ناصر فکوهی
حدود هشتاد سال پس از ورود تلویزیون بهمثابه رسانهای جدید به کشورهای توسعهیافته و پنجاه سال پس از ورود آن به خانوادههای ایرانی به نظر میرسد این رسانه جای خود را در همه خانوادههای جهان باز کرده و عملکرد «تلویزیون نگاه کردن» (و امروز میتوان افزود فرو رفتن در تلفن همراه و شبکه مجازی)با میانگینهای دو تا سه ساعته در روز به امری عادی در همه جای جهان توسعهیافته و اکثریت جوامع در حال توسعه تبدیل شده است. اساس تلویزیون – بر پایه تعریف واژهشناختی «تصویر از راه دور» – دموکراتیزاسیون یک نظام ترکیبی صوتی و تصویری – مثل سینما – در مقیاس کوچکتر بود؛ یعنی ایجاد شرایطی مشابه سینما درون واحد خانوادگی اما قیمتی بسیار ارزانتر و قابلیتهایی بسیار آزادتر در ارتباط میان کنشگران با یکدیگر و با این دستگاه. تلویزیون در عین حال از همان ابتدا یک ابزار تبلیغاتی ایدئولوژیک و تجاری به شمار میآمد، به گونهای که جرج اورول در شاهکار ادبی خود، «۱۹۸۴»، از همان سالهای نخستین ابداع این دستگاه، آن را در موقعیتی سراسربین (پاناپتیک) در مفهوم فوکویی این واژه قرار میداد و عاملی برای سرکوب به وسیله ایدئولوژی حاکم که برای اورول نمونه کامل خود را از خلال زبان ایدئولوژیک و در نظام شوروی بروز میداد. نظریهپردازان مکتب فرانکفورت نیز تلویزیون، سینما و سایر هنرهای مردمی را عاملی برای سرکوب و بهرهبرداری از صنعت فرهنگ در خدمت بازتولید نظام سرمایهداری میدانستند. در این میان شاید تنها نظریهپردازان مکتب بیرمنگام (مطالعات فرهنگی) کسانی چون هوگارت و هال بودند که بیشتر به موضوع دموکراتیزه شدن و قابلیت تحلیل فرهنگ مصرف از طریق این ابزار توجه داشتند تا جنبههای لزوما منفی آن.
در این میان، فناوریهای جدیدی که از آن زمان تا امروز و به ویژه با انقلاب اطلاعاتی پا به عرصه رسانهها گذاشتند (رایانه، اینترنت، شبکههای اجتماعی و…) و نوسازی و تغییر روشهای «تماشای» تلویزیون و «گوش دادن به رادیو»، تقریبا همه دادههایی را که – چه به صورت مثبت و چه به صورت منفی – درباره این ابزار تا دهههای ۸۰ یا ۹۰ میلادی وجود داشت، زیر سوال بردهاند: «پیوستار تماشا و گوش دادن» جای خود را به «تماشا و گوش دادن پراکنشیافته» (Fragmented vision and audition) داده و روایتهای کامل جای خود را به «پازلهای معنایی» که خود را در نظامهای پیچیده متنی، تصویری، صوتی و حسی در اشکال بیپایانی از محیطهای ساخته شده بازسازی میکنند. در این حال، نظامهای سرمایهداری پیشرفته و نولیبرالیسم متاخر توانستهاند از طریق انتقال گسترده نظامهای رسانهای روی شبکه و به دست گرفتن شبکهها، شیوههای جدیدی از کنترلهای سراسربین را طراحی کنند و خود کنشگران را نیز در کنترل یکدیگر به کار بگیرند.
امروز روشنفکران و دانشگاهیان شاید تنها کنشگرانی باشند که قادر باشند با درک پیچیدگی نظامهای رسانهای و ترکیبهای آنها به رمزگشایی از سازوکارهای قدرتهای سیاسی و اقتصادی در استیلا بر این نظامها دست بزنند و از این طریق بتوانند دستاوردهای دموکراتیک را در قالب حقوق مردمی و آزادیهای فردی و اجتماعی برای «متفاوت بودن» ممکن کنند، خود اغلب دچار رشتههای پیچیده نظامهای رسانهای دستکاریکننده هستند که با از میان بردن شفافیت و در هم آمیختن گفتمانهای فناورانه، عاطفی، سیاسی، اتوپیایی و غیره تلاش کرده و میکنند قابلیت کنترل و کلیدهای معمای رسانهای تاثیرگذاری حسی از طریق صدا و تصویر را برای خود حفظ کنند. و هرچند نمیتوان انکار کرد که گروه قلیلی از روشنفکران توانستهاند دست به شالودهزدایی (ساختزدایی) (deconstruction) این دامهای جدید که گونهای «از خود بیگانگی» پسامدرن را ایجاد کردهاند، بزنند و از نظامهای حسی و فناوریهای مرتبط با آنها در خدمت خلاقیت، هنر و آزادسازی انسانها استفاده کنند، اکثریت آنها امروز یا در رویاهای ضدفناورانه و بازگشت رومانتیک به گذشتههای «طلایی» اسیر ماندهاند یا در توهم نسبت به «آینده درخشان فناوری» و جهانی که در آن پاسخ همه چیز را مدیر دستگاههای آیفون و تبلتهای رایانهای همه جا حاضر که بر دست و پای ما آویختهاند، هستند. پیچیدگی جهان و عدم قطعیت آن، گفتمانی بسیار پیچیدهتر از آن است که بتوان آن را در نظامهای ایدئولوژیک تقلیلیافته در طول بیش از پنج قرن شکلگیری جهان در شکل کنونی آن جای داد.
پرسش نهایی اما در آن است که اگر نخواسته باشیم دنکیشوتوار به جنگ آسیابهای تلویزیونی و رایانههای قدرتمند برویم یا همچون هری پاترهایی عقبمانده به جادو و عصایی سحرآمیز در قالب خودباختگی سادهلوحانه نسبت به فناوری و ثروت و قدرت برای حل مشکلات خود و جهان باور بیاوریم، چه اهدافی یا رویکردی میتواند پیش رویمان ما را از یک نومیدی مطلق برهاند؟ پاسخ ساده نیست، اما آغازی برای آن را میتوان در لزوم خروج از توهمات روشنفکرانه و خوابهای شناخت مطلق و قطعی جهان که جز ابداعهایی زبانشناختی نیستند، و فراتر از آرزوهای کودکانه و بزرگبینانه، به برخورداری از موقعیت مسلط انسان، نه بر طبیعت بهمثابه نظام هستی ِ واقعی، بلکه بر «طبیعت» موهومی که خود آن را در زبان و فرهنگ ابداع کردهایم، جستوجو کرد. آن سوی این توهمات شاید، و فقط شاید، کلید راهگشایی در انتظارمان باشد.