سال ۲۰۰۸: به کجا می رویم؟

سال میلادی جدید آغاز می شود و باز هم در خشونت. خاور میانه همچنان در طغیان، بی عدالتی، زورگویی قدرت ها و ناچاری مردمان، محرومیت و جنگ است و کشور ما نیز هر چند صلح اجتماعی ای نسبی در آن برقرار است اما از بحران های سیاسی و اقتصادی بسیار شدید و رنج آور برای اکثریت مردمانش برکنار نیست و بسیاری از این بحران ها را مدیون سوء مدیریت ها و بی مسئولیتی ها و از آن بیشتر مدیون قرار گرفتن در منطقه ای است که بیش از پنجاه سال است عوامل بیرونی را به عواملی تعیین کننده برایش بدل کرده اند، فراتر از مرزهای ما اما وضعیت بهنر نیست: افغانستان هنوز در «رویای آمریکایی» خویش دست و پا می زند و در حالی در اکثر نقاط آن جنگ های کوچک محلی ادامه دارد، حتی نتوانسته است شرایط بازگشت پناهنگان خود را فراهم کند. عراق کابوسی است که تنها راه رهایی از آن گریز فیزیکی و مهاجرت هایی است که رفته رفته اما به شکلی قطعی این کشور را از جمعیت آن خالی کرده و بیابانی را بر جای می گذارد که جایی جز برای بیرون کشیدن نفت از زمین نیست. پاکستان در آتش کینه های قومی و دینی می سوزد و فساد و نظامی گری سیاسی از همه سو قربانی می گیرد. ترکیه درگیر جنگ با کرد ها و همچنان در رویای ساختن امپراتوری خیالی خود در قفقاز و در مرزهایی از چین تا اروپاست و در این راه ابایی از بمباران مناطق کرد نشین و اشغال نظامی شمال عراق ندارد. «سوپر مارکت» های جنوبی ما، هنوز مراکز اصلی شست و شوی پول های کثیف اند و نام این کار را نیز «رشد اقتصادی معجزه آسا» گذاشته اند. قفقاز سراسر در فساد سیاسی و اداری و اقتصادی دست و پا می زند و روسیه زیر قدرت تزار جدید خود زندگی بی سامان و در هم ریخته ای را در میان الکل وبوروکراسی تجربه می کند و با این وصف تزارش به عنوان «مرد سال » انتخاب می شود و مردمانش بنا بر مطالعات جدید، کاملا نسبت به پیشرفت دوکراسی در کشور خود بی اعتنا هستند و ثروت افسانه ای تزار خود را که به مثابه ثروتمند ترین مرد اروپا معرفی شده است و بی شک حاصل روابط مافیایی رئیس پیشین سازمان اطلاعات و امنیت شوروی پیشین (ک.گ.ب) است ، به حساب قدرت مدیریتی و اقتدار وی می گذارند. کمی دورتر در اروپا، جایی که روزگاری ، پس از جنگ جهانی دوم، سیاستمداران مقتدر و هوشمندی همچون دوگل، چرچیل و آدنائور حکومت می کردند، امروز آدمک های حقیری در راس قدرتند که قدرت خود را بیش از هر چیز باز هم مدیون روابط فساد و زد و بند های اقتصادی و سیاسی هستند و به شکلی سیستماتیک در حال نابود کردن نظام های اجتماعی ای هستند که نسل های قبل برای ساختن آنها میلیونها قربانی در ده ها جنگ منطقه ای و جهانی دادند و طبعا بهای آن را نیز به صورت شورش ها و طغیان های پی در پی و تخریب باقت های اجتماعی به مردمان خود تحمیل می کنند. در شمال آفریقا، فساد اداری و سیاسی قاعده است و در جنوب صحرای آفریقا، اوضاع به حدی نامطلوب است که بهترین راه خوش بینی ، فراموش کردن آنهاست اما آیا می توان فراموش کرد که چه جنایاتی امروز در سودان، در کنگو و در کشورهای دیگر این منطقه بر قرار است: قتل عام های گسترده، بی رحمی ها و شکنجه های باور نکردنی، کودکانی که از ده دوازده سالگی اسلحه به دست می گیرند و به جنایتکارانی بدل می شوند که به سادگی آدم می شکند، به زنان و کودکان دیگر تجاوز می کنند و به این کارهای خود افتخار می کنند، قاره ای در فقر و خون، قاره ای که بیش از ۳۰ درصد جواناش مبتلا به ایدز هستند و دیر یا زود و بسیار زودتر از آنچه تصور می شود خواهند مرد. باز هم دورتر برویم. آمریکا، یکی از قدیمی ترین دموکراسی های جهان، بزرگترین پسرفت دموکراتیک خود را( حتی در مقایسه با مک کارتیسم) تجربه می کند و پس از آنکه در طول نزدیک به هشت سال یکی از بی خردترین «سیاستمداران» در تاریخ خود، را در راس خویش قرار داده است پایان دوره بوش را در پرایطی از سر می گذراند که مهم ترین و بهترین آلترناتیو ها برای جایگزینی او(به دلایل فرهنگی در این جامعه) از کم شانس ترین آلترناتیو ها هستند: یک زن و یک سیاه پوست. در آمریکای مرکزی و جنوبی، ظاهرا فساد و دیکتاتوری و پوپولیسم و عوام فریبی حلقه های بی پایانی هستند که ظاهرا باید تا ابد ادامه یابند. و تمام این مجموعه در موقعیتی شکننده از نظامی شدن و اشغال نظامی و امنیتی جهانی قرار دارد که شبکه ها و تارنماهای اینترنتی در آن امروز بیشتر به مصرف کنترل و شستشوی مغزی، یا ویورسی کردن و کنترل نقاط ضعیف شبکه به وسیله نقاط قوی آن می رسند تا به مصرف تعمیق و گسترش بخشیدن به اندیشه ها و ساختن «دهکده جهانی» خیالین. جهانی که برده داری جدیدی ( زنان و کودکان) را به یکی از بزرگترین تجارت های خود بدل کرده است و در بی رحمی و شقاوت و کشتار در این زمینه همه رکوردهای برده داری کلاسیک را شکسته است. و در این میان بسیاری از آنان که باید بتوانند بهتر از دیگران ببینند و تحلیل کنند ، ظاهرا ساده ترین راه را برای خود برگزیده اند: دنباله روی از جمع، شنا در جهت آب و قرار گرفتن در کلیشه های راحت و آسوده ای که بهترین موقیعت را برای «قهرمان شدن» و گریز از برچشب خوردن و انتقاد به هرکس می دهد. راه حل ساده است: سطحی دیدن و سطحی اندیشیدن، گول زدن خود و گول زدن دیگران، «گفتن» آنچیزهایی که مخاطبانتان می خواهند «بشنوند» و پرهیز از همه آنچیزهایی که مدل های ذهنی شان را بر هم می زنند و آنها را کمابیش دچار عذاب وجدان و عصبانیت می کنند: تقلیل همه وقایع و مباحث و افکار به ساده ترین اشکالشان و برچسب زدن ها و جایگزین کردن اندیشه توطئه و دیدن «دست های پنهان» و «مزدوران» آشکار و پنهان در همه جا امروز بدل به شیوه جدیدی از اندیشه در جهان شده است که طرفدارن آن هر روز بیشتر می شوند. جهان در کابوسی دست و پا می زند که تنها راه فراموشی آن، فرو رفتن در رویاهای خلسه وار ذهنی، زبانی ، تصویری و ورسانه ای است.

در این جهان دیوانه اما، راه حل ما «نومیدی» نیست، بلکه «شورشی فکری» است که می تواند حاصل یک واقع بینی نومیدانه باشد، اما واقع بینی ای نیجه آن نه یک انفعال دهنی بلکه باور داشتن یا باور آوردن به یک یا چندین «اتوپیا» ولو اتوپیاهای کوچک باشد، اتوپیاهایی که نزدیکی به آنها جز با خروج از کلیشه ها، تمام کلیشه ها، راهی ندارد.

در غیر این صورت: برای همگان، «فراموشی» بیشتر، «خوش» ی سبکبارانه تر ، «بی دغدغه بودن» سطحی گرانه تر و «وضوح» بیشتری در «تحلیل های قاطع» تر را آرزو می کنیم.