پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه
تراموا، یکشنبه شبها را همانگونه اعلام میکرد که به لرزش درآمدن هوا بر ]فرارسیدن[ تابستانی ناب دلالت میکرد، همانگونه که فرشتهای به حضرت مریم مادرانگی مقدس را خبر داد. حضور تراموا، بیدرنگ و با افتخار از یکشنبه پاییزی میگفت – و پرسهزن خود را غرق روشنایی جشنی میکرد که به تازگی تمام شده بود. او این خاطره را همچون خاطره یک نقاشی ارزشمند به یاد میآورد. او از احساس تأثیرگذار یکشنبههای پاییزی متأثر میشد. هر گونه حضور حقیقی تکان دهنده است، آنچه سرشار میکند، آنچه سخاوتمند است، او بدن و چهره خویش را به نمایش میگذارد به یادمان میآورد که ما در هستی حضوری اساسی داریم. به محض آنکه چیزی خودش را به همانگونهای که هست نشان میدهد، به جای همۀ چیزهایی که شبیه او هستند، ارزش پیدا میکند و او برای خودش تمام جهان را به بیان درمیآورد.
و از آنجا که این سهم از آن تاریخ است، ما چندان معذب نیستیم که از جوهرهها سخن بگوییم، زیرا حرکت تاریخ، حرکتی هراکلیتی نیست، گاه پیش میآید که چندی آرام میگیرد، و تلاش میکند ثبات خود را بازیابد و این سکون شکننده کافی است که به ما این احساس را بدهد که با شکلی قطعی روبروییم: بههر ترتیب، شیء تا چندین سال «تکان» نمیخورد، نگاه را پُر میکند، به سختی یک بررسی آرام را تحمل میکند و امکانهای بسیاری را پیش رو میگذارد.
اتوبوسهای برقی
اما اتوبوس برقی (trolleybus)، در خصوص خود، از پنهانکاری شهر میگویند. او به شکل غریبی خود را پیشبینی ناپذیرو دستنایافتنی نشان میدهد، زیرا ریاکار است. ریاکار است زیرا صدایش را نمی شنوی، فرد پیاده و به خصوص دوچرخهسوار را غافلگیر میکند. ما حس میکردیم که اتوبوس برقی به حرکت خود ادامه میدهد و به کناری میجهد (تنها دوچرخهسوار او را واقعا میشناسد، زیرا خیانتهایش را حس میکند و از آنها وحشت دارد). خود ِ این نبود سروصدای درستحسابی از ریاکاری آن پرده برمیدارد. آیا اشیاء باید به سروصدا در بیایند؟ بدون شک نه: ما موجوداتی از جنس سکوت داریم که به نظر میرسد به درون خود پناه برده و به فکر فرو رفتهاند. کاتدرالها میتوانند در سکوت باقی بمانند و برخی از آثار هنری به صورت اسرارآمیزی ما را به پرسش میکشند؛ و کوهی که تمرد و مبارزهطلبی تزلزلناپذیر و آرام خویش را در پیش رویمان میگذارد، نیز یک ساعت روستایی که سرتاسر فقدان یک زیستگاه را گردهم میآورد و تداوم سفیدی را بههمراه میبرد که یکنواخت است و هیچ نمیگوید.
اما در خیابان یک شهر، مسئله آن نیست که ساکت بمانی تا بیخبرظاهر شوی: رانندگی بدون سروصدا نشاندهنده نوعی قصد و اراده بر شانه خالی کردن است. افزون بر این، گوش انسان، وقتی از مرحله غافلگیر شدن گذشت با صدایی خفه روبرو میشود، تشکلیافتگی این صدا بیش از آن است که کسی بخواهد اهمیتش را نادیده بگیرد.وقتی ترمز میکنیم، وقتی دوباره به راه میافتیم، وقتی درها را باز میکنیم، و حتی به هنگام خشخش لاستیکها که به نظر میرسد فشار باد کافی ندارند، میتوانیم به این صدا پی ببریم. موتور غیژغیژ نمیکند، بلکه مزورانه قهقهه سر میدهد. احساس میکنیم باید به موجب این اصل، که میگذارد درها با حرکتی بیحاصل باز و بسته شوند، عمل کند. پاهایمان بر روی کف ِ کائوچویی آن با صدایی مصنوعی خش خش میکند. اگر ما این صدای نهفته را با پژواک صریح تراموا مقایسه میکردیم، نسبت به آن سختگیرتر میبودیم.
اما این فریبکاری که در تمام این اشکال سروصدا به آن اشاره کردیم، خود را در سبکهای حسی دیگر نیز نشان میداد. آیا زمانی که میبینیم این دو پای اتوبوس برقی، آن را به هنگام حرکت به تزویر میکشند، این فریبکاری قابل رؤیت نیست؟ اتوبوس برقی گویی به شکلی مورّب حرکت میکنند، در حالی که مسیر مستقیم است. تقریبا در حاشیه راه پیش میرود و با اینهمه به سختی میتواند از موانع پرهیز کند. به عبارت دیگر با دوگانهای روبرو هستیم که خود را به یک دورویی بدل میکند. در واقع به نظر میرسد که در هوا و در زمین شرکت میکند، و از توسعۀ الکتریکی، اقلیمی و گردش زمین بهره میبرد. و این ادعایی غیرقابل دفاع است: لازم است پروازی ناممکن را شبیهسازی کند. او باید از دو خط هوایی پیروی کند و دو پای نحیفش خاطرنشان میکنند که تا چه اندازه باید این تنۀ دستوپاچلفتی و ناشی را به دنبال بکشند. نمیتوان از همه این خودروها انتظار داشت که همچون دوچرخههای موتوری در میان موانع و راهبندانها به دور خود بچرخند. و نمیتوان به ناشیگریاش ایراد گرفت، زیرا خود آن را پنهان میکند.
بدینترتیب، تراموا ناچار است که ریلهای خود را دنبال کند. با وجود این، از آنجا که تراموا ادعای متحرک بودن ندارد، ما این حرکت مستقیم را، که حقیقت تخیلیاش را درون خود دارد، می پذیریم و حتی آن را دوست داریم. موجب فشاری که ضرورت حرکت مستقیم بر تراموا میآورد، ممکن است که این وسیله دیگر متوقف نشود، خطی را زیر پا بگذارد و در همان حال که به حرکتش ادامه میدهد، مسیرش را طولانیتر کند. کالبد فولادی سخت و غیرقابل انعطاف و شکل کاملاً موازی اجزایش ( تا حد رکابی که مستطیل شکل بود) بر شیوه حرکت کردنش تاکید میکنند. و بدین ترتیب میتوان فهمید که چرا در شهر خیالین ۱۹۳۰، که در آن هرکسی با حالتهایی تصنعی و با جا خالی دادن در تکاپو است و حرکت تراموا را تعقیب میکند، چنین اعتباری پیدا کرده بود. در بحبوحۀ این همه حرکتهای زیگزاکی و بداههپردازی، تراموا یادآور نظم و خط راست است. در شهری که ما را به تعجیل وامیدارد و در راههایی که به نوسان و تضاد مسیرها خو میکنند، لذتبخش است که بتوان روی یک خط راست به پیش رفت. در واقع این تنها خط راست آرمانی است که میتوان در شهری یافت که هنوز هندسی نشده است. آنچه به نظر جادویی یا خیالانگیز میآید، هزاران فاصلهای نیست که برای رفتن به سر کار یا خرید کردن و پرسه زدن در بلوارها با مکانهای مختلف طی میکنیم؛ بلکه این پیشروی موهوم و خیالپردازانه یک ]دستگاه[ متحرک سرمست بر خطوط راست است.