پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه
بناهایی برجای میمانند که تردید داریم باید آنها را ویران کرد یا تغییر شکل داد. شهر در مادیت خود در برابر تغییر مقاومت میکند و این مادیت امری خاموش نیست: این مادیت از همه سو نشانههای خود را بروز میدهد و ممکن است پروژه انقلابی را به اشتباه بیندازد. انقلاب برای نظام نشانهای دیگری آماده نیست که آن را جایگزین نظام نشانهای کند که با آن روبروست، و از این رو تلاش میکند با طوفان شکوه خویش آن [نظام نشانهای] را از میان بردارد: نه اینکه این شکوه و عظمت، چنان که سعی دارند تلویحا بدان اشاره کنند، خود توخالی باشد، اما تلاش میکند خلاء را به وجود آورد. در این زمینه، نبرد میان نشانهها دراماتیکتر و یأسآورتر از نبرد میان سلاحها به نظر میرسد. با این نکته چه میخواهیم بگوییم؟ انقلابیون چنانچه پیروز شوند، با زور «همه چیز را صاف میکنند». حتی از این هم بیشتر، خلاء گاه میتواند، بدون آنکه نیازی به اعمال وحشت و ترور باشد، در برابر چشمان انقلابیون خود به خود به وجود آید. از نقطه ای به بعد به نظر می رسد قدرت ]حاکم[ دیگر جز به خود نمیاندیشد، دست از همه کار برمیدارد و تنها به فکر آماده سازی گریز خویش است تا هرگونه مقاومتی- اما در زمینۀ نشانهها چنین نیست. جا به جا شدن پرچمها کافی نیست. روشن است که لباسها تغییر میکند و پارتیزانها لباس سربازان آلمانی را بر تن ندارند. با وجود این، خلاء مطلقی به وجود نخواهد آمد که درون آن آزادی به خاک سپرده شود. شهر با عادتهای مادی شدۀ خود، همچون گذشته، بازهم معنادار است. این رو، ]تلاش میشود[ این گذشته به تسخیر دربیاید. در هر لحظه «شهروندان» و «رفقا» فراخوانده میشوند، انقلابیون به گونهای درشتگویی متوسل میشوند تا گویی ملاحت و زیبایی رژیم گذشته را برمانند، و اگر آن نظام فاسد بوده باشد، تمایل دارند با صراحت این را به بیان درآورند.
ما در تحلیل آخر خود توانستیم روشن کنیم که چرا گفتار انقلابی دارای نوعی ابهام است. از یک سو این گفتار در هر کوچه و برزنی خود را میگستراند، به نام همه بر زبانها میآید، به خصوص به نام آنها که نمیتوانستهاند حرف خود را بزنند. انسانها درک میکنند که آزاد بودن، یعنی برخورداری از حنجره و سینهای که آزاد باشند. شهر بدل به فضایی عظیم از پژواک میشود که در آن واژگان خود را در قالب اندیشهها، کشتارها، رویاها و انگیزههای به عمل نشان میدهند. از سوی دیگر، شهر با موقعیتی موجود از نشانهها روبرو میشود، نشانههایی که در اختیارش نیستند. شهر به یک تعریف و لغت پرشکوه تبدیل میشود. دیگر نمیتواند خود را بر اساس مدل تازهای شکل بدهد، که تنها با عملکردی طولانی موثر میتواند چهرهای جدید به خود بگیرد. بنابراین اگر قرار بر آن است که همه چیز تغییر کند، این دگرگونی عمیق باید از زندگی روزمره آغاز شود. انقلابی که آدمها را نسبت به هم بیگانه نگاه دارد، چگونه میتواند انقلاب باشد! اگر خیابان چهرهای تازه به خود میگیرد به دلیل تأثیر یک بالهوسی زودگذر نیست، بلکه علت آن را باید در پروژهای جست که در پی زیر و رو کردن کامل موقعیت بشری است. هیچ چیز جز یک پروژۀ بلندپروازانه نیست – در این مورد انقلابی- که بتواند فرایند گذر روزمرگی را تعییر دهد: شیوههای نگریستن به یکدیگر، ملاقات کردن با هم، «خلق وخوی» شهر به صورتی کاملا طبیعی محل این انقلاب «اخلاقی» است. زیرا رودرروییها را افزایش میدهند. کلوب]های انقلابی[ و گروهها گسترش مییابند، دیدارها گرمتر میشوند. اما این خطر وجود دارد که برادری، که در ابتدا به صورتی خودجوش دیده میشود، برای برخی به گونهای پوشش بدل شود، به یک کمدی. منافع افرادی که باقی ماندهاند، بار دیگر ظاهر میشوند. خودانگیختگی انقلابی، تخیل خود را ازدست میدهد.
برای ما چندان اهمیت ندارد که تاثیر (همیشه ممکن) لحظه وحدت را دنبال کنیم. برای مثال، سارتر توانسته طرحی ممکن از چنین مسیری را ارائه کند. بهتر آن است، که درون کار خود، آنچه را که برای شهر شایسته است بررسی کنیم. و ما دیگر سخنی از ترور و وحشت انقلابی نمیزنیم که گاه بی دلیل ادامه مییابد و تنها هدفش محکم کردن ر.وابط میان مردم از خلال «ترس و وحشت» است. انقلاب از آنجا که به خود شک دارد، به صورت موازی شهر دومی میآفریند که جمعیت آن را تنها افراد مرتجع و انگلهای اجتماع تشکیل میدهند. رژیم گذشته در میدان ذهنی خود تصاویری از «اعماق جامعه»، از «خلافکاران»، که همواره آمادهاند که دست به سرقت و غارت بزنند، به وجود آورده است. حاشیهنشینان، طردشدگان به هر شکلی یکدستی بودگی فضای اجتماعی را از هم می گسستند. انقلاب نیز به یک اسطوره شناسی تقریبا مشابه دست میزند. تصویر آن چنان ناب است که در زیرزمینها، گودالها، فاضلابها که در آنها اشراف پیشاز انقلاب و سرسپردگانشان مخفی میشوند، منعکس میشود. گمان میشد که آنها مهاجرت کرده و از سرزمین ]ما[ رفتهاند، گروهی از آنها را کشته بودیم، اما حال میبینیم که آنها در زیرزمین پنهان بودند و گویی در آن جهان تاریک و نمناک در خفا همه چیز تکثیر میشود.