخوانده شده، وجودش ملوث به بی‌ثباتی است. همه می‌دانند که او از خود دفاع خواهد کرد و گمان می‌کنند که چندان حاصلی نخواهد داشت. بنابراین ما با نوعی پرخاشگری سروکار داریم که انگیزه‌هایش بسیار خاص هستند. زوج‌های جوان اغلب دست به این گونه حملات سکرآور می‌زنند که کار خلافی کرده باشند. وقتی تاکسی در حرکت و در جستجوی مشتری است، همچون طعمه پنداشته می‌شود و وقتی در ایستگاهش متوقف است، سرگرمی آدم‌ها این است که آن را از آرامشگاهش بیرون بکشند و به حرکت وادارند. ممکن است کسی، ناگهانی، وقتی نیاز به پول دارد، بی‌آنکه عمدی در کارش باشد، با یک راننده تاکسی رودررو شود، و در آن ساعت که غروب مسلماً بیش از حد طولانی به نظر می‌رسد، او ناگهان سوار تاکسی می‌شود. اینجا نخستین تعرض مجاز به حریم تاکسی صورت می‌گیرد. [سپس] ممکن است تاکسی را به سوی نقاطی دور در حومۀ شهر، درون تاریکی بکشاند، و می‌دانیم که در این موارد هیجکس نیست که از راننده دفاع کند، حتی اثری از نوعی اخلاق و تربیت شهری هم نیست. ولگردان خود را با راننده درون تاکسی تنها احساس می‌کنند. او این انفراد را به مثابه تجربه انگیزشی به یک عمل اروتیک یا خشونت آمیز می‌بینند.

جرم و حتی روانشناسی ِ جرم، در چارچوب این کار چندان اهمیتی ندارند. به نظر ما بهتر است که بر جنبه‌های دیگر تأکید کنیم: برای مثال، بنابر مکان‌ها و خودروها، گونه‌های مختلفی از جرم وجود دارد. سرقت از بانک، از قطار پستی، از خانه‌ای در حومه شهر، از پمپ بنزین کنار جاده‌ای بلند، هریک طنین و انعکاس خود را دارند: ناشیانه، موقرانه، وقتی به یک کومۀ حومه‌نشین می‌رسد کثیف، نمایشی، تشریفاتی، و وقتی دزدی شایستۀ نام «سرقت مسلحانه» است به لحاظ فنی بی‌عیب و غیرقابل‌سرزنش. نقاط ثابت و نقاط متحرک، هریک به شیوۀ خاص خویش، تهاجم و تعدی ]سارقان[ را به سوی خود جذب می‌کنند. روشن است که یک مکان ثابت را می‌توان سر فرصت نشان و محاصره کرد، کافی است بسیار صبور بود، نوعی صبر و تحمل که به رابطه‌ای عاشقانه شبیه است: پس از زیرنظر گرفتن به مدت طولانی، نوبت به تصاحب می‌رسد؛ پس از تن دادن به نظم، به موجب مشاهده‌ای بسیار موشکافانه، نوبت آن می‌رسد که به طرز مقاومت‌ناپذیری بی‌نظمی باب شود.

نقاط متحرک به دلایل دیگری است که تهاجم را برانگیخته می‌کند. نقطۀ متحرک به گرد فرد مجرم می‌گردد، زیر گوشش زمزمه می‌کند و او را به سوی جرم هدایت می‌کند. مجرم ابتدا در جاده‌ای ناشناس جرم خود را مرتکب می‌شود، سپس ضربه مرگبار خود را وارد می‌کند. صحنۀ این پرخاشگری، به یکباره در جهانی پیدا می‌شود که همه چیز در پی شدن و در پی جستجوی امر متضاد با خویش است؛ و جرم در همان روندی انجام می‌شود که جابه‌جایی صورت می‌گیرد؛ کافی است هیچ چیز را به آهستگی نکشانیم. اگر ولگردان سکوت کنند، راننده به شک می‌افتد، ضربات آن طور که باید به هدف اصابت نمی‌کند و حملۀ آن‌ها ممکن است در یک آشفتگی به پایان برسد. سرقت یک قطار پُست، یک قطار تمام فلزی که بر ریل‌ها سُر می‌خورد و آن را با استحکام زرهپوش کرده‌اند، نیاز به یک سازماندهی بسیار قوی‌تر و عقلانی‌تر دارد: اما تاکسی کمابیش در همین تبار خشونت‌های متحرک قرار می‌گیرد.

چنین است که شهر، شیئی شهری، تاکسی و برخی صُور شهر، پیوندهایی گسست‌ناپذیر با یکدیگر دارند. نباید از یاد ببریم که خودرو تا چه اندازه توانسته یک شهر را به خشونت بکشاند.

خودرو، به صورتی حیرت‌آور آدمی را در یک پیاده‌رو زیر می‌گیرد و یا به یک دیوار می‌چسباند. خودرو با چراغ‌هایش سوی چشمان قربانی‌اش را می‌گیرد و او را به سرنوشتی مرگبار می‌کشاند و تا جایی او را برجای خود میخکوب می‌کند که او دیگر راهی برای گریز نمی‌جوید. خودرو هیچ زحمتی متحمل نمی شود، جز آنکه قربانی خود را به سیخ بکشد و همچون یک حشره زیر پا له‌اش کند. آدم‌ها هرگز صرفا به دست تصادف نیست که قربانی می‌شوند. در شهر کسانی هستند که نگونبختی‌شان هنوز شاهدی بر «اهمیت شهری بودنشان» است. ما مأمور وصول اتوبوس را مورد ضرب و شتم قرار نمی‌دهیم: با او تنها بگومگو می‌کنیم. همین طور ممکن است بدن ِ یک روسپی را که به ضرب مشت و لگد له شده است، در پیاده‌رویی پیدا کنند، اما کمتر ممکن است برای صاحب یک خواربارفروشی چنین اتفاقی بیفتد. همان‌گونه که سقراط شاهدی است بر شهر یونانی و فلسفه و حکمت، راننده تاکسی و روسپی نیز شاهدانی هستند بر شهری که رازها و تنش‌هایش را بردوش می‌کشند.