انسان شناسی سحر و جادو

انسان‌شناسی سحر و جادو

        ژان فاوره ساددا/ برگردان ناصر فکوهی

ژان فاوره سادا (Jeanne Favret-Saada) در سال ۱۹۳۴ در توسن به دنیا آمد و پس از گذراندن کنکور دبیری فلسفه  در پاریس ابتدا به تدریس در فرانسه و سپس به تدریس در الجزایر  از ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۳ پرداخت. او در آنجا نخستین مطالعات مشاهداتی خود را بر شورش‌های روستایی انجام داد و چندین مقاله درباره انتقام جویی‌های روستایی و نظام‌های سیاسی در قبایل عرب منتشر کرد. پس از سال ۱۹۶۸ در حالی که وی انسان‌شناسی سیاسی را در دانشگاه نانتر[ از مراکز اصلی شورش دانشجویی] تدریس می‌کرد‌، کار تحقیقاتی  خود را به سوی بوکاژ(Bocage) در مایین(Mayenne) و پژوهش بر پدیده سحر و جادو‌ی روستایی برد. وی پس از مطالعه‌ای سه ساله که شکل متداوم نداشت و در همان حال با فعالیتی در زمینه روانکاوی نیز همراه بود، کتاب «واژگان، مرگ و نفرین‌ها» (Les Mots, la mort, les sorts) را در سال ۱۹۷۷ منتشر کرد.  فاوره سادا سپس همراه جوزه کونترورا(Josee Contrera ) روان‌شناس،  دفترچه‌های یادداشت میدانی‌اش را در بوکاژ  با عنوان «بدن برای بدن» (۱۹۸۱) (Corps pour corps) به چاپ رساند و در آن اندیشه نظری در زمینه مردم‌شناسی درمان را به پیش برد. در سال‌های ۱۹۹۰ ، فاوره سادا پژوهش‌های خود را در زمینه محکومیت نقرین‌آمیز نویسندگان  و برخی از سینماگران ادامه داد و آن‌ها را با برخی از نفرین‌های جادویی مقایسه کرد. وی در آخرین اثرش با عنوان «مسیحیت و یهودیانش» (همراه با کونترورا)(Le Christianisme et ses juifs) دست به تحلیلی تاریخی از دشمنی میان کلیساهای مسیحی علیه یهودیان زده است. فاوره ساددا پس از آنکه دوران کاری خود را به عنوان  مدیر پژوهشی در مدرسه عملی مطالعات عالی بخش مطالعات دینی به پایان رساند، امروز در بازنشستگی است.

 

سی سال پیش کتاب «‌واژگان، مرگ و نفرین‌ها»  به انتشار رسید. در این کتاب  که درباره سحر و جادو در روستاهای فرانسه نوشته شده است، ژان فاوره سادا قواعد مشاهده مشارکتی را به زیر سئوال برد . این کتاب برغم موضوع خاصش، امروز هنوز  الگویی برای  الهام گرفتن انسان‌شناسی بر محیط‌های نزدیک است.

«‌از میان تمام دام‌هایی که بر سر کار ما وجود دارد. دو دام هست که همواره آموخته بودیم همچون طاعون نسبت به آن‌ها هشیار باشیم: یکی آنکه مبادا خود را به دست گفتمان بومی بسپاریم و دیگری آنکه به وسوسه‌های ذهنیت  تن در دهیم. اما من نه فقط نتوانستم از این دو دام پرهیز کنم ، بلکه از طریق آن‌ها بود که بخش عمده کار مردم‌نگاری خود را انجام دادم».  کتاب «واژگان، مرگ، نفرین‌ها» که این سطور از آن بر گرفته شده است،  بی‌شک نه تنها مهم‌ترین پژوهش مدرن  درباره موضوع سحر و جادو در مناطق روستایی فرانسه است، بلکه باید آن را یک درس ارزشمند مردم‌نگارانه نیز به حساب آورد. این کتاب روایت تحقیقی است  که ممکن  بود پیش از موعد به زمان برسد. در سال ۱۹۶۹ ژان فاوره سادا، در حالی که این پژوهش را آغاز می‌کرد، تجربه  چندین ساله قابل توجهی داشت، چه در آفریقای شمالی‌، زادبومش و چه بر شورش‌های روستایی، نظام‌های تنظیم از طریق  قتل در نهاد انتقام‌جویی.اما به قول خودش برای پرهیز از آموختن زبان‌های سخت بود  که در فرانسه باقی ماند و ساکن مایین شد و در قلب یک منطقه روستایی تا باز هم  بر موضوع مشابهی کار کند: انتقام و مرگ اما این بار از خلال «سحر و جادو» .

در آن زمان درباره «سحر و جادو»‌ی منطقه نورماندی نه فقط در مطالعات فلکلوریک بحث می‌شد بلکه این موضوعی بود که در روزنامه‌های محلی نیز بحث‌هایی را بر می‌انگیخت. روزنامه‌نویسان  با استهزاء از پرونده شارلاتان‌هایی صحبت می‌کردند که به نام «درمانگر» و جادوگر به انجام فعالیت‌های غیرقانونی پزشکی مشغول  بودند. اما آیا هنوز  چنین چیزهایی وجود داشت و اگر داشت چطور باید به آن پرداخته می‌شد؟ سادا در ابتدای کتابش  که در سال ۱۹۷۷ به اتمام رسید(یعنی چندین سال پس از پایان کار تحقیقش)  به سه گروه مشخص که در این باره کار کرده‌اند، ارجاع کرد: «فلکلوریست‌ها»‌، روان‌پزشکان  و روزنامه‌نگاران. نوشته‌های آن‌ها که وی پیش از شروع کار تحقیق آن‌ها را خوانده بود، چندان کمکی به او نکره بودند: این نوشته‌ها صرفا شامل اطلاعاتی دست‌دوم بودن و سحر و جادو را  جزو باورهای بی‌معنا و پوچ ، هذیان‌های پارانویایی و عقب‌ماندگی فرهنگی و حرافی و ساده‌لوحی طبقه‌بندی می‌کردند.

در طول شش ماه فاوره ساددا  در تحقیق خود در جا می‌زد. مسئله آن نبود که به وی جواب ندهند : داستان‌های زیادی  بر سر زبان‌ها بود. اما همه‌جا‌، چه در نزد همسایگانش‌، چه کشیشان مدعی درمانگری، چه پزشکان روستایی او فقط با انکار این مسائل روبرو می‌شد: [همه می‌گفتند:‌] «من که شخصا اعتقادی به چیزها ندارم»؛ «این‌ها خرافات هستند باید از کنارشان گذشت» و یا با لحنی تحقیر‌آمیز می‌گفتند: « این‌ها هذیان‌های آدم‌های دائم‌الخمر است». حتی کسانی که «جن‌گیری» را قبول داشتند، «سحر و جادو» را  نمی‌پذیرفتند. البته کشیشان قبول می‌کردند که کسی را معالجه کنند و یا به او علیه مصیبت‌هایی که بر سرش آمده، آمرزش بدهند.اما در این چیزها اثر دست شیطان، البته نه شیطانی ملموس، را می‌دیدند. آیا آن‌ها وحشت داشتند که با اعتراف به قبول داشتن سحر و جادو‌، مسخره شوند؟ پاسخ را سادا در یک ملاقات  یافت. ملاقات با یک روستایی که به دلیل الکلیسم بستری شده بود. نام او ژان بابن(Jean Babin) بود و از جمله امراضش یکی هم ناتوانی جنسی بود که آن را به نفرینی نسبت می‌داد که علیه او و همسرش انجام شده بود.

بدین ترتیب فاووه سادا، برای اولین بار چیزی را که می‌جست، به دست آورد. یک زوج «نفرین‌شده»، که این امر را نفی نمی‌کردند. سادا می‌نویسد: «در یک بعداز ظهر[با این دو نفر] بیشتر از تمام مدتی که کار خودم را شروع کرده بودم، چیز آموختم.» درباره وجود encrouilleurs  [ واژه گالویی به معنی کسی که چیزی را در جایی بالا و در موقعیتی بی‌ثبات قرار می‌دهد] یعنی کسانی که نفرین می‌کنند. اما این تنها مورد شگفت‌انگیز نبود. در طول ملاقات فاووه سادا متوجه شد که اگر این زوج حاضر شده‌اند با او صحبت کنند، دلیلش آن است که او را آدمی  دیده‌اند  که به اندازه کافی  «قدرت» دارد که به آن‌ها کمک کند‌: پژوهشگر  به نظر آن‌ها ممکن است خود یک «سحر‌گشا» (décorceleuse) باشد. چون اگر این طورر نبود برای چه آنقدر به موضوع علاقمند است؟

در چنین حالتی پژوهشگر چه باید می‌کرد؟ آیا باید در پشت موقعیت علمی خود پناه می‌گرفت و به هیچ رو حاضر به پذیرش حقیقی بودن آنچه به او گفته می‌شد، نبود؟ یا صرفا تظاهر می‌کرد که لااقل در آن لحظه به این حقیقت باور دارد؟ در اینجا است که پژوهش به یک نقطه عطف می‌رسید: ژان فاوره سادا می‌فهمید که سحر و جادو  یک جنگ است و در یک جنگ تنها برای طرفین رودررو، جایی وجود دارد. رفته‌رفته وی خود وارد «سحر» می‌شود و همان مسیری را طی می‌کند که کسانی که به آن باور دارند،انتظارش را دارند. «چند ماه بعد یکی از روستائیان «ضعف» مرا تفسیر کرد و این وظیفه را برعهده گرفت که مرا نسبت به وضعیتم به عنوان کسی که سحر شده‌، آگاه کرده و به سوی یک «سحر‌گشا» هدایتم کند تا «بار دیگر به خود بیایم». تا دو سال من وقایع زندگی خصوصی‌ام را برای این «سحر‌گشا» تعریف می‌کردم تا او آن‌ها را تفسیر کند. در این میان کسان دیگری که «سحرزده» شده بودند، نیز از من می‌خواستند که آن‌ها را نجات دهم[…] و من آنها را به نزد همان “سحر گشا” می‌بردم. و سرانجام، آن “سحرگشا” […]از من خواست که  درمانگر را به نزداو بیارم تا دردهایش را از میان ببرد و همچنین از من خواست که در این  جریان شرکت کنم.

بدین ترتیب، ژان فاوره سادا، در طول چند ماه ، ابتدا خود به یک “سحر‌زده” تبدیل شد و سپس  به یکی از دست اندرکاران نظام سحر و جادو که کاملا می‌توانست خود «گفتمان جادویی را به کار» برد.

این روایت پُر‌شوری است که نخستین بخش از کتاب « واژگان، مرگ، نفرین‌ها» را تشکیل می‌دهد و در واقع به دلیل آنکه فاوره سادا بهانه دور بودن میدان تحقیق را برای عینی‌گرا بودن، نداشت، به یک نوآوری بزرگ دست زد. در واقع پیش از این، چه ما موضع برونیسلاو مالینوفسکی را در نظر بگیریم که از مشاهده مشارکتی دفاع می‌کرد و چه رویکرد اوانس پریچارد را که در نزد جاددوگران زانده(zande) از خطر «فرو‌افتادن در جنون» صحبت می‌کرد، هر دو اینها قابل پذیرش بودند. زیرا جزایر تروبریاند و یا سودان مناطقی دوردست بودند که به جهان مدرن (غربی) ما  تعلق نداشتند. اما انجام چنین کاری  در روستاهای نورماندی  بلافاصله مولف را درگیر و در برخورد با دانش‌های رسمی – دانشگاه، پزشکی، و دستگاه  قضایی – می‌کرد، زیرا کار او را غیر‌قابل قبول می‌دانستند. فاوره سادا چگونه می‌توانست کار خود را برای همکاران دانشگاهی‌اش توجیه کند.

امروز که با فاصله‌ای سی‌ساله می‌توان بار دیگر کتاب سادا را مطالعه کرد و آن را به مثابه  یک درس روش‌شناختی در انسان‌شناسی در نظر گرفت، دلیل آن است که برای وی‌، «فرو‌افتادن در جنون» امری در یک محدوده کوتاه  زمانی و مکانی قرار می‌گیرد. کتاب ما نه فقط روایت یک تجربه بلکه همچنین شکل یک تحلیل ظریف و عقلانی درباره پدیده جادویی را دارد. اگر فاوره سادا به گفتمان جادویی امکان داد که او را درون خود بکشد، برای آن بود که در نهایت بهتر بتواند وقایع را مشاهده کند. اما این وقایع چه بودند؟

روستائیان مایین (Mayenne) لزوما در یک جهان کاملا جادویی زندگی نمی‌کنند. آن‌ها می‌دانند که سرما‌خوردگی و سرطان مسائلی هستند که به پزشکی مربوط می‌شوند و یا  اگر دام‌ها و حیوانات خانگی‌شان بیمار می‌شوند، میکروب‌ها و انگل‌هایی در کار هستند و یا اینکه بر زمین افتادن، سقوط  یا آتش سوزی‌ها ، تصادف به شمار می‌آیند. اما زمانی که مصیبت‌ها روی هم انباشت می‌شوند‌،  پزشکان در معالجه شکست می‌خورند، مشکلات تکرار می‌شوند و انرژی آن‌ها فروکش می‌کند، آنجاست که نوعی نگرانی دیگر برای  آن‌ها به وجود می‌آید. مورد ژان بابن (بیمار الکلی که به او اشاره کردیم) در این زمینه گویاست: کمی پیش از ازدواج، او شاهد افتادن یک تیر چوبی روی سرش بود. پس از آنکه وی در خانه جدیدش مستقر شد نیز این وقایع ادامه یافتند: گاو‌هایش گوساله‌هایشان را ازدست دادند و خودشان هم هلاک شدند. خود او پس از ازدواج دچار ناتوانی می‌شود و پزشکان در معالجه او شکست خوردند و او شروع به مشروب‌خواری می‌کند.  بعد چندین تصادف با ماشین خود می‌کند که البته چندان شدید نیستند. همسرش بیمار می‌شود. گاوهایش همچنان نازا می‌مانند. در طول شش سال این حوادث به نظر او بسیار بیش از اندازه مصیبت‌بار جلوه می‌کند: بابن به سراغ یک کشیش می‌رود که «جن‌زدایی» می‌کند،کشیش به او یک نمک «متبرک» می‌دهد، اما این هم اثری ندارد.

از اینجا  فاوره سادا به سه قاعده در این زمینه می‌رسد که صورت زیر آن‌ها را فرموله می‌کند.

قاعده اول: افراد تنها زمانی به نفرین شدن فکر می‌کنند که نگون‌بختی‌هایشان  تکرار می‌شود و تداوم می‌یابد و این امر لزوما نباید در مورد یک شخص اتفاق بیافتد، بلکه اگر بر سر یک واحد زندگی، یک خانوار، یا یک محل نیز بیاید، همان اثر را دارد.

قاعده دوم: افراد تنها زمانی به جادوگران فکر می‌کنند، که کسی آن‌ها را به سوی آن‌ها بکشد. در مورد ژان بابن، چون خود او نسبت به این مسائل مشکوک بود، مادرش به شهر رفت تا یک درمانگر «مغناطیسی» را ببیند. و همین شخصیت اسرار آمیز بود که از زوج خواست فکر کنند چه کسی بد آن‌ها را می‌خواهد. خانواده بابن این آدم بدخواه را پیدا کردند: احتمالا این آدم کسی نبود جز همسایه‌ای که سال‌ها پیش از ژان بابن خواسته بود با خدمتکارش که از وی صاحب  فرزندی نامشروع شده بود، ازدواج کند، اما ژان قبول نکرده بود.

به نظر فاوره سادا، فرایند همواره یکی است: برای آنکه کسی تصور کند قربانی یک سحر‌شده است، لازم است که کسی این را به آن فرد اعلام کند. از این زمان جستجو برای یافتن یک «سحر‌گشا» آغاز می‌شود. دو نوع از این افراد وجود دارند: نخست گروهی که از طریق «کار نیک» وارد عمل می‌شوند، یعنی از قربانیان در برابر حملات ساحران حمایت می‌کنند‌. کشیشان جن‌گیر و برخی از درمانگران که طلسم‌هایی به افراد در برابر چشم‌زخم می‌دهند تا به خود آویزان کنند، از این جمله‌اند. اما قدرت این گونه از «سحر‌گشایان» محدود است. اگر مصیبت قربانی،  ادامه پیدا کند، باید «از طریق شر» وارد کار شد. در این حالت نیاز به افراد متخصصی است که به انداز کافی «قوی» باشند تا شر را دریافت کنند و آن را به طرف مقابل برگردانند.

قاعده سوم : به «سحر‌گشا»‌یی که می‌خواهد از طریق شر عمل کند باید همه چیز را گفت. او است که احتمالا به قربانی کمک خواهد کرد که  منشاء شر را یافته و هویت ساحر را از طرق جادویی کشف کند. خانم فلورا (Flora) که ژان فاوره سادا، رفته‌رفته بدل به دستیار او می‌شد، در فال  ورق تخصص داشت. اما هیچ کدام از این چیزها «نباید به کسی که کاری از او بر نمی‌آمد، گفته می‌شد» و حتی در میان افراد خودی هم نباید حرف این مسائل مطرح می‌شد. به همین دلیل بود که فاوره سادا به مثابه یک مردم‌نگار ناچار بود که نقشی فعال را در نظام جادویی بپذیرد.

سرانجام باید به نکته نیز اشاره کرد که عملیات سحر‌زدایی درچندین جلسه انجام می‌گرفت. در این جلسات از وردها و حرکات خاص مناسکی استفاده می‌شد برای مثال سوراخ کردن قلب یک گاو یا سرخ کردن نمک در یک قابلمه. هدف آن بود که قدرت جادویی را علیه خود آن بازگرداند و بدین ترتیب آن را بی‌اثر کرد. فاوره سادا به چندین مورد از مرگ جادوگران مفروض اشاره می‌کند که ظاهرا در روزهای بعد از اجرای برنامه‌های مناسکی اتفاق می‌افتاد.  سپس تصور می‌شد که نفرین از میان رفته است، با این وجود نفرین‌های دیگری می‌توانستند از راه برسند، زیرا مردم معتقد بودند که  تعداد جادوگران زیاد است.

 

جنگ واژگان

بدین ترتیب در انتهای این روایت تفصیلی  که فاوره سادا در کار خود ارائه می‌دهد، ما می‌فهمیم که موضوع سحر و جادو در منطقه بوکاژ به گروهی از باورهای مبهم محدود نشده بلکه شامل نظام کاملی از تفسیر‌ها با زبان، با مناسک و با موقعیت‌های تکرار شونده می‌گردد. سادا می‌نویسد: سحر و جادو « کلامی است که تاکید دارد»  در اینجا زبان و واژگانی خاص وجود دارد: برخی از واژگان تکرا می‌شوند  مثل واژه «سحر گشایی» یا «سحر زدایی»(désorceler) اما واژگانی تخصصی هم وجود دارد مثل «encrouilleur» ( کسانی که اسیر می‌کنند) ، «être pris» یعنی به بند افتادن، «vouloir du mal» (بد کسی را خواستن) ، «être fort» ( قوی بودن برای جذب شر ) «y faire » «ne pas y faire» (‌درمان کردن یا درمان نکردن). اگر از چنین کلمات  اسرار‌آمیزی استفاده می‌شود دلیلش آن است که در  سحر و جادو « عمل، در کلمه است» و «هر اندازه بیشتر از آن صحبت کنند، بیشتر گرفتارش می شوند» . منشاء «شر» به کلامی  ربط داده می‌شود که روزی به وسیله یک  جادوگر ادا شده است. اما درمانگر هم زیاد حرف می‌زند یعنی خطر می‌کند تا بتواند قربانیان را نسبت به قربانی شدنشان آگاه کند. و کلماتی که آن‌ها به کار می‌گیرند  گویای شرایطی است که در آن جنگی مرگبار وجود دارد. ساحر به دلیل حسادت و یا به دلیل اینکه به صورت «عینی»  مورد توهین قرار گرفته،  بر آن است که قربانی خود را  تخریب کند، به بیماری دچار کرده  و یا حتی تا مرگ پیش ببرد. فرد «سحر‌گشا» شر را در وجود خودش جذب می‌کند و آن را به سوی کسی که آن را ایجاد کرده، با همان هدف بر می‌گرداند. «بحران سحر» در واقع  به نوعی کشتن فراطبیعی  مربوط می‌شود که گاه به یک قتل واقعی بدل می‌شود: زمانی که  قربانی که طاقتش به پایان رسیده تفنگش را بر می‌دارد و  به سراغ کسی که تصور می‌کند او را نفرین کرده می‌رود و او را واقعا به قتل می‌رساند.

 

پرسش این است که همه این کارها چطور انجام می‌شوند؟ ژان فاوره سادا در پشت این گفتمان تاکید‌آمیز اما کمابیش مبهم، یک نظریه فیزیکی، هر‌چند فرا‌طبیعی، می‌یابد که می‌تواند با تکیه بر قالب‌هایی چند‌، منطق آن را به دست آورد. همه چیز به «نیرو» مربوط می‌شود. «نیروی حیات» (سلامت و باروری حیوانات و انسان‌ها) و «نیروی جادویی» (‌که امکان می‌دهد این نیروی حیاتی را جذب کرد)‌. ساحر کسی است که دارای یک نیروی فوق‌العاده به شمار می‌آید و از آن استفاده می‌کند تا نیروی قربانیانش را از وجود آن‌ها «بیرون بکشد» و برای این کار احتمالا از افراد واسط نیز استفاده می‌کند. بدین ترتیب قربانی از مصیبت‌های بیولوژیک  پی‌در‌پی رنج می‌برد (…) فردی که می‌خواهد جادو را از میان ببرد، باید به اندازه کافی  قوی باشد تا نیروی جادویی ساحر را در وجود خود بگیرد و علیه او بازگرداند تا او را به هلاکت برساند.

بهر‌حال در این چارجوب یک غایب بزرگ وجود دارد: مردم‌نگار با اطلاع‌رسان‌های خنثی ملاقات  کرده است، با خویشاوندان قربانیان، با خود قربانیان و با «سحر‌گشایان» که بسیار فعالانه عمل می‌کردند [‌اما جای خود ساحران خالی است]. در واقع نفرین‌کنندگان هرگز حاضر نیستند به این کار اعتراف کنند. کسی نمی‌داند آن‌ها چگونه عمل می‌کنند ( و فقط گفته می‌شود آن‌ها دارای «کتاب‌های جادویی» هستند)‌. آنچه از آن‌ها می‌دانند صرفا این است که باید جزو همسایگان یا نزدیکان قربانیان باشند، زیرا برای نفرین کردن باید دلیل محکمی داشت و توانست قربانی را لمس کرد یا مورد خطاب قرار داد. حتی زمانی که ساحر شناخته شود به صورت عمومی مورد اتهام قرار نمی‌گیرد و تنها مرگ اوست که  درست بودن  اتهام را به اثبات می‌رساند.

فاوره سادا توضیح می‌دهد که در واقع سحر و جادو در بوکاژ چندان نیازی به ساحر ندارد: کافی است که اتهام‌هایی مطرح شوند تا گفتمان جادویی بتواند تداوم یابد. در یکی از لحظات بسیار سخت پژوهش، فاوره سادا می‌فهمد که  مورد ژان بابن مثالی بسیار گویا در این مورد است. همسر بابن به  فاوره سادا می‌گوید، اگر ژان بابن قادر نبوده ناتوانی خود را درمان کند، دلیلش آن است که نتوانسته «همه چیز را به سحر‌گشا بگوید». وی با عدم باور به قدرت آن‌ها او از یک اعتراف ناممکن می‌گذرد:  سال‌ها پیش خود او را متهم به سحر کرده بودند. البته این اتهام به عقیده او  نامنصفانه بود، اما این چندان اهمیت نداشت زیرا ناتوانی جنسی او را به حساب  پی‌آمد عمل «سحر گشایانی» می‌گذاشتند که قربانیان او از آن‌ها کمک گرفته بودند. اگر خانواده بابن این امر را نمی‌پذیرفتند باید افراد دیگری را پیدا می‌کردند و شر را «به آن‌ها باز می‌گرداندند».

بدین ترتیب ما شاهد شکل گرفتن نظامی از  اندیشه‌(‌واز کلمات‌)هستیم که برای به اجرا در آوردن سحر و جادو نیاز به ساحر و جادوگر ندارد. ژان فاوره سادا در مقاله‌ای که بعدها نوشت (۱)  و با فاصله ی که از این پژوهش گرفته بود‌، نظام سحر را به مثابه  یک سازوکار درمانی تعریف کرد که نه فقط توضیحی «قابل فبول» برای مصیبت‌های  بیولوژیک پی‌در‌پی ارائه می‌دهد، بلکه می‌تواند اتهاماتی را که مطرح شده و سرانجام در جماعت‌های بسیار به هم پیوسته‌ای همچون روستاهای نورماندی شناخته می‌شوند، را نیز توجیه کند. بدین ترتیب ما می‌توانیم به این نتیجه نیز برسیم که این سحر و جادوی تقریبا معاصر که بهر‌حال در یک چارچوب مدرن قرار گرفته است،  می‌تواند بسیار بیشتر  از آفریقا و یا  جاهایی دیگر خارج از نیت‌های ساحرانه انجام بگیرد: به صورتی که کلمات یا حتی ساده‌تر از آن‌ها، توصیف‌ها می‌توانند به خودی خود کافی باشند.

 

یک پژوهش نمونه

کتاب «‌واژگان، مرگ، نفرین‌ها» به محض انتشار با استقبال گستره گروهی از انسان‌شناسان روبرو شد که در آن یک پژوهش نمونه را می‌دیدند ولی برخی دیگر آن را کاری مزاحم به حساب آوردند. فاوره سادا بعد از یک دهه انتقاد‌های سرسختانه علیه انسان‌شناسی استعماری‌، توانسته بود با ارائه توصیفی کاملا عینی از سحر و جادوی روستایی همراه با روایتی از تجارب هیجان‌انگیز خود در این پژوهش به نوعی تعادل برسد. این کتاب همچنین حاوی یک درس روش‌شناختی بود، فاوره سادا با حمله‌بردن به «فلکلوریست»‌هایی که از عقلانیت ملهم بودند، او پرسمانی  شکل گرفته در سرزمین‌های دوردست را بر زمینی  «مدرن» می‌آورد، پرسمانی که انسان‌شناسان «امر نزدیک» چندان توجهی به آن نکرده بودند. و در نهایت بدون آنکه مثال فاوره سادا تکرار شود پی‌آمدهای آن برای رشته مربوط  پر‌بار بود.

آیا باید در کتاب فاوره سادا نوعی تحقق یافتن موفقیت‌آمیز مشاهده مشارکتی را دید و یا نوعی پژوهش پیشتاز در زمینه  پسا‌مدرنیسم انتقادی و فرهنگی‌؟ حتی اگر بتوان از خلال  قدرت کلمات در نزد فاوره سادا نوعی  بازگشت به مطالعات میشل فوکو را مشاهده کرد،اما در نهایت نوعی روان‌شناسی بالینی است که مولف تلاش می‌کند  قدرت آن را به خواننده ارائه دهد : فاوره سادا در سال ۱۹۹۰ درباره کار جادویی خانم فلورا می‌نویسد:«‌صدای درمانگر  عنصری اساسی  در درمان است که وی به بیمار منتقل می‌کند»‌. و هر چند در طول بیش از سیصد صفحه مولف  چنان درون جهانی از  سحر و جادو و نفرین‌ها غرق می‌شود که ممکن است در خواننده این احساس ایجاد شود که او خود قربانی این سیستم شده است،  چهل صفحه پایانی کتاب کافی است که وی بتواند مجموعه این نظام  جادویی را  در قالبی عینی از خصومت های شخصی، جمع‌بندی کند.

 

منابع:

  1. Contreras, et J. Favret – Saada, « A la Feline, la salle voisine… », Terrain, no. 14, mars, 1990

منبع گفتگو:

Magazine des Sciences Humaines, no. 167, Janvier 2006