انسان شناسی فرزندی
فرانسواز هریتیه
فرانسواز هریتیه (Françoise Héritier) که در کلژ دو فرانس جایگزین کلود لوی-استروس شد متخصص نظامهای خویشاوندی بود. در گفتگوی زیر که سالها پیش انجام شده است (۱۹۸۵) و ما به نقل از مجله ادبی فرانسه به فارسی برگرداندهایم، وی با روشنی نشان میدهد که چگونه جوامعی که به آنها «ابتدایی» اطلاق میکردند در نظامهای خویشاوندی و سازوکارهایشان، بسیاری از روشهایی را که در جوامع کنونی آنها را مدرن میخوانیم، ابداع کرده بودند.
فرانسوا اوالد: از نقطه نظر انسانشناسی چگونه میتوان گفتمانهای امروزی درباره پیآمدهای هراسناک فناوریهای بیولوژیک را تحلیل کرد؟
فرانسواز هریتیه: اگر مبنای خود را بر مشاهده نظامهای خویشاوندی و به طور خاص نظامهای فرزندی بگذاریم، به آنجا خواهیم رسید که فکر اینکه ما بتوانیم نظامهای فرزندی جدیدی ابداع کنیم، فکر بیهودهای است. ما نمیتوانیم نظامهای دیگری جز آنچه در جوامع کنونی انسانی وجود دارد، داشته باشیم. شیوههای فرزندی در واقع از ترکیب مشخصات بیولوژیک غیرقابل اجتنابی به وجود میآیند: دو جنس وجود دارد و تولید مثل از طریق گردهم آمدن این دو جنس (ولو آنکه این عمل درون یک سلول آزمایشگاهی میان دو سلول انجام بگیرد) اتفاق میافتد. نسلها پیدرپی یکدیگر خواهند آمد و نمیتوان جهت را در این فرایند تغییر داد: والدین لزوما پیش از فرزندان از راه میرسند. مردان و زنان بدین ترتیب در موقعیت پدر و مادر، پسر و دختر، قرار میگیرند و فراتر از این ما صرفا رشد همین شکل مرکزی را داریم: پدر و مادر بزرگان و نوهها. شیوههای فرزندی چشماندازی کامل از چهار موقعیت پایهای را درون خود نشان میدهند: مردان و زنان در موقعیت والدین و فرزندان. این چشمانداز را میتوان منطقا از طریق مشاهده متغییرهای موثر بر فرزندی و ترکیبهای ممکن میان آنها پیشبینی کرد.
بنابراین انسانها نمیتوانند شیوه جدیدی از فرزندی، جز آنچه در میان جوامعی که در آنها زندگی میکنند، ابداع کنند. آنها تنها میتوانند از یک شیوه شناخته شده به شیوهای دیگر گذار کنند و حتی این کار هم، کار مشکلی است و نمیتوان صرفا با یک تصمیمگیری ساده آن را به انجام رساند بلکه نیازمند آن است تاثیرات بیرونی زیادی از خارج از حوزه خویشاوندی وارد عمل شوند. آنچه میتوان انجام داد آن است که اشکال خانواده را تا اندازه محدودی تغییر داد، خانوادههای متفاوتی را از خانواده زناشویی کنونی تصور کنید، برای نمونه خانوادههای مادرمحور (matricentrée) که در آنها پدر اجتماعی وجود نداشته باشد؛ هر چند همواره یک پدر بیولوژیک به هر نوع از تولیدمثل که فکر کنیم، وجود خواهد داشت. اما در جامعه ما که در آن فرزندی دو جانبه است، اینکه برخی از فرزندان فاقد تبار پدری رسمیتیافته اجتماعی باشند، سبب آن نمیشود که با یک مورد مادرتباری صرف روبرو شویم.
فرانسوا اوالد: کشفیات جدید در زمینه بیولوژی و پزشکی تولیدمثل چه چیزهای تازهای در بر دارند؟
فرانسواز هریتیه: به عقیده من چندان چیزی در بر ندارند. نوآوری در این زمینه تنها میتواند زمانی تحقق یابد که ما بتوانیم از تولیدمثل دوجنسی خارج شویم. و این زمانی اتفاق میافتد که در سطح کل جامعه، نه فقط بتوان انسان را از طرقی چون کلوناژ ( شبیهسازی) تولید کرد، بلکه این امکان بدل به تنها امکان مطلوب و مورد پذیرش قدرت سیاسی در آید که به این ترتیب هر نوع دیگری از تولیدمثل را ممنوع کند. جامعهای – به نظر من غیرقابل تصور- که در آن تنها بتوان از طریق کلوناژ تولیدمثل کرد دارای شیوه جدیدی از فرزندی خواهد شد: از یک نفر به خود آن نفر. امکان دیگر تصور آن است که یک نظام اجتماعی به صورتی دلبخواهانه تصمیم بگیرد که فرزندان دیگر به هیچ کس تعلق نداشته باشند و در هیچ خط تبارشناسانهای قرار نداشته باشند: یعنی فرزندان انحصارا به قدرت عمومی تعلق داشته باشند.
فرانسوا اوالد: آیا نمیتوان ادعا کرد که نوآوری در این زمینه دقیقا در حوزه خیال به وجود آمده باشد. همین آرمانگراییهایی که با فنون جدید تولیدمثل شاهدشان هستیم؟
فرانسواز هریتیه: باید توجه داشت که نوآوریها آنچنان که تصور میشود، نو نیستند. آنچه به ما عرضه میشود، روشهای جدیدی برای مقابله با نازایی است. اما حتی یکی از این روشها هم نیست که معادلی در نهادهای جوامعی که ابتدایی مینامندشان نداشته باشد: اهدای اسپرم، مادران با رحم «کرایه ای» ، اهدای فرزندان، نطفهبندی پس از مرگ…
فرانسوا اوالد:شاید تفاوت میان جوامع ابتدایی و ما در سطح نتایج (مقابله با نازایی) نباشد بلکه در سطح اندیشه، حسابگری و تامل باشد؟
فرانسواز هریتیه: نهادهای جوامع به اصطلاح ابتدایی در واقع، به صورت کاملا پختهای درباره پاسخ دادن به مشکلاتی که ما در مساله نازایی میبینیم در بین برخی از اعضایشان تامل نمیکنند، بلکه بیشتر در زمینههای گستردهتری که به بازنمودهای مردانگی و زنانگی، کودکی و هویت شخص مربوط میشود، قرار میگیرند. در بعضی از موارد باید مشروعیت این نهادها را در چارچوبهایی جست که در مقام نخست به موضوع نازایی مربوط نمیشوند. برای نمونه، در نزد ساموها(Samo) های بورکینا فاسو مردان، زنان مشروع خود را تنها زمانی انتخاب میکنند که این زنها در فاصله دوران بلوغ و دورانی که به ازدواج آنها در میآیند دارای یک معشوق مشخص باشند و از او دارای فرزندی شده باشند. در حالی که این فرزند به فرزند مشروع زوج جدید تبدیل خواهد شد. و از آنجا که این ازدواج، یک ازدواج پدرتبارانه است، تمام فرزندان بعدی آن زن، ولو فرزندانی که حاصل یک زنا باشند، فرزندان پدر مشروع به حساب میآیند. باید توجه داشت که نهاد معشوق پیش از ازدواج، بر خلاف آنچه در ابتدا تصور میشد، برای وارسی اینکه زنان زایا باشند نبوده است. زن پس از چند سال با همسر مشروعش ازدواج میکرد، ولو آنکه نازا میبود. این کودک در واقع حکم یک اصل اولیه را دارد. کودکی که از پدر به دنیا میآید که محو میشود و از لحاظ اجتماعی به تبار دیگری به جز تبار اصلی خود تعلق مییابد: کودکی که به مثابه «سهم زمین» در نظر گرفته میشود. و به عبارتی تقدس مییابد. به همین دلیل نیز تصور میشود که این کودک دارای خصوصیاتی است که او را از دیگران متفاوت میکند: باور بر آن است که این کودک دارای بار روح بزرگتری است و اگر دوران کودکی را پشت سر بگذارد عمری طولانیتر خواهد داشت و قدرت پیشبینی وقایع را دارد.
چنین نهادی ( که من از آن در زبان مردمنگارنه حال صحبت میکنم اما امروز دیگر تغییر کرده است) بدون شک به دغدغهای دینی تکیه دارد. با این وصف، روشن است که در چنین جامعهای عقیم بودن مردان به رسمیت شناخته نمیشود: مردان همواره پدران فرزندانی هستند که زنانشان به دنیا بیاورند؛ ولو آنکه این کار از طریق اهدای اسپرم و در این حالت نوعی لقاح طبیعی ( زیرا مسئله تنها بر سر همین اهدا است) انجام بگیرد. در اینجا هیچ فکری درباره اینکه مردان عقیم هستند نمیشود (چیزی که به رسمیت شناخته نمیشود) بلکه ممکن است آن نهاد از بین برود. البته در برخی از جوامع دیگر همین کار به شیوهای آگاهانهتر انجام میپذیرد.
گاه نیز مواردی وجود دارد که به صورت نظاممند یک هدف مشخص دنبال میشود. برای نمونه در نزد نویرهای آفریقا وقتی مردی میمیرد و فرزندی از خود باقی نگذاشته است، نمیتواند به رده یک نیا صعود کند. در این حالت تصمیم به آن گرفته میشود که به طور عمدی برای وی فرزندانی در زبان اجتماعی ازدواج و فرزندی یافته شوند. بدین ترتیب یکی از هم خونهای پدری او مثلا برادر و یا برادرزادهاش، دامهای او را تصاحب میکند و به وسیله آنها شیربهایی را برای یک ازدواج مشروع پرداخت میکند و زنی اختیار میکند که (از لحاظ اجتماعی) همسر فرد درگذشته به حساب میآید. و فرزندان این زن، فرزندان متوفی به شمار آورده میشوند.
فرانسوا اوالد: آیا نمیتوان گفت که در جوامع به اصطلاح ابتدایی این عملکردهای تولیدمثلی بسیار اجتماعی بودهاند در حالی که در نزد ما بیشتر به فردگرایی و تمایل به حاشیه و ناهنجاری مربوط میشوند؟
فرانسواز هریتیه: البته در نزد ما این عملکردها را امروز (۱۹۸۵) حاشیهای و ناهنجار میدانند، اما همچنین درباره آنها ادعای مشروعیت داشتن هم میشود. اما آنچه برای من تکاندهنده است، اینکه در نزد ما به کودک به مثابه شیئی متعلق به خود نگاه میشود. در حالی که در جوامع به اصطلاح ابتدایی تولیدمثل یک وظیفه تلقی میشود، وظیفهای که افراد نسبت به کسانی که زندگی را به آنها اهدا کردهاند احساس میکنند، یعنی اینکه زندگی را لااقل به نسلی دیگر منتقل کنند، زیرا در غیر این صورت آن را محکوم به فنا کردهاند. این تنها راه رسیدن به رده نیا و تنها راه برای بالغ شدن اجتماعی در آن جوامع به حساب میآید. در حالی که در نزد ما تولیدمثل، حقی تصور میشود که به تمایل به تحقق بخشیدن یا تصاحب یک آرزوی شیئیواره بر میگردد و از اراده به گسست زنجیره تولیدمثلی جداست.
فرانسوا اوالد: این مسائل در حال حاضر گویای یک اراده به شدت هنجارمند هستند. در این وضعیت قانونگذار چه باید بکند؟
فرانسواز هریتیه: شاید همانگونه که لوی-استروس میگوید باید به قدرت خیال خلاقی که در روابط اجتماعی جدید وجود دارد، فرصت داد که آزادانه عمل کند. البته میتوان فرمولهای مختلفی را تصور کرد – زوجهای همجنس که به این یا آن وسیله فرزندی برای خود به وجود بیاورند، زنان یائسهای که به خود جنینی پیوند بزنند…. ما در جوامعی زندگی میکنیم که میتوانند به خیال خود آزادی زیادی بدهند. اما در خارج از دغدغههای اخلاقی که لزوما با دغدغههای حقوقی یکی نیستند، من دلیلی نمیبینم که قانونگذار آنچه را باید کرد یا نباید کرد، اعلام کند. به نظر من باید به برخی از مواد قانون ۳ ژانویه ۱۹۷۲ بازگشت.
زمانی که فرزندی کودک خواسته شده بوده و به وسیله اراده یا عملی اجتماعی به ثبت رسیده است (برای مثال در اهدا جنین، یا اسپرم که در چارچوب ازدواج یا خارج از آن رسمیت یافته است) نباید در این گونه تصمیمگیریها به دلیل تغییرعقیده بعدی امکان بازگشت وجود داشته باشد. زیرا این امر سبب زیان وارد شدن به فرد ثالثی- کودک- میشود که به دلیل سر باز زدن از هویتی که به او داده شده است، این هویت را از دست خواهد داد. این نقش قانونگذار است: حفاظت از حقوق دیگری. بنابراین تعجبآور خواهد بود که قانون در مدت زمانی هر چند مشخص امکان آن را بدهد که افراد با تغییر انگیزه، تمایل یا نیاز، عقیده خود را عوض بکنند. زمانی که قراردادی به وجود آمد که حق یک کودک را ایجاد کرد نباید امکان بازگشت در این قرارداد وجود داشته باشد.
هر نوع پدری و هر نوع مادری قراردادهایی اجتماعی به حساب میآیند و بنابراین بر اساس معیارهایی استوار هستند که گروه اجتماعی برای خود تعیین کرده است و نباید متناقض یکدیگر باشند. آنچه اولویت دارد قرارداد اجتماعی است و تمایل فردی باید از آن تبعیت کند. میتوان تصور کرد که از فنون پیشرفته تولیدمثل استفاده کنیم. ولی بهر حال باید از مرحلهای به بعد یعنی از زمانی که قرارداد اجتماعی وارد عمل شده و فرزندی را به ثبت رسانده مرزی گذاشته شود. و بنابراین نباید اجازه داد که در این معیار غیرقابل تغییر، امکان تجدید نظر وجود داشته باشد. این لااقل چیزی است که مطالعه انسانشناختی جوامع انسانی به ما نشان میدهد.
منبع گفتگو :
Magazine Litteraire, no.218, Avril 1985
مصاحبه از فرانسوا اوالد (François Ewald)