داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
ث. درونزیه از پایان زندگی دیدیه در بخش همراهی با بیماران در آستانه مرگ، روایت میکند. دیدیه مبتلا به یک بیماری پوستی وحشتناک است (میکوس فونگویید) تمام بدنش از جوشهای زخمی و چرکی پرشده است. برغم استفاده از داروهای ضد درد قوی، پانسمان او بسیار طولانی و بسیار دردناک است. دیدیه، باستانشناس بوده و در ماموریت های حفاری به یادماندندنی زیادی شرکت داشته است. یکبار هنگام هیپنوتیسم (خواب مصنوعی)، درمانگر از خاطرات او در میدان حفاری استفاده میکند تا او را از لحاظ ذهنی در میان صخرهها و چشمههای خُنک بگرداند، در میان شگفتیاش از کشفهای جدید. بدین ترتیب دیدیه رفتهرفته درد را از یاد میبرد. او روز به روز تجربه قوی ِ روزهای حرفهای ِ لحظات خوشبختی زندگیاش را دوباره تجربه می کند (Deronzier, 2007, 161)
با کمک فنون تغییر ِ معنای تجربه [زندگی] نظیر خواب مصنوعی، آرامشبخشی، شادمان گردانی (سورفولوژی) تصویرسازی ذهنی، نوشتار و غیره میتوان بسیاری از افراد را از چرخه دردهای مزمن بیرون کشید و به آنها آموخت که چگونه با کنار آمدن با درد و همسازی با رنج ، میتوانند برغم آنها به زندگی خود ادامه دهند. گروهی از بیماران نیز سرچشمههای معنایی برای به حاشیه راندن درد و تداوم دادن به زندگی خود، برای آنکه کمترین تاثیر را از درد بپذیرند، را از درون وجود خود میجویند. باید توجه داشت که بیشتر از آنکه درد تحمل ناپذیر باشد،معنای آن، یعنی آنچه درد حاملش است رنجآور است. و بدترین موقعیت آن است که بیمار هیچ کنترلی بر این معنا نداشته باشد.
تحربه دردی که در پی یک حادثه در خاطره یک فرد خانه کرده است، سبب می شود که واهمه نسبت به آینده و انتظار بازگشت درد، همواره در وجود او باقی بماند. ژ. پارادی در طول یک جلسه خواب مصنوعی در بیمارستان که برای یک عمل جراحی آمادهاش می کردند، وقتی به یاد به هوش آمدن و درد پس از عمل میافتد، مدت زیادی گریه میکند: « در واقع و هربار بعد از به هوش آمدن، درد یک کابوس هولناک بود. از این رو باید تلاش زیادی میکردم تا زخم های زیادی را در وجود خود درمان کنم» (Paderi,2004, 121) او سرانجام موفق میشود که نگرانی خود را کنترل کند، اما درد شدید پس از آخرین جراحیاش به ترس دامن میزند و تمام برنامه آماده سازی تا آن زمان را از میان میبرد: « از این به بعد تا زمانی که یک پمپ مُرفین در کنار دستم نباشد، دیگر عمل نمی کنم» (۱۲۱). در واقع با داشتن پمپ مُرفین او دیگر وابسته به اراده پزشکان نبود. یعنی در جایگاه یک کنشگر قرارمیگرفت که میتوانست خودش بنا بر میزان دردش از دارواستفاده کند. دیگر لازم نبود از دیگران چیزی بخواهد و این امر به صورت غریبی سبب شد که مدت کمتری بستری بماند. حتی مرفین کمتری مصرف کند و اثر آن هم سریعتر و دوام بیشتری داشته باشد. دلیل هم آن بود که به محض ظاهر شدن نخستین علایم درد، به خود مرفین میزد. اینکه بیمار در برابر یورشهای درد پیشدستی کند، سبب کاهش درد و رنج میشود . در یک آزمایش شرکت کنندگان داوطلب که به آنها شوک برقی وارد میشد، اعلام کردند که وقتی به آنها امکان داده میشد که شدت جریان شوکها را تا حدی کنترل کنند، دردشان کمتر میشد (Melzack, Wall, 1989, 21).
این مشاهدات دارای پی آمدهای اخلاقی عملی در زمینه پزشکی و درمان هستند. وقتی با یک بیمار سروکار داریم یا به قربانیان ِ سوانح رانندگی برمیخوریم، یا با کسانی که دچار ضربهای سخت و شکنجه شدهاند، هر بار وضعیت متفاوت است و صرفا نمیتوان بر فنون پزشکی (ولو بنیادین باشند) حساب کنیم. کیفیت حضور در کنار بیمار، همراهی کردن با او و ایجاد حس اعتماد در او اساسی است. اینکه تنها در پی درمان نباشیم بلکه به خصوص بُعدی از حمایت به رفتار خود با بیمار بدهیم نیز بسیار مهم است. اهمیت دادن و همراهی با بیمار سبب میشود که تنشهای فردی کاهش یابند. برای آرامش موثر درد از آنجا که این امر در آن واحد بر رنج نیز تاثیر میگذارد، لازم است نوعی پزشکی داشته باشیم که محور آن شخص بیمار باشد و نه مشخصات بیولوژیک او . تجربه همراهی کردن با بیماران در شرف مرگ، در این رابطه کاملا گویا است و نشان میدهد که تا چه اندازه این همراهی در پایان عمر بیماران، در کاهش درد آنها یا از میان بردنش کمک میکند. زیرا درد هرگز صرفا یک امر «فیزیکی» نیست، بلکه انسان را در کلیتش هدف میگیرد و تمام هستی او را زیر و رو میکند.