انسان‌شناسی درد و رنج (۲۴) / داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور

ساختن با درد

خطری که بیمار را تهدید می‌کند آن است که درد را به بخشی از هویت خویش تبدیل کند و به یک دردمند «مزمن» تبدیل شود و هویت پیشین خود را به گونه‌ای از دست دهد که رنج همه‌ی وجودش را تسخیر کرده و او در برابر این که در قلب هستی خویش قطب‌های دیگری برای علاقمندی داشته باشد، شکست بخورد. به عنوان نمونه برای بعضی از افراد، کارکردن تبدیل به نوعی داروی آرامش‌بخش می‌شود به صورتی که در لحظه‌ای فرد را از هاله‌ی درد بیرون کشیده و درون فعالیت‌هایی مشغول کند که بتواند اعتبار اجتماعی خود را حفظ کند. در چنین حالتی ما دیگر با یک بیمار دردمند مزمن روبرو نیستیم بلکه با مرد یا زنی سروکار خواهیم داشت که درگیر فعالیت خود بوده و همکاری با دیگران و پیش‌بینی درباره‌ی کارهایی که باید انجام دهد می‌اندیشد. او دیگر صرفاً بر درد خویش تمرکز نمی‌کند و به جای آن که درد زمان‌های زندگی او را برنامه‌ریزی کند فعالیت‌های حرفه‌ای اوست که در زندگی‌اش اساسی باقی مانده و بخش بزرگی از انرژی شخصی‌اش را به خود اختصاص می‌دهد. این راه فرار بسیار خوبی است، یک راه انحرافی که در عین حال امکان می‌دهد که هویت فرد حفظ‌شده و از ان نگهداری شود، و فرد از یک موقعیت فیزیکی مؤثر در برابر درد برخوردار گردد. اصرارکردن بر روی مرکزیت کار در زندگی روزمره درد را خنثی می‌کند. زیرا آن را در محدوده‌ی مشخصی نگه می‌دارد. بنابراین کار سپری مهم برای زیرکنترل نگهداشتن درد است. قراردادن افرادی که از دردهای شدید گله می‌کنند در سمت‌هایی مناسب می‌تواند اثری آرامش‌بخش برای آن‌ها داشته باشد. بدین ترتیب آن‌ها می‌آموزند که چگونه بهتر با دردهای خود مبارزه کرده و زمانی که کارشان به پایان می‌رسد اعتماد به نفس بیش‌تری خواهند داشت. ام.جی. دل وکیوگود که در این مورد با دو زن که به رغم بیماری‌شان به کارکردن ادامه می‌دادند مصاحبه کرده است، می‌نویسد:« از یک طرف برای این زنان کار فضایی است برای ساختن معنا، همچون فرایندی مرکزی در فعالیت و … در زندگی‌شان. از سوی دیگر درد حاملی است برای کاستی‌ها، اهدافی که هرگز به تحقق درنیامده‌اند، نومیدی‌ها و نبود کنترل در برابر چیزی که گارو به آن یورش‌های هستی‌شناختی نام داده است. بدین ترتیب خانم آبِل از عمل افتخارآمیز خود در زمینه‌ی حرفه‌ای یاد می‌کند که برای زنی با سن و سال جوان همچون او غیرقابل تصور به حساب می‌آید. امروز به رغم دردهای آرتریک که او در پاها و مفاصلش احساس می‌کند او تقریباً هرگز یک روز کار را به هدر نمی‌دهد به رغم مشکلاتی که چه برای نشستن، چه برای ایستادن و چه برای بالاوپایین رفتن از آن‌ها رنج می‌برد. اما برعکس زمانی که او به خانه‌اش برمی‌گردد و در جهانی دیگر از انگیزه‌ها قرار می‌گیرد معتقد است که در فعالیت‌هایش محدود می‌شود. او مادرش را در ۹ سالگی از دست داده و با پدری بزرگ شده که از دادن عشقی که او بدان نیاز داشته ناتوان بوده است. پسرش یک روز زمانی که برای برگشتن به خانه قصد سوارشدن به ماشینی را داشت ناپدید شد، دختر جوان‌ترش در ماه‌های بعد از این ماجرا دست به خودکشی می‌زند. اما فراتر از فراموشی درد، کار نوعی پناه‌گاه است. شکلی از تلاش برای حفظ هویت خود و مقابله با اندوه و افسردگی. کار می‌تواند اعتماد به نفس و حداقلی از علاقمندی به زندگی را به رغم مشکلات زیاد آن در انسان حفظ کند. باقی‌ماندن در شکوه و گلایه‌ی فرد و حتی افزایش آن اغلب با نبود واکنشی از طرف محیط یا پزشکان پیوند دارد. این امر بر زمینه‌ای از نبود به رسمیت‌شناخته‌شدن از طرف محیط به وسیله‌ی بیمار انجام می‌گیرد زیرا او را نسبت به صداقت خویش دچار تردید می‌ند. هرچند رنج و درد در چنین حالتی همچنان واقعی هستند اما از مقولات زیستی-پزشکی خارج شده و سبب می‌شوند که فرد نسبت به گسست‌های هستی دچار تردید شوند، به آرامش‌رسیدن دردهای سرکش ایجاب می‌کند که ما ابعاد شخصی، اجتماعی یا فرهنگی بیمار را به حساب بیاوریم. پزشکی که نسبت به چنین داده‌هایی بی‌تفاوت باشد، دائماً تعداد آزمایش‌های مربوط به بیمار را افزایش می‌دهد و تلاش بیهوده‌ای دارد تا چیزی ناپیدا را در این آزمایش‌ها بیاید. چیزی که در واقع در روایت شخص بیمار نهفته است و بدین ترتیب چنین پزشکی بی‌آنکه بخواهد درد را حس می‌کند، زمانی که آرامش درد از راه نمی‌رسد ما با این خطر روبرو هستیم که سوءتفاهم بر زمینه‌ای از تنش تداوم یابد به خصوص اگر پزشک تحت تأثیر شکست خود در آرام‌ساختن بیمار قرارگرفته و از این که نمی‌تواند به تقاضاهای او برای کاهش درد کمکی بکند خشمگین می‌شود. تداوم یافتن درد پزشک را از رفتارهای متعارف پزشکی جدا می‌کند. زمانی که در هنگام معاینه بیمار مشاهده می‌کند که دردهای او جدی گرفته می‌شوند ما به نقطه‌ای اساسی رسیده‌ایم. از این طریق می‌توان به یک بازسازی خودشیفته‌ی اساسی رسید که به فرد کمک می‌کند بر مشکل خویش اشراف یابد. از این زمان به بعد پزشک توجه بیش‌تری به بیمار کرده و درد او را در نظر می‌گیرد و بدین ترتیب از سنگینی آن می‌اهد. دیواری که افق بیمار را سد کرده بود بدین ترتیب در هم شکسته و به خطی از امید بدل می‌شود.