یکی از جذاب ترین اسطوره های یونانی که در دوران ما هنوز قدرت و تاثیر گذاری خود را حفظ کرده است، اسطوره آمازون هاست: مردمی افسانه ای که یونانیان باستان چه در ادبیات و چه آثار تجسمی خود تصویری خارق العاده از آنها ارائه داده اند. به باور یونانی ها، جمعیت آمازون ها صرفا از زنانی تشکیل می شد که از تبار خدای جنگ آرس و ایزدبانو هارمونی بودند. این زنان با مردانی که در جنگ شکستشان می دادند آمیزش کرده و تنها فرزندان دختر را حفظ می کردند در حالی که فرزندان پسر را از میان برده و یا از جمع خود بیرون می راندند. آنها همچنین سینه راست دختران را نیز از کودکی می بریدند تا بهتر بتوانند تیر اندازی کنند. بنا بر اسطوره، آمازون ها شکارچی وجنگجو بودند، به اخلاق و خانواده احترام نمی گذاشتند و طبعا بزرگترین گناه آنها از دیدگاه یونانیان آن بود که نه فقط سلطه مردان (پدرسالاران برده دار یونانی) را نمی پذیرفتند بلکه برعکس آنها را در موقعیت بردگی و زیر استیلای خود در می آوردند. هم از این رو در نگاه یونانی، آمازون ها بسیار نفرت انگیز بودند و نمادی از واژگونی اخلاق و جامعه به حساب می آمدند و در اسطوره شناسی یونانی، جنگ و کشتن آمازون ها از افتخارات آشیل و هرکول بود.
تصویر آمازون ها در اروپای پس از رنسانس بار دیگر وارد هنر های تجسمی شد و در ذهنیت اروپایی نیز شخصیت آمازون با یک شخصیت زنانه دیگر یعنی جادوگران یا ساحرگان که در طول قرون وسطی و در برابر کلیسا شکل گرفته بود، ترکیب و تلفیق می شد. سرکشی جادوگران که حاضر نشده بودند اقتدار کامل کلیسا را بپذیرند، نفرت بزرگی را در کلیسا علیه ایشان بر می انگیخت که اوج خود را در سوزاندن عمومی زنان متهم به سحر و جادو به دست دادگاه های تفتیش عقاید نشان می داد: ژاندارک، معروفترین چهره این نفرت تعصب آمیز بود که هزاران قربانی در طول قرون تاریک اروپا برجای گذاشت. نفرتی که می توان کاملا ادعا کرد چه در ریشه های یونانی آن و چه در نوزایی قرون وسطایی اش، بعدی ضد زن و جنسیتی را نیز در خود حمل می کرد. هر چند امروز بر اساس شواهد باستان شناسی و مردم شناختی می توان به جرات ادعا کرد که چنین زنانی شاید هر گز وجود نداشته باشند، اما پدید آمدن این شکل شیطانی و نفرت حاصل از آن، به صورتی متقارن، گویای گرایش قدرتمند مردانه به حفظ قالب های سلطه خود در چارچوب خانواده پدر سالار دارد. هم از این رو نباید تعجب کرد که این اسطوره، تصویر آمازون ها و سپس ساحره ها به وسیله جنبش فمینیستی در دوره ای متاخر نیز مورد استفاده قرار گرفت تا چارچوبی نمادین به استدلال های جنبش زنان بدهند: فمینیست معروف امریکایی گریس آتکینسون (Grace Atkinson) نام کتاب خود را «حماسه یک آمازون» (Odysée d’une amazone) گذاشت و گروه هایی از فمینیست های فرانسوی و امریکایی از نام جادوگر (Witch) یا ساحره(Sorcière)برای گاه نامه های خود بهره بردند.
با این وصف اسطوره آمازون ها تاثیری منفی نیز بر حوزه علمی باقی گذاشت و آن تقویت این تز نادرست بود که پدر سالاری را باید یک موقعیت ثانویه در زندگی انسانی به شمار آورد. موقعیتی که پیش از خود ، موقعیتی دقیقا معکوس یعنی سلطه زنان را داشته است. برخی از تزهایی که مارگارت مید، انسان شناس امریکایی بر اساس مطالعاتش در جزیره ساموآ، ارائه داد ( که آنها نیز بعدها به وسیله مطالعات پیشرفته تر درک فریمن رد شدند) به این باور دامن زد که مادر تباری ( یعنی شناخت تبار افراد بر اساس تبار مادری) را که در برخی از جوامع مشاهده می شود باید شکلی بازمانده از سلطه اولیه زنان دانست. این تز امروز کاملا رد شده است و ما به خوبی می دانیم که هر چند جوامع مادر تبار موقعیت بهتری را برای زنان فراهم می کنند ولی حتی در آنها سلطه مردانه (البته در شاخه مذکر تبار مادری یعنی اقتدار دایی بر خواهر زادگانش) کاملا بارز است. بنابراین نباید در برابر خطری که تبدیل شدن اسطوره ها به اشکالی به ظاهر واقعی ( و یا در دوره ای پیشین واقعی) در بر دارند، بی تفاوت بود.