آسیبشناسی ذهنیت فرهنگی ایرانی / درسگفتار/ بخش ششم/ گذشته طلایی[۱]
توهم گذشته طلایی
مفهوم گذشته طلایی یا گذشتهگرایی برای همه تا حدودی مشخص است. بسیاری از کسانی که از گذشته طللایی سخن میگویند، اغلب به دوره پهلوی ارجاع میدهند و تصویر طلایی از دوران پهلوی، خصوصاً پهلوی دوم میسازند. البته در آن دوران، ایران درآمدهای نفتی بزرگی پیدا میکند از سال ۱۳۴۰ به بعد که باعث رشد اقتصادی میشود که این رشد اقتصادی فاصله طبقاتی زیادی را در جامعه ایران رقم میزند و این زیر و رو شدن باعث تحولات اجتماعی گسترده در ایران میگردد. در اینجاست که شخص شاه دچار توهم بزرگ و خودبزرگبینی میشود. همچنین پهلوی اول یعنی رضاشاه فرد سنتی و مستبد، بدون تحصیل و بدون سواد آکادمیک بود که با کوچکترین مطالعه فرهنگی در خصوص این شخصیت میتوان به این مسئله پی برد.
رضاشاه به تقلید از آتاترک فعالیتهای سیاسی و اجتماعی را در ایران شروع کرد که نتوانست به اغلب این فعالیتها جامعه عمل بپوشاند. نقش مثبت رضاشاه شاید صرفا در این مسئله این بود که توانست برخی از نهادهای مدرن را در جامعه ایران آن زمان در مقابل قدرت سنتی موجود جامعه، با تکیه به استبداد و دیکتاتوری به وجود آورد. میتوان گفت شبیه همان کاری که جمهوری سوم[۲] در جامعه فرانسه انجام داد. با استبدادش توانست شهر پاریس را به شکل زیبا ایجاد کند و در این راه برخوردهای شدید و خشونتآمیز هم انجام داد.
برخی از کسانی که دنبال دوران طلایی میگردند، گذشته از دوران پهلوی به گذشته باستان پناه میبرند و عقیده دارند که دوران طلایی ایرانیان در دوران باستان اتفاق افتاده است. در حالی که شناخت ایران باستان بسیار مشکل است چرا که ایران یک سیستم تاریخ شفاهی داشته و مثل تمدن یونان تاریخ مکتوب نداشته است. گروهی معتقد هستند که در ایران باستان کتابخانههای بسیار بزرگی وجود داشته که سوخته و از بین رفته است. در حالی که این با منطق تمدن ایرانی جور در میآید چرا که اگر این موضوع واقعیت تاریخی داشت حتماً از نگاه علم باستانشناسی ثابت میشد و نوشتهها و اسنادی هر چند مختصر از آن دوران به دست ما میرسید که عملاً این اتفاق نیافتاده است.
سیستم تمدنی نوشتار سیستمی بوده که در گذشته باستان در برخی از تمدنها وجود داشت و در برخی وجود نداشت. برای مثال در تمدن آمریکای جنوبی که بسیار تمدنهای شکوفایی بودند اما سیستمهای نوشتاری نداشتند. در ایران باستان هم سیستم نوشتاری رایج نبود هرچند سیستمهای هنری مانند معماری و… وجود داشت. از این گذشته اطلاعات تاریخی مکتوبی که در خصوص ایران باستان وجود دارد به زبانهای دیگری مانند زبان آرامی، ارمنی، زبان یونان باستان و… است.
بزرگترین متخصص دوره هخامنشی که پیِر بریان[۳] استاد کرسی ایران باستان و یونان باستان است. به عقیده این اندیشمند بزرگ، ایران باستان را نمیتوان بدون شناخت یونان باستان شناخت چرا که مکتوباتی که به این دوران برمیگردد اغلب به زبان یونان باستان قدیم است. وقتی صحبت از ایران باستان میشود اغلب به کسانی بر میخوریم که اشاره آنها یک نوع اشاره ملیگرایانه و اشاره نژادپرستانه است. این در حالی است که ایران سیستمهای متکثر اجتماعی و سیاسی در دوران باستان داشته است که فراتر از تفکر ملیگرایانه و نژادپرستانه این گروههای خاص میباشد. ایران محل گذار فرهنگهای مختلف بوده است و گروههای مختلف انسانی در دورههای مختلف تمدنی وارد این جغرافیا شده و جایگزین شدهاند. تمدن بینالنهرین و تمدن ایرانی از این جهت بسیار شبیه هم بودند. از بین این فرهنگهای مختلف، فرهنگ پارتی و پارسی رشد کرده و تمدن فارسی باستان و میانه را شکل میدهد. با شروع ایران اسلامی تمدن زبان فارسی جدید شکل میگیرد که پایههای اساسی آن با شعرای بزرگی چون فردوسی، سعدی، حافظ، مولوی و… شکل میگیرد. و این تمدن حاصل تلاش همه کسانی است که در طول تاریخ در اندیشهها و زبانهای مختلف در ایران زندگی میکردند و هنوز هم به حیات فرهنگی خود ادامه میدهند. این تمدن بزرگ را نباید به حساب قومی مثل قوم فارس گذاشت چرا که چنین قومی اصلاً در تاریخ ایران وجود نداشته است.
در این جا این سوال مطرح است که آیا گذشته طلایی خاص ایران است یا در کشورهای دیگری هم وجود داشته است؟ جواب، بله در اکثر تمدنها این تفکر وجود داشته است چرا که ریشههای این باستانگرایی و باستانیسازی از قبل وجود داشت، اما نه به شدت و حساسیت ایران. برای مثال در تمدن یونان باستان که هم عصر با تمدن ایران باستان بوده با وجود تمدن مکتوب فراوانی که از آن به جای مانده است چنین اشارههای تاریخ طلایی با گرایش باستانگرایی و باستانیسازی دیده نمیشود. در ایران رفرنس به گذشته واکنشی بود در مقابل تفکر اوایل انقلاب اسلامی ایران که در گفتمانشان ادبیات شاهنشاهی و باستانگرایی را رد میکردند. گذشته از آنکه بعدها این گفتمان هم در حکومت جمهوری اسلامی ایران از بین رفت و افرادی در این انقلاب خودشان به گذشته باستانی استناد میدهند.
اگر قرار بود کشورها و ملتها به گذشته طلایی خودشان استناد بدهند باید رم باستان و کشورهای اروپایی چون فرانسه هم مدام به گذشته طلایی خودشان ارجاع داشته باشند. این در حالی است که سیستم باستانی اغلب سیستم کاستی[۴] بوده و اغلب مردم در فقر و فشار اقتصادی شدیدی زندگی میکردند و اشرافیت و رفاه فقط مخصوص طبقه خاصی از جامعه بود. جامعه باستان یک جامعه خشونتآمیز، جامعه تبعیض محور است. مردم در جنگها قربانی میشوند و زندگی اجتماعی بسیار سخت است و عمر مفید افراد حتی تا ابتدای قرن بیستم بیش از ۵۰ سال نبوده است. گرسنگی، بیماری و… در جامعه باستان بیداد میکند و شکوه طلایی که برخی از آن نام میبرند در این دوران اصلاً وجود نداشته است. وضعیت توسعه یافته مربوط به بعد از جنگ جهانی دوم بوده است که انسانها در این سالها آن هم تنها در برخی از کشورهای غربی به رفاه اجتماعی نسبی میرسند.
مسئله اساسی این بحث این است، چرا گرایش گذشته طلایی به وجود آمده است؟
میرچیا الیاده[۵] در خصوص تاریخ ادیان به خوبی بحث میکند. انسان اسطورهای میسازد به نام اسطوره سقوط و اسطوره هبوط که این اسطوره یک نوع گذشته طلایی است. چرا که شرایط حال برای انسان سخت بوده برای همین مجبور بوده به گذشته طلایی پناه ببرد. این گذشته طلایی در تاریخ تمام ادیان دیده میشود حتی در ادیان جدید اروپا و… به عقیده میرچا الیاده تمام تمدنها برای خودشان یک کیهان پیدایش داشتند، یعنی یک نکته تولد داشتند. همچنان که یک نکته فرجام و پایان هم برای خودشان متصور میشدند. نکته تولد دوره طلایی بوده است که به نوعی سقوط رسیدهاند. برای مثال در دین زرتشت زمانی که اهریمن به روشنایی حمله میکند باعث به وجود آمدن موقعیت آمیزش میشود و…
آن چیزی که گذشته طلایی را به وجود میآورد پیش از هر چیز یک موقعیت حال سخت و غیرقابل تحمل و ناامید کننده است. انسان نیاز به امید به آینده دارد و این امید یک منبع و منشاء باید داشته باشد و این منشاء در خیلی از موارد برای انسانها گذشته تعریف شده است. در قرن۱۹ با به وجود آمدن دولت-ملتها، ملتهای مشترکی در دنیا به وجود میآید که تاریخ مشترکی هم داشتهاند و این تاریخ مشترک را برای خودشان ایجاد میکنند. در قرن ۲۰ در جنگ جهانی دوم گروههای انسانی زیادی را نسلکشی میکنند که همه اینها از یک گذشته طلایی ایجاد میشود. منشاء گذشته طلایی در اغلب کشورها تحملپذیر کردن موقعیت حال و کنونی کشورها و ملتها بوده است.
گذشتهگرایی، باستانگرایی با توجه به مسائل تاریخ نیاکان در کشوری مانند ایران بسیار گویاست. انسانها در اغلب موارد ترکیبی از انواع ژنها هستند که امروزه با یک تست ژنتیک[۶] کاملاً مشخص میگردد. اینکه داشتن یک تعلق ملی، داشتن یک تاریخ طلایی یک چیز خوبی است یا بدی است… البته که بسیار خوب است. انسان بهتر است که بداند به کدام سرزمین، به کدام زبان، به کدام هویت وابستگی دارد. خیلی از انسانها هستند که افتخار میکنند که اهل یک سرزمین خاص هستند و در مقابل خیلی از انسانها هستند که خودشان را متعلق به کل جهان میدانند به عبارتی اندیشه جهان وطنی[۷] دارند. و خیلی از انسانها هستند که وطن خودشان را لزوماً به سرزمینی متعلق نمیدانند که در آن به دنیا آمدهاند.
افراطگرایی در ژنگرایی و باستانگرایی در جنگ جهانی دوم توسط تفکر فاشیستی آلمان خودش را بیشتر نشان داد. بر این اساس آنها ژرمن را بر دیگر اقوام و ژنهای موجود در جهان برتر دانستند و با تأکید بر این اندیشه خودشان را برتر از دیگر انسانها دانستند. نتیجه این تفکر حمله به دیگر کشورها و فرهنگها بود که عقیده داشتند، ژرمنها حق دارند به تمام نقاط جهان حمله کنند و هر طور که دلشان بخواهد حکومت کنند.
یا در مثالی دیگر چرا پان ایرانیسم نمیتواند جز بدبختی برای ملت ایران به ارمغان بیاورد همچنان که دیگر پانها در دنیا مانند پان ترکیسم در ترکیه نتوانستند خوشبختی را برای کشور و ملت خود به ارمغان بیاورند. این سرنوشت تمام کشورها و دولتهایی است که با تفکر پان میخواهند حاکمیت جهان را در اختیار بگیرند. برای نمونه تفکر پانی که در کشور روسیه و کشور چین وجود دارد باعث شکست اقتصادی و سیاسی و… در جامعه فعلی این کشورها شده است.
مبارزه با تفکر باستانگرایی و پانگرایی بدان معنا نیست که ما نباید گذشته و شخصیتهای بزرگ علمی و ادبی خودمان را نستاییم، بلکه بالیدن و فخر کردن به نقاط قوی تاریخ و شخصیتهای بزرگ تاریخی و ادبی باعث پیشرفت فرهنگی جامعه میگردد. به عبارتی هر زبان ایرانی، هر معماری ایرانی، هر فرش ایرانی و… هویت ایرانی یک ایرانی است که بدان تعلق دارد. بالیدن به فرهنگ ایرانی میتواند خودش را در صلح بین اقوام مختلف ایرانی، و نجنگیدن این فرهنگها و نسلکشی نکردن این فرهنگها در کنار هم نشان دهد، نه در برتری قومی و زبانی اقوام مختلف ایرانی…
گذشته طلایی داشتن با گذشته فرهنگی باشکوه داشتن متفاوت است چرا که دانستن گذشته فرهنگی باشکوه کشورهای چون ایران باعث پیشرفت آینده کشور میگردد، اما باستانگرایی و گذشته طلایی بیشتر از آنکه باعث پیشرفت جامعه بشود، باعث توهم و عقب ماندگی جامعه کنونی میگردد. مبادله فرهنگی، احترام به طبیعت، احترام به حقوق اقوام و… مسائلی است که آینده کشورهای در حال توسعه را میتواند تضمین کند و غیر این باعث نابودی و از بین رفتن تمدنها و فرهنگهای بیشتر خواهد شد.
گذشته طلایی ریشه در اسطورههای باستانی دارد و اینکه فرهنگ انسانی دارای ریشههای قدرتمندی بودند که در طول تاریخ هزاران ساله ساخته شدند در این شکی نیست. امروزه کسی نمیتواند شکوه فرهنگی تاریخ گذشته را انکار کند و اگر چنین کاری بکند یقیناً خودش را به نابودی میکشاند. کسانی که خودشان را پان ایرانیسم میدانند، یقیناً شناخت عمیقی از مسئله ندارند. اگر پان ایرانیسم بدان معناست که عاشق ایرانند که همه ایرانیان عاشق وطن خود هستند، اما این دوست داشتن دلیل رد فرهنگهای دیگر و اندیشههای دیگر اقوام و ادیان نیست. پان ایرانیسم با اقوام دیگر و زبانهای دیگر به غیر فارسی مشکل دارد و این بزرگترین ضعف آنهاست چرا که دانستن زبانهای بیشتر، تعلق داشتن به اقوام مختلف، نتنها عیب و ضعف نیست بلکه نکته قوت و موفقیت بیشتر است.
کسانی که از تضاد بین فرهنگهای سخن به میان میآورند کسانی هستند که خودآگاهانه و ناخودآگاهانه در حقیقت منافع ملت خودشان را حفظ نمیکنند و در خدمت دیگران هستند. کسانی که دغدغه مردم خودشان را دارند اصلاً تضادی بین فرهنگ و اقوام مختلف ایرانی نمیدانند. مسئله اساسی در این بحث ماندگاری خدمت است. کسانی که دنبال باستانگرایی و ساختن گذشته طلایی هستند در واقع نمیخواهند به کشور و ملت خود خدمت کنند و این افراد اغلب به فکر منافع خود و حفظ منافع گروهی هستند که از آنجا تغذیه میشوند. خادمان واقعی کسانی هستند که به تاریخ و فرهنگ کشور خود اهمیت دادند و این افراد ممکن است از کشور ایران نباشند یا زبان فارسی نداشته باشند. برای مثال دانشمندانی که تلاش کردند و کتیبههای باستانی ایرانی را بازخوانی کردند و به ایرانیها آموختند تا زبان باستانی را بازخوانی کنند، خدمتگذاران اصلی این مردم هستند.
امروزه دانش بشری به سمتی میرود که تمام فرهنگهای مختلف دنیا ارزش به حساب میآید، تمام زبانهای دنیا ارزش به حساب میآید و بر این اندیشه است که سعی در حفظ حتی یک لغت از یک زبان محدود در دنیا به وجود آمده است. دنیا قبول کرده است که امروزه سرنوشت انسانها به هم مرتبط است و دیگر انسانی، قومی یا کشوری نمیتواند بیخیال دیگری بشود چرا که سرنوشت همه به هم دیگر متصل شده است. برای مثال در بحث بیماری کرونا کشوری که واکسن کرونا را زودتر کشف میکرد، نمیگفت که این واکسن فقط متعلق به کشور خودشان است و دیگر کشورها حق استفاده از آن را ندارند. بلکه این دانش خیلی زود در اختیار کشورهای دیگر قرار میگرفت تا همگان از این دانش بشری بهرمند شودند. به قول حضرت سعدی:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
برای راهگشایی بیشتر مشکلات کنونی بیشتر از آنکه به تاریخ باستان مراجعه کنیم باید به تاریخ معاصر رجوع داشته باشیم. این بدان معنی نیست که تاریخ باستان را فراموش کنیم، بلکه تأکید به تاریخ معاصر به این معنی است که نزدیک به دوران معاصر ما بوده است و بهتر و دقیقتر میتوان نقاط قوت و ضعف کشور را بازخوانی کرد. در بین ارزشهای انسانی ارزشگذاری به فرهنگها، زبانها و… بالاترین ارزشهای انسانی بحساب میآید. ارزش گذاشتن به این مسائل و آزاد گذاشتن آنها باعث میگردد که از توهم باستانگرایی بدور باشیم و این باعث پیشرفت در دنیا خواهد بود.
[۱] [۱] آسیبشناسی ذهنیت فرهنگی ایرانی / بخش ششم/ دی و بهمن ۱۴۰۰ / درسگفتارهای ناصر فکوهی / آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری وعلمی: عمار احمدی ـ آبان ماه ۱۴۰۲ / بخش نخست این درسگفتار از مقالهای که پیشتر با عنوان «ده توهم بزرگ در تاریخ معاصر ایران» منتشر شده، برگرفته شده است.
توضیحات را ع. احمدی به نقل از ویکیپدیا افزوده است
[۲] – جمهوری سوم به فرانسوی:Troisième République به حکومت فرانسه در دوران بین ۴ سپتامبر ۱۸۷۰ (فروپاشی امپراتوری دوم فرانسه طی جنگ فرانسه و پروس) و ۱۰ ژوئیه ۱۹۴۰(سقوط فرانسه در جنگ جهانی دوم که منجر به تشکیل فرانسه ویشی شد) گفته میشود. روزهای اول جمهوری سوم عمدتاً دستخوش آشوب و اغتشاش سیاسی ناشی از جنگ فرانسه و پروس در ۱۸۷۱-۱۸۷۰ بود، جنگی که پس از سقوط ناپلئون سوم در سال ۱۸۷۰، جمهوری به آن ادامه داد. پس از آنکه جنگ به ازدسترفتن مناطق آلزاس(بهجز تریتوآر دو بلفور) و لورن (بخش شمال شرقی یعنی موزل امروزی)، شورش اجتماعی و ایجاد کمون پاریس انجامید، پروسیها غرامتهای سنگینی علیه فرانسه تعیین کردند. نخستین دولتهای جمهوری سوم، بازگرداندن نظام پادشاهی را مورد بررسی قرار دادند اما نتوانستند اختلافنظرهایی که درباره ماهیت پادشاهی و فرد شایسته پادشاهی را حل و فصل کنند. جمهوری سوم در اصل به عنوان یک دولت موقت ایجاد شده بود اما در نهایت تبدیل به شکل دائمی حکومت فرانسه شد.
[۳] – پیِر بریان به فرانسوی: Pierre Briant ایرانشناس و هخامنشیشناس اهل فرانسه است که در ۳۰ سپتامبر ۱۹۴۰ در شهر آنژه زاده شد و در دانشگاه پوآتیه(۱۹۶۰–۱۹۶۵) به تحصیل رشته تاریخ پرداخت. وی پژوهشگر و استاد تاریخ و تمدن جهان هخامنشی و تاریخ دوره اسکندر مقدونی در کلژ دو فرانس است. او بنیانگذار وبگاه پژوهشی achemenet.com و همچنین دارای مدرک افتخاری از دانشگاه شیکاگو است. پژوهشهای بریان عمدتاً بر روی هخامنشیان، اسکندر و عصر هلنیستی متمرکز است. مهمترین کتاب او، «تاریخ امپراتوری هخامنشیان؛ از کوروش تا اسکندر» که در واقع جلد دهم از مجموعهای به نام «تاریخ هخامنشیان» دانشگاه خرونینگن هلند است. این کتاب در ایران به دست سه نفر به فارسی ترجمه شدهاست. نخست مهدی سمسار، سپس ناهید فروغان و پس از آن دو، مرتضی ثاقب فر که در قالب مجموعه تاریخ هخامنشیان دانشگاه خرونینگن انتشارات توس آن را ترجمه کرد.
[۴] – کاست نوعی طبقهبندی اجتماعی است که با مشخصههایی مثل درونهمسری و انتقال ارثی در سبک زندگی مشخص میشود که غالباً مواردی مانند شغل، وضعیت آیینی در سلسله مراتب آن، تعامل و محرومیتهای اجتماعی عرفی و مفاهیم یا تصورات فرهنگی از خلوص و آلودگی در درجهبندی افراد دخیل و مؤثر است. نمونه پارادایم آن، تقسیم در جامعه هندوئیسم در هند است که شامل گروهبندی اجتماعی بسیار جدی است که ریشه در تاریخ باستان هند داشته که تا به امروز ادامه دارد. با این حال، اهمیت اقتصادی سیستم کاست در هند در نتیجه شهرنشینی و برنامههای تبعیض مثبت در حال کاهش است. سیستم علمی کاست هندو توسط جامعه شناسان و انسان شناسان به عنوان یک مبنای مشابه برای تحقیق و مطالعه تقسیمات اجتماعی شبه کاست موجود در خارج از هندوئیسم و هند مورد استفاده قرار میگیرد. همچنین در این نظام مزایای اجتماعی بر اساس نقشهای انتسابی توزیع میشود. در نظام کاسْت، افراد عضو در رتبههای مختلف، حق گذر به رتبههای دیگر را ندارند و باید شرایط ویژهای را در رفتار و اعمال خود و رابطه با اعضای رتبههای دیگر رعایت کنند. کاسْت، انتسابسالاری است و ضدّ شایستهسالاری است.
[۵] – میرچا الیاده به رومانیایی: Mircea Eliade زاده ۱۹۰۷ در بخارست – درگذشته ۱۹۸۶، از اسطورهشناسان و دینپژوهان نامدار بود. وی در رومانی به دنیا آمد. در دبیرستان به مطالعه شیمی و زیستشناسی علاقه نشان داد. در هفدهسالگی برای مطالعه کتاب شاخه زرین اثر جیمز فریزر زبان انگلیسی را فراگرفت. سپس آموختن زبانهای ایتالیایی و فارسی را آغاز کرد. پس از دریافت مدرک کارشناسی از دانشگاه بخارست به هند عزیمت کرد و در دانشگاه کلکته به آموختن زبان سانسکریت و مطالعه آثار شرقی، دینشناسی و اسطوره مشغول شد. در آنجا مدرک دکترا گرفت و برای تدریس به دانشگاه سوربن دعوت شد. در سال ۱۹۵۲ میلادی مجموعه گفتگوهای خود با کارل یونگ را منتشر کرد. الیاده در سال ۱۹۸۶ درگذشت.
[۶] – تست ژنتیکی را می توان آزمایش DNA نیز نامید. آزمایش ژنتیک نمونه ای از خون، پوست، مو، بافت یا مایع آمنیوتیک شما را می گیرد. این آزمایش ممکن است بتواند وضعیت ژنتیکی شما را تأیید یا رد کند.
[۷] – جهانمیهنی یا جهانوطنی به انگلیسیCosmopolitanism، مفهومی است که باور به متعلق بودن به تمام جهان و مردم آن جهان و عدم وابستگیهای قومی-ملی و در کل به این مسئله باور دارد که جهان، میهن مشترک تمامی مردمان است. کاسموپولیتانیسم: نام فلسفه یا طریقی از زندگی است که ایدهآلها و افکار و عقاید و موسسات ملی را محترم شمرده و سعی دارد آنها را با حسن تفاهم درک کند و با آنها مدار کند. باتمسک شدید به عقاید و رسوم محلی یا ملی و میهنپرستی تنگنظر و سختگیر و افراطی یا شووینیسم مخالف است معتقد به تعمیم ارزشها و معتقدات سیاسی و فرهنگی به حوزههای وسیعتر از حوزه ملی بلکه به همه جهان است. کاسموپولیتانیستها معمولاً همه جهان را میهن خود میپندارند، مردم جهان رابا یکدیگر برادر میداند و حامی اصل وحدت جهان هستند. در این مفهوم، تعلقات مادی و معنوی ویژهای به کشور خاصی (به ویژه کشور خود) وجود ندارد و فرد جهانمیهن علایق فرهنگی، سنتی و سیاسی ویژهای نسبت به سرزمین و کشور اصلی خود ندارد و بنا به اعتقاد به مشترک بودن جهان به عنوان سرزمین تمامی بشر، به حکومت جهانی میاندیشد؛ و با هرگونه مرز جغرافیایی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی مخالف است.