بوطیقای شهر – بخش ۴۳

پیر سانسو / برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

منظور ما آن نبود که همچون لویی شوالیه مطالعه ای درباره پاریسیها (Les Parisiens ) انجام بدهیم. هدف ما صرفا آن بوده که نشان دهیم، برغم ظواهر، ترسیم یک مسیر کاملا جغرافیایی در شهری همچون پاریس می تواند دلایل وجود بسیار بیشتری از ترسیم آن در «طبیعت» داشته باشد. مسافر پاریسی – چون او واقعا یک مسافر است- احساس نمی کند که در فضایی خنثی و همگن قرار گرفته که هیچ کششی برایش نداشته باشد. او درون محیطی وحشی فرو می رود، محیطی انبوه، و محرک همه حس هایش من جمله حس بویایی. پس از هرکدام از پرسه زنی هایش]در این شهر[، مسافر باید نفسی تازه کند زیرا با خلق و خوی ها، یا فیزیولوژی ها، شواهد و قطعیت های جدید روبرو شده که با باورهای او انطباق ندارند.

اینجاست که می توان درک کرد چگونه برخی از افراد تمام سعی خود را صرف کشف شهر خویش می کنند، همانطور که برخی دیگر به کشف سرزمین های جدید و قبایل در حال انقراض می روند، یا همچون پژوهشگرانی که طی مدتهادر پی غرق شدن بیشتر در تاریخ هنر هستند. بیشتر باید این را از خود پرسید که گروهی از آدمها، با کدامین بی اعتنایی نسبت به موقعیت انسانی و در پی کدامین سرخوردگی سهمگین،نسبت به زندگی صنعتگران معبد یا خرده بورژواهای مون مارتر یا له آل، یا کارگران اوبرویلیه (Aubervillier ) بی توجه شده اند… چرا نباید «علاقه مندی های خود» (Ses centres d’interet ) را داشت و،با این حساب، آیا وقتی فرانسوی هستیم باید خود را سرزنش کنیم که چرا به دیدار بروتانی (la Bretagne) و آلزاس نرفته ایم! به نظر میرسد ما در برابر یک موقعیت قرار داریم: فرد پاریسی که در این دوره زندگی می کرده با پاریسی های دیگری که به نوعی به زندگی اش تداوم بخشیده اند، همزیستی ]و رابطه ای[جسمانی داشته است. او نمی بایستی چندان با صراحت خانه، ساختمان، خیابان و محله خود را از سایر محلات جدا می کرد.چنان که گویی او جز به بخشی از بدن خویش دلبستگی ندارد! اما میدانیم که سرخوردگیهای غریبی نیز در این زمینه وجود داشته اند، و بخش های دیگری از ارگانیسم ما غرق در فراموشی هستند.
آیا همین فرد پاریسی، در خیابان، با این و آن مسیر و در هر قدم، در این سرزمین پاریس که آن را نمیشناسد، وسوسه نمی شود که راهش را تغییر دهد. این چهره، این حالت، این گویش به زحمت قابل تشخیص، همه ممکن است او را به مسیری جز مسیرهای قابل انتظار بکشانند. پاریس روزها و شبهای دیوانه واری دارد، که در طول آنها افراد گویی با جاذبه ای مغناطیسی به سوی مسیر دیگران کشیده میشوند.
جشن پاریسی ها مشخصاتی دارد که در جشن های دیگر نیز می بینیم، اما خاصیتی ویژه نیز دارد: مسیری که برای خودمان ]در این جشن[ تعیین کرده ایم، روشنی و اعتبار خودش را از دست می دهد. البته این اتفاق در شرایط دیگری هم ممکن است بیافتد: ]یکباره[به نظرمان میرسدکه نیازی نیست به دیدار این یا آن دوست، این و آن جلسه برویم، اما این فراغ از تعهد به دنبال خود یک سردرگمی یا گونه ای پرسه زنی دوست داشتنی هم دارد. به هنگام جشن ما به نحو حیرت آوری به فکر مسیرهای متفاوت هستیم تا جایی که خود را به دست ضرب اهنگها میسپاریم، به دست شرایط آن جشن و نقاط مورد توجه در آن. ما دیگر در شبی گنگ و درهم از جهان در جشن، که به شوریدگی آغازین (Chaos original) بازگشته، نیستیم؛ بلکه با کهکشانی از راه ها و مسیرها روبرو می شویم که با قلمی نورانی و شگفت انگیز یک فضای شهری از ممکن ها را ترسیم می کنند.
اینجا نیز وقتی در یک شهر منطقه هایی چنین گوناگون و در عین حال چنین نزدیک به همزیستی میرسندْ برخی مسیرها ضرورتی انکارناپذیر می یابندْ زیرا در آنها چیزی برای دیدن وجود دارد، آن ها می توانند به انسان احساس زیرپا گذاشتن و کشف یک سرزمین ]جدید[ را بدهند. اما یک پرسه زن ماهرتر و باتجربه تر قادر خواهد بود که شیوه های برای گذار میان این مناطق را برای خود بیابد. یک پرسه زن ماهرتر و باتجربه تر قادر خواهد بود مسیری را برای ]ادراک[ گذارها و تباینها تدارک ببیند.