پاره‌ای از یک کتاب(۹۶): بوطیقای شهر/ پیر سانسو

پاره‌ای از یک کتاب(96): بوطیقای شهر/ پیر سانسو/ جلد اول/ ترجمه ناصر فکوهی و زهره دودانگه/ کتابکده کسری/ ۱۳۹۹

فروشگاه بزرگ

[دقت کنیم که] ما هنوز در سطح خیال هستیم و اگر بخواهیم به طرف متغیرهای جسورانه‌تر برویم، لازم است که تحلیل همگن بنماید. برای مثال [می‌توانیم] به منظور درک اهمیت یک مکان شهری، برای خود چنین قاعده‌ای بگذاریم: آیا می‌توان شهر را بدون این مکان، برای نمونه یک ایستگاه راه آهن، تصور کرد؟ در شهرِ پیش از جنگ [جهانی دوم]، وجود شهر بدون ایستگاه راه‌آهن غیرقابل‌تصور بود: رسیدن به شهر با خودروهای شخصی یا یک اتوبوس چندان همچون ورود به شهر نبود، بلکه ]همچون[ ورود به یک بخش روستایی بود، و اگر این بخش به علت اهمیتش در حال تبدیل شدن به شهر می‌بود، این رسیدن در واقع ورود به یک بورگ [یا روستای بزرگ] محسوب می‌شد. از طرف دیگر این کار به معنای تخریب شکوه و جلال شهرهایی به حساب می‌آمد که در آن دوره، صنعتی‌شدن به آنها راه یافته بود. این تجربۀ خیالین (تصوّر نبود یک مکان) از خیال پیشین فراتر می‌رود (اینکه یک عنصر ]از یک مجموعه[ را در همزیستی با مجموعه‌ای دیگر تصوّر کنیم تا میزان انطباقش را بفهمیم). اما به گمان ما، این تجربه [با تجربۀ پیشین] تفاوت بنیادی ندارد، این تجربه مستلزم صورت‌پذیرفتن یک کار است، که [از حاصل آن] امور ممکن یا ناممکنی به وجود آید، و به صورتی رضایت‌بخش یا ناراضی‌کننده به نتیجه برسد.
باز هم پیش‌تر برویم. در صفحات قبلی گفتیم که ما تنها زمانی می‌توانیم یک مکان را بشناسیم که نه فقط در فضای آن، بلکه در زمانش قرار بگیریم. اگر خود را در تداوم [زمانی] یک اتاق انتظار، یک فروشگاه بزرگ، یک بیسترو، یک چهارراه قرار دهیم، فقط در آن هنگام می‌توانیم درک کنیم که این فضاها به چه تبدیل می‌شوند و ما چه هستیم. در اینجا ما دقیقاً با پیوندی میان یک اصل و نتیجۀ آن یا یک علت و معلول روبرو نیستیم. بلکه با گذاری قدرتمند سروکار داریم که به کنش منجر می‌شود. به یقین این امر بدان معنا نیست که در موقعیت کنونی آن فضا، آینده‌های ما به همان شکلی وجود داشته باشند که با آن‌ها روبرو می‌شویم. بلکه یعنی ما تنها وقتی می‎توانیم این فضا را درک کنیم که آن را در موقعیت «شدن» قرار دهیم؛ درست همچون هنرمندی که تنها پس از دست‌بردن به نوشتن و نقاشی می‌تواند قابلیت‌ها و محدودیت‌های خود را درک کند. این تحقق نباید عاملی باشد که احتمالاً ما را بترساند، مگر به اندازه‌ای که ما دوست داریم چیزی را که در مقابل چشمانمان گسترده شده، ببینیم و به‌دست آوریم. در این حالت اصرار به باقی ماندن در یک بینشِ ایستا، به معنی آن خواهد بود که نتوانیم پدیده را به‌درستی ببینیم. برای نمونه بشقاب‌ها، بشقاب‌های ساده، صندلی‌ها، صندلی‌های سادۀ بیسترو، تنها زمانی برای ما تبدیل به بشقاب‌ها و صندلی‌های بیسترو می‌شوند- و نه یک رستوران بورژوایی- که صدایشان را درآوریم و تکانشان دهیم.
اگر مثال و توصیف، چنین اهمیتی را در کار ما دارند، به این علت است که باید به تداوم زمانی مکان‌ها توجه داشته باشیم، تداومی که محدود نیست و از آن بابت باید در انتظار به‌ثمرنشستنش به بهترین نحو باشیم. تا زمانی که شئی را به حرکت درنیاورده‌ایم، نمی‌توانیم بفهمیم آن شیء چیست. مثال در این‌جا حقیقتی را نشان نمی‌دهد که ما پیش‌تر آن را در اختیار داشته باشیم و یا نمایانگر جوهری نیست که ما پیش‌تر آن را بشناسیم. چنین مثالی با تحقق یافتن مکان درهم‌آمیخته و مسئولیت این امر بر عهدۀ ماست. آری، این همان امر واقعی است، و منظور ما در این‌جا همۀ چیزهایی است که می‌توانیم بنا بر انحای مختلف تجربۀ انسانی با آن‌ها روبرو شویم، همۀ چیزهایی که می‌توانند به ما آموخته شوند.