بوطیقای شهر(۷۷)

پیرسانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

شورشیان تعدادی از درختان را قطع می‌کنند. آن‌ها بدون بدون نفی دلایل کارکردی این انتخاب، تلاش می‌کنند معنای چنین رویکردی را تفسیر کنند. مردم در مجموع این رفتارها را نمی پذیرفتند و برخی وقایع‌نگاران لحن ]کسانی چون[ رونسار بازمی‌یافتند. این یک واقعیت است که درخت به خانواده موجودات زنده تعلق دارد، به نظر می‌رسد شایسته احترام ما باشد و به میزان زیادی در ]شکل دادن به[ چشم اندازهای شهری نقش دارد. بنابراین وقتی تظاهرکنندگان بی‌هیچ دغدغه‌ای درخت‌‌‌‌‌‌ها را قطع کنند، بی‌شک دلیلش آن است که به این امر نمادین چندان حساسیتی نداشته‌اند. البته بدون شک درختان شهر را زینت می‌بخشند، اما درون نظمی که صرفاً به قدم‌های کم‌رنگ و «بورژوایی» انگیزه می‌دهد. این سرشت نزار که درون سیمان جای می‌گرفت، در ابتدای قرن احساسی تصنعی از صلح اجتماعی را تقویت کرده بود: پس از کار و پیش از رسیدن به خانه‌، مردان و زنان می‌توانستند اندکی قدم بزنند. این رفتار هم در یک روستا صادق بود (که در ۱۸۴۸ در آن «درخت آزادی» را کاشتند)، هم در برخی از انواع شهر و حتی می‌توان گفت چنین خوشبختی خاموشی هیچ ارتباطی با حرکت تاریخ نداشتند. به نظر می‌رسید که در یک توافق پدرسالارانه، طبقۀ زحمتکشان در این به ظاهر بهشت حفظ می‌شوند.

انقلاب نمیدانست با این رویای بهشت گمشده چه باید بکند؛ انقلاب هرآنچه را که بهره مندان از این نظام با خوش‌خدمتی کاشته بودند، غارت می‌کرد؛ از سوی دیگر، همه نشانه‌های توجه به یک شهر را برهم می‌زد به قدری که شهر کاملا نادیده گرفته شود. در سطحی عمیق‌تر وقتی یک کنش انسانی آغاز می‌شد، وقتی انسان به جستجوی سلطۀ انسان می‌رفت، دیگر نمی‌توانست درک کند چرا طبیعت باید سهمی از تقدس در خود داشته باشد. آماده است از آن برای مصرف جمعی استفاده کند اما اگر شرایط اضطراری می‌شد، برای اهداف دارای اولویت آن را قربانی می‌کرد. انسان برای انسان کافی بود، او دیگر نیاز نداشت مصایب اجتماعی را پشت پرده ای از سرسبزی پنهان کند.

بازیگران چه کسانی بودند و چگونه در شهر رفتار می‌کردند؟ در یک سو جوانان، چه دانشجویان و چه دیگران، قرار گرفته‌اند و در سوی دیگر نیروهای پلیس شهری، نیروهای ژاندارمری یا نیروهای پلیس ضد شورش. حال باید بدون داوری ارزشی ببینیم هرکدام از این کنشگران با حضور خود چگونه آرایش شهری را دگرگون می‌کردند. تقابل دو گروه کامل بود. دانشجویان از تحرک برخوردار بودند؛ همان‌گونه که در همه اشکال چریکی می‌بینیم، آنها در صحنه کنش در حرکت بودند، هرچند این تحرک خود دارای محدودیت‌هایی هم بود، زیرا در نهایت همیشه به خانۀ خود یعنی به کرتیه لاتین بازمی گشتند. حرکات پیچاپیچ آنها در پایتخت با حرکت منظم تظاهرات بزرگ مردمی در تضاد بود: حرکاتی تقریبا براونی با تکرارهای پیوسته. این دانشجویان معمولا گیوه می پوشیدند برای آنکه سرعت داشته باشند و «زمین» بهتر احساس کنند. این تحرک را می توانستیم درهمه رفتارهای آنها ببینیم، در فیزیونومی آنها و حتی تقریبا در بازی‌هایشان که در آن‌ها شکلک درمی‌آورند. یکی از رهبران آنها به غایت این تحرک باورنکردنی و تقریبا شیطانی را به نماد درمی‌آورد. او دانشجوی دانشگاه نانتر است، هرچند تبار آلمانی دارد. او به هردو زبان ]به خوبی[ صحبت می کند. ما انتظار داریم با یک فرد پرخاشجو روبرو باشیم، اما او در رادیو با شوخی صحبت می‌کند. عکسی از او گرفته شده که در کنار یک مامور ضد شورش غیرقابل نفوذ صورتی پرنشاط دارد. از او به آلمانی صحبت می شود و دانشگاه سوربن او را در آمفی تئاتر خود پذیرا می شود. او با موهایی سرخ می رود و با موهایی قهوه‌ای باز می‌گردد.
تنوع لباس‌ها احساس این تحرک را بیشتر می‌کند. این در حالی است که تظاهرکنندگان یک رژه مردمی سرعت و سرووضعی شبیه به هم دارند. آنها هزار، ده هزار و صدهزار چهره دارند، اما با وجود این، همگی نشانی از کار صنعتی به همراه دارند. اما دانشجویان شورشی به شیوه‌هایی بسیار متفاوت لباس می‌پوشند. هرکسی مثل دیگری است، اما هرکسی خاص خودش است. دخترانی که شلوار پوشیده‌اند با پسران مخلوط شده‌اند و سبب اغتشاش ذهنی می‌شوند. آنها به خود سازمان می‌دهند، اما شرایط این سازمان‌یافتگی به صورتی بسیار حیرت‌انگیز احساس تنوع را افزایش می‌دهد:

تنوع، حاصل افراد تیم حفاظت آنها، تیم کمک‌های پزشکی و سخنگویان و تیم تأمین غذا برای آنهاست. در واقع آنها نیز برای خود، بازوبندها و کلاه‌خودهایی درست کرده‌اند که شباهتی به وسایل نیروهای پلیس ندارند و شاید ابتدا به نظر برسد این‌ها هم لباس‌های مبدل دیگری هستند. هرچند زخم‌ها و تعهدات آنها گویای جدی بودنشان است، اما بسیاری از آنها نیز به نمایشی کردن چیزها گرایش دارند. در اودئون تماشاچیان یک شب، سپس یک ماه، انواع لباسهای اسپانیایی، فلاماندی و رنسانس را می‌پوشند و وقتی تئاتر را تخلیه می کنند، برخی از آنها هنوز لباس‌های کهنۀ ظریف به تن دارند. این نکتۀ بیش از اندازه ضعیفی است! اهمیت این نکته برای ما ارتباط آن با امر تصویری است. از طرف دیگر یک جشن جمعی به ما امکان می دهد که نقش ها و لباس‌هایی متفاوت از زندگی روزمره به تن کنیم. این در حالی است که برخی از دانشجویان یک ارکستر جاز به‌راه انداخته‌اند و گروهی دیگر سرپوش سطل‌های زباله را همچون سپرهایی بر بالای سرشان گرفته‌اند، بعضی هم که جاه طلب‌تر هستند، لباس های اودئون را به تن کرده‌اند.
آنچه در واقع باید ما را به تعجب وامی داشت، این است که تمام این حرکات خودانگیخته توانسته‌اند اشکالی هماهنگ به خود بگیرند (و این همان چیزی است که پلیس در آن نقش «رهبر شورش» را می بیند)، هیچ کسی نقشی تعیین شده نداشته، اما حال یک نفر نقش پرستار را بازی می کند و دیگری نقش ماشین‌نویس، یعنی نقش هایی مورد نیاز را. امر اجتماعی به چنان درجه‌ای از شور و هیجان و خودانگیختگی رسیده که کنشگران هرکدام بی آنکه کسی آنها را هدایت کند، جایگاه خود را می‌یابند. شهری که درون عادات خود منجمد شده بود، جای خود را به شهری سیال، متحرک و متنوع می‌دهد.

ادامه دارد …