با وارد شدن به هفته آخر اسفند، روزنامه ها آخرین شماره های سال و سالنامه هایشان را منتشر می کنند، ادارات دولتی و خصوصی حساب هایشان را می بندند، کارگاه های ساختمانی از کار باز می ایستند و حتی بیمارستان های دولتی و خصوصی کار خود را کاهش می دهند و به حالت نمیه تعطیل فرو می روند و پزشکانشان روانه تعطیلات داخل و خارج کشور می شوند. در حالی که مدارس و دانشگاه ها روزهاست به حالت تعطیل درآمده و از این هفته، تعطیلی آنها رسما تکمیل می شود. همه چیز گویای یک چیز است، تمام مردم خود را آماده فرو رفتن به خوابی طولانی می کنند که گویی باید با الگو گرفتن از اصطلاح خواب زمستانی به آن نام خواب نوروزی داد، خوابی که احتمالا یک ماه دیگر «تقریبا» به پایان خواهد رسید تا به تدریج دید و بازدید های خصوصی و خانودگی تا چند هفته جای خود را به دید و بازدید های عمومی و رسمی بدهند. ظاهرا کشور ما بیشترین تعداد روزهای تعطیل را در سراسرجهان دارد و قاعدتا این امر هیچ مشکلی را در سیستم های اداری و خصوصی ایجاد نمی کند: لوله های نفتی درون زمین خسبیده اند و و شیره زمین را بیرون می کشند و قیمت های نفتی در بازارهای جهانی ظاهرا روندی تا بی نهایت صعودی دارند تا ما نیز بتوانیم تا بی نهایت از آنها به مثابه داروی مسکنی هر چه قوی تر و گریز به جلویی هر چه غیر عقلانی تر در اقتصاد و سیستم های اجتماعی خود از آن استفاده کنیم، هر چند اثرات ثانویه این دارو از هم اکنون به صورت بالا رفتن بی رویه قیمت ها و تورم و نقدینگی غیر قابل کنترل بازار و عدم تولید شغل در برابر بالا رفتن بی رویه مصرف گرایی و لوکس پسندی در جامعه خود را نشان می دهد و بهای آن را هر ایرانی با مسمومیت روزانه اش در هوای آلوده شهرها می پردازد.
بیش از پنجاه سال است که بحث بر سر نفت و مثبت یا منفی بودن آن در اقتصاد و سیستم های اجتماعی ما ادامه دارد: گروهی معتقدند که این طلای سیاه ، بلای سیاه جان ما نیز بوده است و گروهی برعکس بر آنند که اگر ما از این منبع برخوردار نبودیم، امروز روزگاری به سیاهی دوران عشیره نشینی و محرومیت مطلق داشتیم. بهر رو با هر دیدی به موضوع نگاه کنیم، باید اذعان کنیم که با سرازیر شدن ثروت های نفتی از دهه های ۱۳۳۰ به بعد به کشور ما، ما نیز هر چه بیشتر از ارزش ها، عرف ها، ساختارها و سازوکارهای سنتی جامعه مان که مبتنی بر کار و کوششی سخت برای بقا در طبیعتی اغلب نامساعد، کویری بی آب و علف که ما بر گرد آن شهرها و روستاهای خود را اغلب با به کار گیری هوش و استعداد و خلاقیت بالایی در هنر و معماری، ساخته بودیم، فاصله گرفتیم و در عوض به زندگی پر دغدغه، اما کم زحمتی که مبنایش استفاده از درآمدهای نفتی در مدارهای بی پایان دلالی و سوداگری بود، عادت کردیم. از آن زمان بود که فراموش کردیم نیاکان ما هزاران سال برای یک قطره آب و یک تکه زمین سبز چه رنج ها که نمی کشیدند، چه دست ها که در دستهای یکدیگر گره نمی زندند تا چاه ها و قنات ها را بسازند و حفظ کنند، چه سیستم های هوشمندانه ای از تعاون و همیاری که بر پا نمی کردند تا شاید بتوانند از دل زمین های سخت و خشکشان، نانی برای سیر شدن بیرون کشند، که به «پاکی» آن باور داشته باشند. چقدر این مردمان از «مال باد آورده» و از «بر باد رفتن آبرو» می هراسیدند و چقدر این مردمان از «مال خود را به رخ دیگران کشیدن» و از «ریا کاری» و «دروغ» نفرت داشتند و برعکس چقدر این مردمان درهای خانه هایشان، درهای دل هایشان و سفره هایشان برای دیگران گشوده بود.گویی سخنی تکراری است از آنچه «بهشت گمشده» نامیده اندش، اما هر چقدر هم که آن روزگاران نخ چندان دور را خیالی بپنداریم، برای ما هنوز آنقدر دور نیستند که نتوانیم ذکرش را از پیرانمان بشنویم. اما براستی چه شد که ما رفته رفته در تاریخ خود جامعه ای را بر پا کردیم که در آن دیگر «باد» برایمان به منبعی برای تامین معاش تبدیل شود و «مال» به معیاری برای تمام «آبرو»هایی که بهر تقدیر به دست آوردن یا از کف دادنشان برایمان چندان معنایی نداشته باشند، زیرا معیار تعیین و به دست آوردنشان نه دیگر عمری تلاش و زحمت که خانه ای پرشکوه و اتوموبیلی زیبا است. براستی چه شد که درهای خانه هایمان، دل هایمان و سفرهایمان را بر همه بستیم و سر خود را در خاک فرو بردیم و به روی خود نیاوردیم که با خود و با دیگران، با سرزمین و با طبیعت و با تاریخ گذشته و با آینده فرزندانمان چه می کنیم؟ نتیجه امروز شاید بیش از هر زمانی روشن باشد: احساسی از «بی عدالتی» که ظاهرا گاه و بی گاه وجودمان را فرا می گیرد و بی طاقتی و بی قراری و بی صبری مان برای رسیدن هر چه زودتر به مرزهای سرزمینی توسعه یافته و در نهایت شکوفایی و ثروت و آزادی و توانایی و قدرت و افتخار… و البته با کمترین هزینه و کوچکترین زحمت ممکن.
رویای شیرینی است. برای شما خواب نوروزی خوشی آرزومندیم.