برونیسلاو مالینوفسکى (۱۸۸۴ – ۱۹۴۲)، انسانشناس لهستانىتبار بریتانیایى، مشهورترین و برجستهترین چهره انسانشناسى در نیمه قرن بیستم بهشمار مىآمد و بخشى بزرگ از این شهرت تا امروز هنوز باقى ماندهاست و بسیارى او را نهتنها یکى از پدران بنیانگذار انسانشناسى اجتماعى بریتانیا، بلکه از مهمترین پایهگذاران انسانشناسى جدید در جهان بهشمار مىآورند. مالینوفسکى این شهرت و اعتبار را عمدتاً مدیون تحولى است که در روششناسى این علم بهوجود آورد. تا پیش از او و در نسل نخست انسانشناسان، تحلیل انسانشناختى صرفاً با تکیه بر دادههایى انجام مىشد که افراد غیرمتخصص اعم از مسافران، جهانگردان، مأموران استعمارى، و… از جوامع دیگر در نوشتههاى خود گرد مىآوردند و انسانشناسان نسل نخست؛ یعنى بزرگانى همچون دورکیم، تایلور، و فریزر آنها را طبقهبندى و بررسى مىکردند. اما مالینوفسکى اصل مشاهده مشارکتى؛ یعنى، حضور فعال و درازمدت پژوهشگر در میدان پژوهش را براى قرارگرفتن او در جریان زندگى واقعى مردمِ مورد پژوهش، و تلاش براى ارائه تصویر و تحلیل وقایع از دیدگاه خود آنها، به اصلى اساسى در علم انسانشناسى بدل کرد. مالینوفسکى براى این کار از تجربهاى چندساله، که در زندگى در میان مردمان جزایر تروبریاند، در نزدیکى استرالیا، در فاصله ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۸ کسب کرده بود، استفاده کرد. مشاهده مشارکتى، تحولى عظیم در انسانشناسى بهوجود آورد که گاه از آن با عنوان «انقلاب مالینوفسکى» یاد شده است.
حاصل مطالعات مالینوفسکى در این جزایر، چندین کتاب بود که در آنها مناسک، رفتارها، و عقاید گوناگون بومیان تشریح و تحلیل شده بود. ازجمله این کتابها مىتوان به کتابى که او درباره روابط جنسى بومیان تألیف کرد و به یکى از مهمترین آثار تاریخ انسانشناسى بدل شد، اشاره کرد. در این کتاب که بخشى کوتاه از آن در ادامه مىآید، مالینوفسکى ازجمله، رابطه میان روابط و مناسک جنسى را با نظام خویشاوندى مورد مطالعه قرار دادهاست.
دو مفهوم اساسى که در این زمینه به بحث گذاشته مىشوند و پیشینه آنها به انسانشناسى قرن نوزدهم بازمىگردد، از یکسو مفهوم مادرسالارى و از سوى دیگر مفهوم مادرتبارى است. منظور از مادرسالارى، نظامى اجتماعى است که در آن زنان در موقعیت برتر نسبت به مردان قرار داشته و مردان زیر سلطه آنها باشند. و منظور از مادرتبارى نظامى خویشاوندى است که در آن تبار افراد با نسب مادرى آنها تعیین مىشود. در قرن نوزدهم، کشف گروهى از جوامع مادرتبار در کشورهاى غیراروپایى در چارچوب نظریه تطورى حاکم در آن زمان، این فرضیه را بهوجود آورد که این جوامع بازماندههاى جوامع مادرسالار بودهاند و بنابراین، مادرسالارى موقعیتى اولیه در جوامع انسانى بوده که بعدها به پدرسالارى (استیلاى مردان بر زنان) در جوامع امروزى منجر شدهاست. با وجود این، مطالعات گسترده بر جوامع ابتدایى، در هیچ موردى نشانه و دلیلى بر وجود چنین جوامعى بهدست نداد و مفهوم مادرسالارى بهتدریج در انسانشناسى منسوخ و یا دستکم به فرضیهاى بسیار غیرمحتمل بدل شد. اما مفهوم مادرتبارى بهعنوان یکى از نظامهاى خویشاوندىِ رایج در جوامع انسانى کاملاً مورد پذیرش است. در اینکه مادرتبارى، گروهى از امتیازات را براى زنان بههمراه داشته باشد، نمىتوان هنوز بهصورتى قاطع اظهارنظر کرد. آنچه مسلم است، این است که در جوامع مادرتبار قدرت در نزد مردان شاخه مادرى متمرکز است، بهعبارت دیگر در خانواده، قدرت دایى بر فرزندانِ خواهر، بیش از قدرت پدر بر فرزندانش است. اما جوامع مادرتبار، ممکن است گروهى از امتیازات، مثلاً مشارکت بیشتر اجتماعى زنان، را در خود نشان بدهند.
گرایشهاى فمینیست در نیمه دوم قرن بیستم، تلاش زیادى کردند تا از دادههاى انسانشناختى قرن نوزدهم به سود گرایش خود استفاده کنند، تا ثابت کنند که استیلاى مردانه، موقعیتى همیشگى در نزد انسانها نبوده است و بنابراین مىتوان آن را از جوامع انسانى حذف کرد. براى این منظور، بیشترین تأکید بر یکى از کتابهاى فریدریش انگلس موسوم به «منشأ خانواده، مالکیت خصوصى، و دولت» انجام گرفتهاست که خود تا اندازهاى زیاد بازنویسى کتاب انسانشناس امریکایى، لویس هنرى مورگان، با عنوان «جامعه باستان» (۱۸۷۷) بود. بههمین دلیل نیز فمینیسم در امواج نخستین خود بسیار تحتتأثیر مارکسیسم قرار داشت. در دو دهه گذشته، متفکران فمینیست ازجمله اِوِلین رید، ضمن آنکه پذیرفتهاند میراث انسانشناسى قرن نوزدهمى دیگر قابل دفاع نیست، بر آن تأکید داشتهاند که وجود مادرسالارى را مىتوان همچنان بهعنوان یک مرحله مفروض در مسیر زندگى جوامع انسانها پذیرفت.
رویکرد مالینوفسکى به موضوع، بیشتر رویکردى واقعگرایانه است و در آن کمترین نشانى نسبت به بحث میان موافقان و مخالفان مفهوم مادرسالارى دیده نمىشود و این نیز نکتهاى قابلتوجه است که اصولاً بالاگرفتن این بحث را باید امرى متأخر و مربوط به سالهاى پس از جنگ جهانى دوم دانست که با تغییرات اساسى جوامع توسعهیافته، مسئله مشارکت اجتماعى زنان و حقوقِ ازدسترفته آنها بهشکلى شاید بتوان گفت بیش از پیش ایدئولوژیک مطرح شد.
در متن کوتاه زیر که از کتاب «زندگى جنسى وحشیان شمال غربى ملانزى»، که پیشتر به آن اشاره شد، گرفته شده است، مالینوفسکى شرحى از یک جامعه مادرتبار در جزایر تروبریاند عرضه مىکند که در آن مادرتبارى با باور به شکلگیرى کالبد از شاخه مادرى پیوند خوردهاست. البته باید توجه داشت که مالینوفسکى در این متن در یک نقطه، مفهوم «مادرسالارى» را بهمعنایى بسیار عام؛ یعنى، وجود امتیازاتى براى زنان در جامعه مىآورد که با معنى متعارف این واژه یکسان نیست.
« در نزد ساکنان جزایر تروبریاند با یک جامعه مادرتبار روبه رو مىشویم که در آن نقطه حرکتِ روابط فرزندى، خویشاوندى، و تمامى روابط اجتماعى دیگر مادر است؛ زنان در زندگى قبیلهاى نقشى قابلملاحظه دارند تا حدى که در فعالیتهاى اقتصادى، مناسکى، و جادویى مشارکت مهمى را بر دوش دارند. این امر خود بر مراسم زندگى شهوانى (اروتیک) و همچنین بر نهاد خانواده تأثیرى بسیار عمیق دارد (…)
این پنداره که مادر، تنها و یگانه حامل شکلگیرى کالبد کودک است و پدر هیچ نقشى در این میان ندارد، مهمترین عامل در نظام حقوقى بومیان جزایر تروبریاند است. شیوه درک آنها از فرایند تولیدمثل، در انطباق با برخى از باورهاى اسطورهاى و جانگرایانه است که بر اساس آنها، فرزند از جوهرى یکسان با مادر ساختهشده و بین پدر و فرزند هیچ پیوند فیزیکى یا پیوند دیگرى وجود ندارد.
این عقیده پذیرفتهشده که مادر از همهنظر عامل شکلدادن به نوزاد بودهاست، در نزد بومیان با عبارتهایى چون: «مادر کودک را در طول مدتى که در کالبد اوست غذا مىدهد و وقتى او بیرون مىآید او را با شیر خود سیراب مىکند» یا «مادر کودک را با خون خود مىسازد» یا «برادران و خواهران از گوشت و خونى یکساناند، چون مادرى یکسان دارند» مشخص است. این عبارتها و عبارتهاى مشابه دیگر، درک آنها را نسبت به این امر بهعنوان اصل بنیادین در درک از خویشاوندى نشان مىدهد.
این رویکرد همچنین، با برجستگى بیشتر، در قواعد مربوط به فرزندخواندگى، ارثبرى، و جایگزینى در ردههاى مختلف، بهدستآوردن عنوان رئیس، مراسم و مناسک موروثى، و جادو و بهطور خلاصه در تمامى اشکال انتقال از طریق خویشاوندى دیده مىشود. در یک جامعه مادرتبار، موقعیت اجتماعى بهوسیله پدر به فرزندان خواهر او انتقال مىیابد و این درک انحصارى مادرسالارانه از خویشاوندى، نقشى اساسى در محدودیتها و قواعد ازدواج و تابوهاى مربوط به روابط جنسى دارد. این پندارهها درباره خویشاوندى، عمل خود را با شدتى بسیار حاد در لحظه مرگ نشان مىدهند و دلیلِ آن است که قواعد اجتماعى ناظر بر مراسم سوگوارى، نوحه، و عزا و همچنین برخى از مراسم بسیار پیچیدهکه بر توزیع غذا دیده مىشوند، از این اصل منشأ مىگیرند که افرادى که با پیوندهاى خویشاوندى مادرى به یکدیگر متصلاند، یک گروه بسیار تنگاتنگ را تشکیل مىدهند که یکسانبودن عواطف و علاقمندىها و ریشهگرفتن از گوشت و خون مشترک، آنها را کاملاً به یکدیگر پیوند دادهاست؛ و کسانى که پیوندشان صرفاً با ازدواج یا با روابط پدر و فرزندى ایجاد شدهاست، از این گروه بیرون رانده مىشوند و تصور بر آن است که هیچ دلیلى براى شرکت آنها در مراسم عزا وجود ندارد.
منبع: فکوهی، ناصر، پارههای انسانشناسی، تهران، نشر نی، ۱۳۸۵
برای تمام آوانگاریها و ماخذ به منبع فوق ارجاع کنید