تصویر: آرون، گلوکسمان و سارتر
در میان اندیشمندان قرن بیستم فرانسه، ریمون آرون بی شک مکانی ویژه دارد و یکی از دلایل اصلی این ویژگی به زندگی و شخصیت علمی و عمومی او و چگونگی سازشی که میان آنها به وجود آورده بود و به خصوص برجسته کردن اندیشه ای که در سال های ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ کاملا برخلاف جریان عالب و حاکم روشنفکری فرانسه وجود داشت، ناشی می شود. روزنامه نگاری آرون که باید بیشتر آن را در جارچوب دخالت اجتماعی جامعه شناس قرار داد، دو گانه ای را می ساخت که نه در فرانسه و نه در سایر کشورهای اروپایی و آمریکا به مثابه خاستگاه های اساسی علوم اجتماعی هرگز نتوانست به پاسخی قاطع و قابل اتکاء به سود یک کفه ترازو، دست یابد: اینکه برای یک جامعه شناس میان خط سیر علمی و دانشگاهی از یک سو و خط سیر عمومی و اجتماعی وی از سوی دیگر، آیا باید رابطه ای معنا دار وجود داشته باشد؟ آیا یک جامعه شناس می تواند و از آن بالاتر موظف است که در نظام اجتماعی برای حفظ یا تغییر آن دخالت کند؟ و یا کار او باید در مرحله شناخت و تفسیر محدود شود. این پرسش به خودی خود جدید نبود: نه تنها از پیش از انقلاب فرانسه و در دوران روشنگری، اصحاب دائره المعارف و به ویژه شخصیت هایی چون روسو و دیدرو یا همان هایی که معروف به «فیلسوف» بودند به این سئوال با خود پروژه دائره المعارف و تلاش برای قرار دادن کل دانش بشری در برابر کل دانش کلیسایی و در پی آن بیرون کشیدن انحصار علم دانشگاهی از دست کلیسا و واگزاری آن به فیلسوفان یا دانشمندان آتی، پیش قدم شده بودند، بلکه گروهی از فیلسوفان، شاگران چپ هگل و در صف نخست آنها مارکس تا جایی پیش می رفتند که رسالت فیلسوف را اصولا تغییر جهان می دانستند. در برابر مارکس و طرفدارانش، آنارشیستهایی نیز نظیر استیرنر، باکونین و سپس پرودون هر یک به نوعی در همین راه گام گذاشتند و اگر نخستین آنها راهی صرفا فکری را برگزید، دو نفر دیگر راه هایی انقلابی برای اولی و قانونی برای دومی را پیش گرفتند ولی اکثریت قریب به اتفاق این فیلسوفان و روشنفکران پس از آنها در قرن نوزده از رسانه ای که پا به عرصه وجود گذاشته بود یعنی روزنامه، به صورت گسترده ای برای انجام مباحث فکری خود استفاده می کردند.
در قرن بیستم مسائل تا اندازه ای تغییر کرد، روزنامه ها و پس از آن رسانه های جدید تر صوتی و تصویری به تدریج، از سوی نوعی از اشرافیت دانشگاهی تحریم شدند و روشنفکران و دانشگاهی ها ترجیح دادند، رسانه هایی چون «مجله علمی» و «محافل آکادمیک» را جایگزین آن کنند و نخبه گرایی مجلات و مخاطبان محدود آنها را در برابر عوام گرایی در معنای منفی و ترویج در معنای مثبت رسانه ها قرار دهند. با وجود این جو عمومی و به شدت سیاسی شده در فاصله دو جنگ جهانی و سپس بعد از جنگ جهانی دوم و جهانی که در حال شکل گیری بود بسیاری از این روشنفکران و دانشگاهیان را ناچار می کرد به شکل بازتری وارد میدان شوند و عنوان کتاب معروف آرون « نظاره گر متعهد» در این میان کاملا گویا بود. بدین ترتیب شاهد آن بودیم که دراین سال ها، دو دوست و هم درس قدیمی در اکول نورمال، آرون و سارتر، یکی از موضع راست معتدل و دیگری از موضع چپ تند رو ، خود را به شدت درگیر رسانه های عمومی کنند. و البته این در حالی بود که درخشان ترین نام های دانشگاهی و علمی از آلن فیلسوف در فاصله دوجنگ، تا کامو به خصوص در دوران جنگ الجزایر و در دورانی جدیدتر اندیشمندانی چون فوکو، بودریار، و فیلسوفان پسا مدرن از جبهه چپ، و برنار هانری لوی، آلن فینکل کراوت، آندره گلوکسمن و… از جبهه راست نیز وارد کارزار مطبوعاتی – رسانه ای شوند و حتی اندیشمندی چون پیر بوردیو نیز برغم نقد سرسختانه ای که نظام رسانه ای می کرد خود به یکی از رسانه ای ترین دانشگاهیان فرانسه بدل شود.
اما برای درک شکل گیری اندیشه عمیق و پیچیده آرون باید آن را به ویژه نه فقط در چارچوب فرانسوی اش بلکه در قالب آلمانی اش قرار داد: تداوم تحصیلات آرون در آلمان میان دو جنگ در دورانی که سایه های رژیم های توتالیتر سوسیالیستی و سرمایه داری نازی، انسانیت را تهدید می کردند و خود او به مثابه یک یهودی بیش از دیگران در معرض تهدید بود، وی را به تامل عمیق درباره تاریخ می کشاند در عین حال که نه حاضر به پذیرفتن تاریخ گرایی بود و تا به آخر تاریخ را ابداعی فکری و پسینی و متکثرو نه حاصل قانونی از پیش تعیین شده می دانست و حاضر به پذیرش این امر نیز نبود که اصولا می توان بینش فکری و تحلیلی واحدی داشت، هرگز چارچوب تحلیل تاریخی را نیز در اندیشه خود کنار نگذاشت.
همین را درباره رابطه او با مارکس نیز می توان گفت که در کنار کانت و وبربیشترین تاثیر را بر وی داشت، آرون در حالی که مهم ترین مارکس شناس دوران خود بود و اندیشمندی چون وبر را او به جامعه فرانسوی شناساند، هیچ گاه نخواست که از این اندیشمندان «صاحب اندیشه هایی» نقد ناپذیر بسازد. در آنچه به موقعیت دانشگاهی وی و رابطه آن با روزنامه نگاری مربوط می شد نیز، آرون هرگز میان خط سیر علمی خود ابتدا در سوربن(از سال ۱۹۵۵) و سپس در کلژ دو فرانس(از سال ۱۹۷۰ تا پایان عمر) و خط سیر روزنامه نگارنه خویش ابتدا دردوران جنگ با پیوستن به نهصت مقاومت دوگل و نشریاتی چون «فرانسه آزاد» و «مبارزه» و سپس به صورت نظام مند در فیگارو (از ۱۹۴۷ تا ۱۹۷۷) و در نهایت تا آخر عمر در مجله اکسپرس(۱۹۷۷-۱۹۸۳) خطی رادیکال ترسیم نکرد. دوگل درباره او با طنز می گفت: «استادی در فیگارو و روزنامه نگاری در کلژ دوفرانس» و خود او در خاطراتش این نقش دوگانه اما تفکیک ناپذیر را چنین بیان می کرد: « من رفته رفته می توانستم حدس بزنم که نقشی دو گانه دارم: درک یا شناخت دوران خویش به صادقانه ترین شکل ممکن اما بدون آنکه هرگز محدودیت های دانش خود را فراموش کنم، و تفکیک خود از وقایع اطرافم بدون آنکه نقش خود صرفا به یک نظاره گر [خنثی] تقلیل دهم» و بی شک عنوان معروف کتاب او «نظاره گر متعهد» از همین فکر شکل می گرفت: کسی که با تعهد نسبت به دوران خود می اندیشد و نظر می دهد و تلاش می کند بر آن اثر بگذارد اما در عین حال حاضر نیست خود را در محدوده هیچ «ایسم» ی اسیر کند، آن هم در دورانی که روشنفکران و دانشگاهیان دائما از یک گرایش سخت اندیشانه به گرایشی دیگر می رفتند تا راه حلی بیابند و به ویژه در دوران و کشوری که «مارکسیست نبودن» گناهی نابخشودنی بود که اندیشمند فکری قدرتمند و غول علمی ای چون ژان پل سارتر را بر کرسی قضاوت درباره آن نشانده بودند. در این حال آرون که بزرگترین نقش را در شناساندن اندیشه مارکس در فرانسه داشت ( و پس از او شاید صرفا ماکسیمیلین روبل ویراستار مجموعه آثار مارکس در پلیاد، این نقش را داشته باشد) هرگز حاضر نشد نه «ایسم» های چپ را بپذیرد و نه حتی «ایسم» های راست را. و هر چند نقد صریح او نه لزوما در نقش روزنامه نگارانه اش بلکه در حیات فکری و سیاسی اش، فاصله ای غیر قابل انکار با این اراده را در موارد متعدد نشان می داد، اما این از آن دست تضادها و تناقض هایی بود و هست که تقریبا در زندگی تمام روشنفکران و اندیشمندان بزرگ به کرات مشاهده می شود. بهر رو، خود این نکته ای جالب توجه است که مبارزه آرون بیشتر با مارکسیست ها بود تا با مارکسیسم و مارکس.
اما اگر باز هم به خط سیر روزنامه نگارنه آرون بازگردیم و تحلیل اندیشه او را که در جای دیگری انجام داده ایم (نگاه کنید به «آرون در میان دوراه»، روزگار نو، ۲۴ بهمن ۱۳۸۹)، باید تاکید کرد که این خط سیر عمدتا به تحلیل روابط بین المللی اختصاص داشت. آرون به شدت نسبت به جنگ سرد و خطرات ناشی از آن حساس بود و هر چند به شکلی تا حدی خوش بینانه ، اگر نگوئیم سطحی نگرانه، و بر خلاف پیوند نخستینش با دوگل، به یک آمریکایی گرایی به مثابه راه حلی برای سامان دادن به جهان می نگریست، اما هرگز حاضر نشد تحلیل علمی خود را از جامعه صنعتی و جامعه شناسی ای که از خلال آثار متعددی برای آن تدوین کرد و امروز بدل به کلاسیک هایی در این زمینه شده اند، فاصله بگیرد و خود را چون «فیلسوفان جدید» در معرض دستکاری های رسانه ای گرایش های سیاسی نولیبرالی که در اواخر عمر او نطفه های خود را از خلال آنچه «راست جدید» نامیده می شد ، قرار دهد و این شاید بزرگترین ارزش علمی در کار او چه به مثابه دانشگاهی و چه به مثابه روزنامه نگار بود. هم از این رو، تحلیل رابطه او با سارتر که بیش از نیم قرن تداوم داشت و همچنین روابط فکری متعددی که با شاگردان خود و جامعه شناسان نسل های بعدی برای مثال پیر بوردیو برقرار کرده بود و تا به آخر ادامه داد، از این نظر بسیار گویا هستند.
در نهایت می توان گفت که سوای محتوای آثار رسانه ای ارون و اینکه با سو گیری آنها، همچون کل آثار آرون، موافق یا مخالف باشیم، مثال وی در دخالت هوشمندانه و در عین حال فاصله دار یک اندیشمند دانشگاهی در نظام اجتماعی که خود نام با مسمای «نظاره گر متعهد» را بر آن گذاشته بود به باور ما الگویی است که پس از وی بسیار هم در جناح چپ و هم در جناح راست سیاسی فرانسه و سایر کشورها دنبال و سرچشمه گسترش اندیشه های خلاق بسیار شد. اینکه یک دانشگاهی و اندیشمند نباید خود را در حد یک نظاره گر ولو نظاره گری دانشمند محدود کرده و مرزهای خود را مرزهای تفسیری بداند که از جهان انجام می دهد، و بنابراین می تواند و باید شناخت را از سطح تفسیر صرف خارج کند و به تغییر پیوند بزند، اما برای این کار نیازی به آن ندارد که با رویکردی مارکسی، اگر نگوئیم مارکسیسیتی، تغییر را لزوما در رادیکال ترین شکل آن یعنی با زیر و روکردن نظام ها و کنش های کلان اجتماعی ببیند و متوحه این نکته باشد که تغییر می تواند در قالب های خرد و در سطح نظام های فکری کنشگران متعارف اجتماعی انجام بگیرد.
این مطلب نخستین بار در مهرنامه شماره ۱۲، خرداد ماه ۱۳۹۰ منتشر شده است.