توضیح عکس:ورود قطار نورماندی به ایستگاه سن لازار، اثر کلود مونه، ۱۸۷۷
برگردان ناصر فکوهی با همکاری زهره دودانگه
در غرفه فروش غذا، امر تقریبی (کمتر از امر تقلیدی که گاه بورژوازی به آن دل میبندد) دچار ناهماهنگی نیست. آن جا بیشتر انواع «کالباس» و «پنیر» را میفروشند. و این غذاها به دلیل ماهیت سیال خود سرنوشتی ندارند جز آن که به اشکال گوناگونی در بیایند. پنیر چیزی نیست که جز شکلی که شیر به خود گرفته است، درست مانند کالباس که شکلی است که خوک به آن صورت در آمده است. البته شکلهای کلاسیک کافی نیستند: پنیر کامامبر ، پنیر گرویر ، سوسیسون ، ژامبون. لازم است در شور و هیجانی غریب، دائما شکلهایی جدید به وجود بیاوریم. به این ترتیب با تقلیدهایی از پنیر سبز ارونی یا گورگونزولا روبرو میشویم که خود آنها از پنیر روکفور تقلید کردهاند. در این زنجیره بیپایان ( زیرا تنها حقیقت است که ناخالصی درون خود ندارد) یک تقلید همواره الگوی یک محصول (برای تقلید کردن) و تقلیدی از محصول دیگر است.در برابر یکدستی و اصالت گوشت گاو، در هم آمیختگی کمابیش آشکار محصولاتی چون سوسیسون، مورتادل و کوپا قرار دارند. فیله همیشه گرد و نرم است، سوسیلون دراز و دایرهای با نوارهای سفید چربی و به ما یاد آوری میکند که از تولوز یا استراسبورگ آمده است. البته پیش از آنکه در ماهی تابهای سرخ شده و در خود جمع شود.
اینجا بیشتر از هرجای دیگری، مکانها، موجودات را دگرگون میکنند. شاگرد قصابها، گوشت را پوست میکنند، آن را درون خمیری فرو میبرند، تکه تکه میکنند، کمی راسته به آن اضافه میکنند، آنها با مشتریانی مواجهند که بیتابی نشان میدهند. در آخر کار روزانه، بعضی فروشندهها، به دلیل وجدان کاری مبالغه آمیز یا به دلیل تمایل به تقلید، کمی شبیه به کالای خود شدهاند. خستگی موثر بوده، آنها دیگر در برابر موادی که وظیفه فروشش را داشتهاند مقاومت نمیکنند و تاثیر آن ها را در خود میپذیرند. در فرایندی ظریف و آرام از یکی شدن، پوست آنها سرخ میشود، چشمانشان کوچک میشود و نوک دماغشان رو به بالا میرود.
اینجا در چهارراه این کوچههای پرازدحام، چشمه فراوانی واقع شده است. هرکسی با تمامی انواع آبنبات، جعبههای خالی، بشکههای کوچک و کوزهها سروکار دارد. اما شراب کیفیت عالی ندارد. و فقط کمی ارزانتر از جاهای دیگر به فروش میرسد، هرچند در جاهای دیگر آن را در بشکه پخش میکنند. شراب جاری میشود، ]دست به دست[ میچرخد، در جام ها پر میشود ، به فراوانی یافت میشود. و از همه مهمتر کف میکند،به زیستن ادامه میدهد. بی شک این شراب، در یک شرابخانه، به آرامی جا نمیافتد. شیوه وجود داشتنش تداوم بخشیدن به یک جوانی پرشور، سرگیجه خوردن، است. شراب با سرمستیاش، با رنگ تردیدآمیز و طعم نامطبوعش کوچههای باریک را به یاد میآورد، سروصدای محلههای قدیمی و مردمی را، کارناوال چشمچرانها و دختران را. دورانی را به یاد میآورد که مردم هنوز وحشتی از آن نداشتهاند که سر و وضعشان مرتب نباشد و آشفتگیشان را در ملا عام نشان دهند. این مایع پرشور هم که کف کرده و چیزها را کثیف میکند، از آن واهمه ای ندارد که خود را همانگونه که هست نشان دهد. اما امروز، بطریهای مهر خورده، با نام کاخ ها، معبدها، حتی تصویر صومعه های زیبا روی برچسبشان در گونهای رمز آلودن کردن و تصنعی کردن (کاملا مدرن مشارکت میکنند: از یک سو کم رنگ طبقات اجتماعی در استاندارد شدن و از سوی دیگر تمایل بورژوازی به حفظ ظواهر. گرداگرد این شراب پرکف، مشتریها وحشتی از آن ندارند که برادرانه به یکدیگر تنه بزنند. آنها آخرین ترقههای جشن چهاردهم ژوئیه را که دیگر تقریبا از میان رفته، در میکنند: از دُرد ]شراب[تا شعف . این جاست که میبینیم این شراب چه معنای نمادینی دارد. وقتی مردم نمیتوانند خود را بیان کنند، افراد راهی ندارند جز آنکه مثل عوام رفتار کنند. وقتی شراب در سردابها و شرابخانهها به پختگی نرسد، ناچار است به زندان بطریهای دربسته، تن در دهد و جز با تخمیر و کف کردن جان به در نمی برد. شرابی که نتواد خوب باشد، ناچار به بد شدن است.
اینجا میتوانیم به وحدتی نمادین میان شراب و عوام برسیم. به شرط آنکه بار منفی این واژه را، که «طبقات بالا» به آن دادهاند، منکر شویم: شلوغی صمیمانه ای فقط کسانی را میترساند که تهدیدش میکنند .شعر غذاها- که به دلیل روش متخصصان فروش به فراموشی سپرده شده- بخشی از حقیقت را به تاریخ بازمیگرداند. جبهه ملی -ورای شکست نسبیاش- اعتصابهای ۱۹۳۶ است، رژههای خیابانی در پاریس است، اشغال کارخانهها، نخستین مرخصیهای با حقوق و یک امید خارقالعاده است و نیز این «فروشگاه زنجیرهای»، هرچند متعلق به جوامعی ناشناخته باشد. خیابان درون «فروشگاه زنجیرهای» راه مییافت و در آن به نمایش میپرداخت، نمایشی به ویژه از خلال آزادی این شراب و این غذاها. اما جشن، به ویژه این جشن که وقتی در آن شرکت نمی کردی به سختی میتوانستی کشفش کنی، پیش از آن آزاد و رایگان بود تا برای متخصصان فروش جالب به نظر بیاید (مثلا برخی روان-جامعه شناسان)؛ به خصوص آن که ]این متخصصان[ نیازی به اظهار نظر درباره معنای این ماجراجویی انسان نداشتند. آنها ترجیح میدادند درون غذاها صرفا انگیزههایی ببینند که به واکنش مصرفکنندگان منجر میشوند. آنها از ترس آنکه حقیقت به طرز خطرناکی برملا شود، آن را تعدیل کرده و جلوهاش را از میان میبردند. بر عکس، شعر و انقلاب و یک اندیشه خاص فلسفی به یکدیگر میپیوندند، زیرا همه مطالبۀ آزاد شدن را دارند.