بوطیقای شهر ( بخش۶۴)

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

فصل دهم

تصاحب انقلابی شهر

این تصاحب انقلابی شهر را می‌توان به سه لحظه تقسیم کرد: شورش- تظاهرات – استقرار نهادهای انقلابی. به گونه ای که سارتر در نقد خرد دیالکتیک از تاریخ استفاده کرد و ما از آن الهام می‌گیریم، این تصاحب دربارهٔ پایبندی به زمان دغدغه‌ای ندارد. تاریخ و حتی واقعهٔ انقلابی صرفاً از آن ذو برای ما اهمیت دارند که چیزی از شهر را برای ما آشکار می‌کنند. حال باید توجه داشت که یک انقلاب، دستِ‌کم به صورت نمادین، زمانی اتفاق میفتد که “مردم به خیابان‌ها می‌ریزند”. ما متوجه هستیم که قضاوت ارزشی نمی‌کنیم و پرسشی درباره معنا و دلایل این جنبش‌ها نداریم.

زمانی که ما از شورش سخن می‌گوییم، عمدتاً به وقایع ماه مه [۶۸] می‌اندیشیم. به باور ما تظاهرات سنتی همزمان با جبههٔ مردمی (Front populaire) به اوج خود می‌رسد و ما آن را در این نقطه از تاریخ قرار می‌دهیم. اما در دورهٔ استقرار نهادهای انقلابی باید گفت این جریان [تظاهرات] به صورت جزئی از انقلاب ۱۷۸۹ آغاز شد. رابطهٔ ما با وقایع و بنابراین “رابطهٔ” آنها با یکدیگر متفاوت خواهد بود. انقلاب فرانسه درون تاریخ قرار گرفته است، بدین معنا رون تاریخ قرار گرفته که ما می‌توانیم با اسناد و معیارهای مختلف از آن رمزگشایی کنیم: و البته لازم است که با این انقلاب احساس همدلی داشت تا در تلاش‌های آن برای سازمان‌یافتگی یک آشفتگی احمقانه ندید. جبههٔ مردمی در حافظهٔ ما زنده می‌ماند،اینجا ما با گذشته‌ای نزدیک سروکار داریم که ممکن است موضوع محکوم کردن یا حسرت خوردن در دوران حکومت ویشی (Vichy) بوده و اگر نسل‌های جدید از آن به عنوان واقعه‌ای دوردست یاد می‌کنند، ما در خاطرهٔ آن بزرگ شده‌ایم. اما دربارهٔ وقایع ماه مه [۶۸] می‌توانیم آن‌ها را هنوز بخشی از زمان حال خود بدانیم، زمان حالی که هنوز با مرزهایی که به ما امکان دهند بر آن‌ها سلطه بیابیم و از خود دورشان کنیم، روبرو نشده است.

یک بار دیگر ما بر زمان حال خود تکیه می‌زنیم، تا زمانی را نشانه بگیریم که هرگز تا به آن پیش نمی‌رویم، اما باکمال میل حاضریم مسئولیتش را بر عهده بگیریم. وقایع ماه مه [۶۸] عمدتاً در خیابان‌ها اتفاق افتادند و ما امروز در پرتوی آن‌ها می‌توانیم انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹ را در “پاریسی‌ترین” شکل آن و به مثابهٔ نوعی دگرگون شدن زندگی روزمرهٔ شهری در نظر بگیریم. و البته ما ابهام این موقعیت را فراموش نمی‌کنیم، به خصوص آن‌که متٲخرترین رویدادها در عین حال قدیمی‌ترین آن‌ها نیز هستند. این را ما در ماه مه وقتی دیدیم که به نظر می‌رسید بار لایه‌های تاریخیِ گاه متفاوت بر فعالان در اردوگاه سنگینی می‌کند. روشن است که انقلاب همیشه به شیوهٔ خویش خود را تکرار می‌کند، انسان‌ها هرگز نمی‌توانند تصمیم بگیرند که نقش خود را کاملاً دوباره ابداع کنند، ای‌که رومی سخن بگویند و نه ژاکوبنی، اینکا در همان‌حال که کلاه فریژنی (phrygien) بر سر دارند، توگا [یا جبّهٔ رومی] (toge) هم به تن کنند. اما در سال ۱۹۶۸ تاریخ ما را واقعاً به ستوه آورد: تمام انقلاب‌های فرانسه و افزون بر آن کمون پاریس، و باز هم افزون بر آن تمام الگوهای کوبا و چین، در کوچه‌های کرتیه لاتن فراخوانده شده بودند، کوچه‌هایی که به اندازهٔ کافی بزرگ نبودند که چنین سایه‌های گسترده، عظیم و پرافتخاری را در خود جای دهند. این رهبر دانشجویی آیا دانتون بود؟ کاسترو؟ چه‌گوارا؟ دوچکه (Dutscke)؟ رئیس‌جوهور خود را کنار کشیده بود و همه می‌پرسیدند کجاست: وارن (Varennes)؟ ورسای؟ آیا جهان ما بیش از اندازه کهنه شده بود؟ آیا این هم یک لباس مبدل دیگر بود؟ آیا این لباس مبدل برای جشن شورش پوشیده شده بود؟ اشارهٔ ما به این نکته صرفاً بری نشان دادن ابهام یک انسان در یک موقعیت [خاص] بود: او به دلیل تعهداتش گذشته را تحمل می‌کند – اما این گذشته خواهی‌نخواهی چشم‌انداز کنونی‌اش را تعیین می‌کرد. با دانستن این نکات کوشش ما همواره آن است که به یک پرده‌برداری ممکن و عملی از شهر تکیه کنیم.

حقی بر خیابان وجود دارد

اگر به پهنه‌ای که مستقیماً به انسان تعلق دارد، یعنی آپارتماتش، توجه کنیم، می‌بینیم که او در چارچوب فضایی کمابیش محدود زندگی می‌کند. البته روشن است که او می‌تواند بانوسازی سرووضع آپارتمان آن را آمایش کند. این را هم می‌توانیم بیفزاییم که، از منظری خیالین، ابعاد اهمیت اندکی دارند، که یک غرق شدن در [بُعدی] بی‌نهایت خُرد برابر است با شایشی بی‌نهایت بزرگ برای ما، و به گونه‌ای که باشلار می‌گوید، عموماً بی‌نهایت خُرد است که بی‌نهایت بزرگ را زیر سلطه دارد. با وجود این، از لحاظ اجتماعی و تاحدی حقوقی، انسان [شهری] همواره با مرزهایی بسیار دقیق روبرو می‌شود – برخلاف [انسان] روستایی سنتی که به زحمت می‌تواند باکار خود زمین‌های زیر دستش را پوشش دهد. البته خوشبختانه این فضا می‌تواند تداوم‌ه

ای بسیار گسترده‌‌ای داشته باشد. انسان [شهری] که از مسکن خود خارج می‌شود، درون جهانی می‌رود که دیگر طبیعت یا کیهان نیست، بلکه خیابان های شهر اوست. او حقی به فضایی که به او پیشکش شده دارد. البته به خوبی می‌داند که در این صورت باید در برابر برخی محدودیت‌ها مطیع باشد، محدودیت‌هایی که وقتی در منزلش “ساکن است” نادیده‌شان می‌گیرد. اما آن‌چه مهم است همین حقی است که برای او به‌رسمیت شناخته می‌شود، حق این‌که این‌جا و آن‌جا برود، بدون توقف پرسه بزند و تفریح کند. هیچ‌کسی نمی‌تواند به این امتیاز او که می‌خواهد در میان هم‌نوعانش از تعطیل بودن برخوردار باشد، خُرده بگیرد.