داستان فردوسی و شاهنامه اش در کشور ما سرگذشت غریبی داشته است، در سال های نخست انقلاب اسلامی ما با واکنشی اغلب تند و اگر خواسته باشیم با ملایمت بسیار سخن بگوئیم با نوعی نفی کمابیش روشن نسبت به این “شاهکار ادبیات ایران” و “بنیان گذار فرهنگ ایرانی“ در گفتمان های عمومی حوزه قدرت روبرو بودیم که ظاهرا توجیه این واکنش در سوءاستفاده ای بود که رژیم گذشته برای توجیه دیکتاتوری نظامی خود از این میراث و به طور کلی میراث ایران باستان می کرد تا با انتساب قدرت پادشاهی به قدرت ایزدی، زورگویی ها و تبعیض ها و یک سیستم به ظاهر مدرن اما در واقع به شدت گذشته گر، بی سامان و بی عدالت را توجیه کند. در طول جنگ تحمیلی به تدریج و به دلیل نیاز مشروع به استناد به احساسات ملی در کنار احساسات دینی ایرانیان برای دفاع از آب و خاکشان، خوشبختانه این گرایش های منفی و غیر قابل توجیه کنار رفتند و از پس از جنگ تحمیلی ما به سوی کنار هم قرار گرفتن هویت اسلامی و هویت ایرانی به مثابه دو رکن اساسی هویت ایرانی بودیم و هستیم که نکته ای مثبت و تا حد زیادی ناگزیر بوده است. در واقع فرایند اسطوره سازی از اسطوره ها در خدمت شکل دادن به قدرت و در این مورد خاص قدرت دولت ملی، عموما بر اساس سازوکارهای رومانتیک، روندی شناخته شده در زمینه شکل گیری و ظهور دولت های مدرن و به خصوص رشد و تقویت و تداوم آنها است که قرن نوزدهم اروپایی شاهد گویایی برای آن بوده است. این نیز تقریبا همان چیزی است که (البته با تفاوت های فرهنگی بسیار) در ایران در طول سالهای پس از حنگ تحمیلی شاهد آن هستیم. با این وجود دو عامل منفی به باور ما در این فرایند قابل ذکر است که عدم توجه به آنها می تواند آسیب هایی کوتاه یا دراز مدت به چنین فرایند مثبتی وارد کند:
۱- به نظر می رسد کنشگران اجتماعی اعم از کنشگران خاص ( متولیان قدرت در همه ابعاد آن، روشنفکران، دانشمندان و…) بیش از حد، خود در معرض ”دستکاری” گفتمان اسطوره ساز خویش قرار دارند، به نحوی که این اثر ادبی با عمر هزار ساله را گاه با یک اعلامیه یا میثاق ملی و بیان نامه ملی گرایانه قرن نوزدهمی یا قرن بیستمی، اشتباه می گیرند و خود تحت تاثیر احساساتی قرار می گیرند که باید به شیوه ای آگاهانه در دیگران به وجود بیاورند که این امر نه تنها مصداقی روشن از ”زمان پریشی” (anchronism) یعنی انتقال مفاهیم کنونی به گذشته های دور و استفاده نامناسب از آنها است، بلکه از آن بدتر باز هم بر اساس روندهایی اغلب ناخودآگاه و تبعیت از ساختارهایی بیرونی و باز هم واکنشی، گفتمان اسطوره ساز می تواند این اسطوره سازان و مخاطبانشان را به سوی اشکال گوناگونی از انحراف و احساسات جماعت گرایانه و حتی شووینیستی پیش ببرد که در دنیای امروز نه تنها کمکی به ساختن دولت ملی نمی کند بلکه به سرعت خطر انفکاک ها و فعال شدن گسل های هویتی ( قومی، محلی، مذهبی و …) را در سطح پهنه های جغرافیایی – فرهنگی افزایش می دهد.
۲- نوعی روان پریشی نیز در کنار این وفاق و اجماع به ظاهر عمومی مشاهده می شود که هر چند تا حدی رو به کاهش است اما هنوز تداوم داشته و می تواند آسیب هایی جدی به سازوکارهای شناختی و نظام های اندیشه افراد وارد کند. امروز در حالی که هزاره شاهنامه و فردوسی برگزار می شود و در همه جا سخن از اوست، نام قهرمانان حماسی وی همچنان از خلال فیلم ها و سریال های تلویزیونی و سینمایی بر منفی ترین و پلید ترین شخصیت های داستان گذاشته می شود به گونه ای که گاه در سریالی که آکنده از چنین شخصیت هایی باشد می توان تقریبا تمام ”شاهنامه“ را مرور کرد. این امر ظاهرا بر اساس سنتی انجام می گیرد که به گذشته ای چند ده ساله و پیش از اجماع بر سر هویت اسلامی و ایرانی ایران، وجود داشت و در آن چنین نام هایی شامل همان تحقیری می شدند که کل میراث فرهنگی پیش از اسلام در ایران ( با همان دلیل ”پادشاهی” فرض کردن آن). این در حالی است که تداوم استفاده از این روش در رسانه های عمومی سبب یک روان پریشی (اسکیزوفرنی) و تناقض گویی می شود که به هیچ رو قابل توجیه نیست و می تواند به شدت ساختارهای گفتمان رسمی و غیر رسمی را در سطح زبان و درسطح رفتارهای اجتماعی از طریق از میان بردن و مبهم کردن الگوهای استنادی تخریب کند. امروز به گمان ما زمان آن رسیده است که با پرهیز از شخصیت پردازی های خیالین بر اساس اشکال خیالین و الگو سازی های ایدئولوژیک که هیچ گاه نه در کشور ما و نه در هیچ کجای دیگر تقریبا هیچ تاثیری در روند های زنده و ویای اجتماعی نداشته اند جز آنکه واکنش های هایی ضد همان ایدئولوژی ها ایجاد کنند، به رابطه ای منطقی تر میان شکل و مختوا بیاندیشیم و آن را به اجرا در آوریم .
البته این نکات به هیچ رو نه ذره ای از ارزش ادبی، اسطوره ای و تاریخی شخصیت فردوسی و شاهنامه وی که عمدتا بازتابی از ادبیات مقدس ایران باستان است می کاهد و نه گویای شک و تردید ما نسبت به حسن نیت کنشگرانی است که درون چنین سازوکارهایی وارد می شوند، اما باید توجه داشت که فرایندهای اجتماعی کنش، لزوما با اراده ما و با آنچه ما درباره کنش هایمان می پنداریم انطباق ندارند و در بسیاری موارد، ما خود بازیچه بازی هایی هستیم که گمان می کنیم( آن هم فقط گمان) چون قواعدش را خود نوشته ایم، هرگز در آنها بازی نمی خوریم. (یادداشت: ناصر فکوهی)
این یادداشت نخستین بار در ویژه نامه روزنامه اعتماد ملی روز یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۷ منتشر شده است.