امید ما، نوروز ما

انقلاب صنعتی، با تولید انبوه و زنجیره‌های بی‌پایان تولید خود، جهان کشاورزی را به مرگی محکوم کرد که در فرایندی طولانی‌مدت، از قرن نوزدهم تا امروز ادامه دارد. انسان‌ها، از تولید انبوه به مصرف انبوه، و از مصرف انبوه به جایگزین کردن ِ تفکر در ابعاد ِ کمّیت به‌جای اندیشیدن در ابعاد ِ کیفیت کشیده شدند: هرچه بیشتر «داشتن»، هرچه بیشتر «خواستن»، هرچه بیشتر زیستن و خوردن و مصرف کردن به هر قیمتی، و به هر بهانه‌ای. و نتیجه همان است که می‌بینیم: افزایش بی‌پایان مصرف انرژی به‌ویژه انرژی‌های فسیلی که گرم‌ شدن هرچه بیشتر اقلیم و جغرافیای کره خاکی منجر شده است، به هم‌ریختن همه‌چیز از زمین و زمان …و این روند همچنان ادامه دارد. فصل‌ها درهم‌آمیخته شده‌اند: امسال، سخت‌ترین تابستان‌ها در استرالیا، با سخت‌ترین زمستان‌ها در آمریکا از راه رسیدند. وقتی قطب شمال هوایی گرم‌تر از شهرهای آمریکایی دارد؛ وقتی در هر جای دنیا شاهد طوفان‌ها، سیل‌ها، موج‌های گرما و سرما هستیم که انسان‌ها و طبیعت را به نابودی می‌کشند، در این شرایط، نباید از پی‌آمدی‌های بعدی این موقعیت نه‌تنها بر شرایط مادی خود، بلکه از آن حتی بیشتر بر ذهنیت خود و آنچه ساختارهای این ذهنیت را می‌سازد، یعنی باورها، اعتقادات، مناسک، جشن‌ها، آیین‌ها، اسطوره‌ها و در یک‌کلام تمام پیوندهای پیدا و ناپیدایی که روح و جسم ما را به زمان و مکان وصل کرده‌اند و تمام رشته‌هایی که با این پیوندها، در قالب فرهنگ و اندیشه خود به یکدیگر گره می‌زنیم تا پهنه‌های سبز و آبی طبیعت و شهرهایمان را بسازیم، غافل باشیم.

جوامع ما ریشه‌های کشاورزی دارند. و معنای این امر آن نیست که تنها از مردمانی ساخته‌شده باشند که زمین را می‌کارند و محصول بار می‌آورند و بر سر سفره می‌گذارند تا روزگار بگذرانند. معنای این سخن آن است که ما مردمانی بود‌ه‌ایم که ارزش زمین و آب و غم خوردن برای یک‌دانه که سبز می‌شد و سایه انداختن بر سر جوانه‌ها و نهال‌های بیجانی که به درختان تنومند بدل می‌شدند، را می‌دانستیم. ما مردمانی بودیم که درون بیابان‌های خشک یا در حاشیه آن‌ها زندگی می‌کردیم و می‌دانستیم چند قطره آب چه معجزه‌ای می‌کنند، که یک برکه و یک قنات و یک چشمه و یک باغ چه ارزشی دارند. ما مردمی بوده‌ایم که چشمانشان از بافتن باغ‌های ِ قالی گون، نور خود را از دست می‌دادند تا به نور جهان تبدیل شوند و هر جا که باغی نباشد بر باغ این قالی‌ها سفره پهن کنند و از محصول دسترنج خود، بخورند و بر مال دیگری حسرت و طمع نداشته باشند. ما چنین مردمانی بوده‌ایم، دستکم بسیاری از ما اگر هم نه همه‌مان. و هنوز هم هستند کسانی که این ذهنیت و این خصایص را در خود زنده نگه‌داشته‌اند. هنوز هم هستند کسانی که در آن‌ها این پیشینه همچنان زندگی و روح‌بخش است. جامعه ما، روابطی حسّی را تجربه می‌کرد؛ روابطی عاطفی، حافظه‌ و ذهن‌هایی که با چمن و درخت و آب و طبیعت قرین بودند؛ آدم‌هایی که سرما و گرما را می‌شناختند؛ لرزیدن از سرما را و گُرگرفتن از گرما را. بدن‌هایی آشنا با فصل‌ها و رنج و اندوه‌های زمستانی و سَبُکی و شادمانی تابستان‌ها. مردمانی که باد‌ها را می‌شناختند و نسیم‌ها را و سبزه‌ها و صحرا و بیابان و میوه‌های تازه‌رسیده و درختان ِ پربار و آفتاب ِ ملایم دم ِ غروب و خورشید سوزان صلات ظهر را و باران‌های معجزه‌گر پاییزی و برف‌های سنگین تابستانی را؛ سنگ‌ها و کوهستان و دشت‌ها را با فصل‌هایی که هرکدامشان با ماه‌ها و روزهایی مقدس پیوند خورده بودند، با جشن‌های فصلی و سالگردها و روزها و شب‌ها، با زمین و آسمان مقدس و آیین‌وار را.

این پیوند‌ها درنهایت، بخش بزرگی از هویت آن‌ها، از هویت ما را می‌ساختند: با بهار زاده می‌شدیم و با زمستان می‌مُردیم؛ با تابستان جوانی می‌کردیم و با پاییز، میان‌سالی را تجربه. هنوز هم هرکدام از ما گاه بر اساس نظام‌های خاطره‌ای زندگی می‌کنیم که روابطمان با یکدیگر و با دیگران را از خلال طبیعت و اقلیم می‌سازند. در یک‌کلام برای ما، آب‌وهوا و سرما و گرما، تنها عناصری طبیعی نبودند، بلکه کانال‌های ارتباطاتی، پیوندها و رگ و پی‌هایی بودند که نظام‌های ِ خاطره‌ای ما و تداوم آن‌ها را می‌ساختند و به یکدیگر متصل می‌کردند و همچون مفصل‌های یک کالبد به آن کالبد امکان می‌دادند با آرامش و بدون درد و با سادگی اندام‌هایش را به حرکت درآورد و به گردش جهان برود. اندام‌ها و استخوان‌ها بر هم می‌لغزیدند و از خاطره‌ای به خاطره دیگر می‌رفتند، از جایی به‌جایی، از روزی به‌روزی، از شبی به شبی ، از خوابی و داستانی به خواب و داستانی دیگر، از یک تابستان به یک زمستان، از یک چهارشنبه‌سوری به چهارشنبه‌سوری دیگر، از عیدی به عید دیگر، از سفره هفت‌سینی به سفره هفت‌سین دیگر و از یک سیزده به سیزدهی دیگر: حتی آخرین خاطرات ما با آن‌ها که دوست می‌داریم گاه بر سر سفره نوروز، و آخرین روبوسی‌ها، و آخرین خاطرات از زندگی ازدست‌رفته عزیزانمان وقتی برای نخستین عید، سفره را بر سر مزار آن‌ها پهن می‌کردیم، شکل می‌گرفتند. همه این‌ها، تنها، ذهنیت‌ها و مادیّت‌هایی نبودند که در جشن و آیین تعریف شوند، بلکه پدیده‌هایی بودند که در اقلیم معنای خود را می‌یافتند.
با این نگاه است که می‌توانیم درک کنیم که چگونه تخریب اقلیم ، نه صرفاً ما را با خطرات ِ فیزیکی‌، بازندگی سخت‌تر و موقعیت‌های ِغیرقابل‌تحمل در زندگی روزمره، روبرو خواهد کرد، بلکه با تخریب ساختارهایی که ممکن است زندگی را به دوزخی تصّور ناپذیر تبدیل کند. بیاییم در عالم خیال، روزهایی دردناک را متصوّر شویم که از فرط گرما یا سرما، از فرط طوفان‌ها و بادهای مخرب، از شدت آلودگی هوا و آب، نتوانیم حتی قدمی به بیرون از خانه خود بگذاریم. بیاییم روزهایی هولناک را مجسّم کنیم که کوهستان و گیاهان و درختان و سنگ‌هایشان به خاطره‌‌هایی دوردست تبدیل‌شده باشند؛ که دیگر تنها در عمیق‌ترین لایه‌های ذهنمان بتوانیم روزهای خوش ِ صحراگردی و بازی روی چمن‌های یک دشت را به یادآوریم. برای آن‌ها که امروز در سال‌های شصت و هفتاد هستند، بازی کنار رودخانه‌های پُر‌خروش و پُرآبی چون کرج، گویی حکایتی از بهشتی ازدست‌رفته است: افراد خانواده همه در کنار هم بودند و هندوانه‌‌هایشان را درون آب می‌انداختند تا در گرمای تابستان چنان خُنک شوند که به‌زحمت بتوان آن‌ها را خورد؛ جریان آب آنقدرشدید بود که به‌زحمت کسی جرئت می‌کرد چند متر از حاشیه دور شود و «دل به دریا زدن» واقعاً معنایی داشت. همان رودخانه‌هایی که امروز یا به بیابان تبدیل‌شده‌اند و یا به نهرهای بی‌جانی که تمنّا می‌کنند دستکم در روزهای آخر حیات آرامشان بگذاریم.
گناه ما آن بوده و هست که به‌سادگی، به کم داشتن ، به معتدل بودن، به احترام گذاشتن به طبیعت، به همراهی با آن، تن ندادیم و گمان کردیم که اگر در خانه‌هایی بزرگ و اشرافی زندگی کنیم، اگر اطراف خود را آکنده از محصولات صنعتی کنیم و هرروز با یک فناوری جدید که نه هرگز آن‌ها را فهمیدیم نه امروز می‌فهمیمشان، مصرف انرژی خود را بالا ببریم، خوشبختی‌هایی هرچه بزرگ‌تر به دست می‌آوریم. گناه ما آن بود و هست که گمان کردیم، با پول‌های بادآورده‌ای که دیگر نیازی برای زحمت کشیدن نبود تا به دستشان بیاوریم، می‌توانیم برای خود خوشبختی سفارش بدهیم؛ گمان کردیم زحمت کشیدن را از زندگی خود بیرون کرده‌ایم تا جایی هرچه بیشتر برای آرامش و رفاه و زندگی بی‌دغدغه فراهم شود. اما برعکس جایی هر‌چه بیشتر برای فساد و تباهی و تن‌آسایی و راحت‌طلبی و بی‌خیالی، باز شد که همه افسردگی‌های عالم را بر سرمان خراب کرد.
ازآنچه گفته شد، هدف نه آن بود و نه آن هست که از گذشته دورانی «طلایی» بسازیم و از «حال» دوزخی هولناک. نه گذشته بدون درد و بی تباهی بوده است و نه حال، هرگز می‌تواند بدون هیچ خوشی و هیچ امیدی باشد. مسئله در این نیست، بحث بر سر نوعی نگاه به گذشته و حال و از آن مهم‌تر نوعی نگاه به رابطه‌مان با طبیعت است. اینکه درک کنیم «مصرف» و «زیاده‌خواهی» درنهایت ما را به‌جایی می‌رساند که هم گرفتار ِ بدترین فلاکت‌های مادی و نداشتن کوچک‌ترین کالاهای ضروری برای تأمین یک زندگی درخور شویم که امروز گرفتارش هستیم؛ و هم، از آن بدتر، گرفتار ِ فقری اخلاقی و سقوطی اجتماعی، که آن را هم تجربه می‌کنیم. چرا؟ چون دلیل ِ مشکل نخست را نه در از دست دادن اخلاق و هویت و ناشایسته‌سالاری، بلکه در آن دیده‌ایم که به‌اندازه کافی نخواسته‌ایم، به‌اندازه کافی مصرف نکرده‌ایم، و بنابراین نتیجه گرفته‌ایم که باید فشارمان را بر طبیعت دو‌چندان کنیم. ما مردمی هستیم که نتوانسته‌ایم قدر ِ طبیعت رنگارنگ و تاریخ پردامنه و متکثر خود را بدانیم و ناشکری را به‌جایی رسانده‌ایم که همه رنگارنگی‌ها، همه زیبایی‌های حاصل متفاوت بودن‌هایمان را قربانی ِ ایدئولوژی‌های یکدست‌سازی و یک‌پارچه‌کردن‌هایی تصنعی کرده‌ایم. هرروز از خانه بیرون می‌‌آییم و خواسته و ناخواسته‌، بیشترین تلاشمان برای آلوده کردن محیط با مصرف بیشتر و آلوده کردن اخلاق خود و دیگران با کُنش‌های زشت و با بی‌تفاوتی بیشتری نسبت به زندگی و سرنوشت دیگران است. اینجاست که نوروز دیگر تنها یک آیین نیست، بلکه شاید تنها راه‌حلی باشد که شاید هنوز پیش پایمان هست تا خود را از کوچه بن‌بستی که هرروز با شتاب و سرعت بیشتری در آن به‌پیش می‌تازیم، بیرون بیاییم. شک نکنیم: روبرویمان جز دیوار سختی که سرهایمان را خواهد شکست، چیزی نیست؛ اما پشت سرمان، نوروزی هست که همیشه درسی را به یادمان می‌آورد: راه‌هایی هستند که هنوز می‌توانند ما را به سبزه و آب و بیداری و سفره‌های عید و مهربانی و اخلاق برسانند؛ راه‌هایی برای امید داشتن به آنچه داریم و چشم پوشیدن ازآنچه می‌توانیم داشته باشیم، اما برای آن باید بهای سنگین مادی و اخلاقی، نه‌تنها در نسل خود، بلکه در نسل‌های آینده بپردازیم. پس بیاییم، نوروز را نه‌فقط به‌مثابه لحظه‌ای برای شادی بودن، بلکه به‌مثابه راهی برای رهایی خود، درک کنیم.
اول اسفند ۱۳۹۷
روزنامه ایران