در فرهنگ ایرانی ، واژه «خانه» دارای ریشه ای باستانی است که در سطح زبان نیز بازتاب داشته و به خانوار و خانواده و بیشتر از آن به جای و مکان مربوط می شود. در حقیقت در نظام شناختی فرهنگ ایرانی، فضای خانه و مفهوم خویشاوندی در فضا با یکدیگر به صورتی عمیق پیوند خورده اند. این امر را نه تنها در شیوه زیستگاهی شهری که تا پیش از دوران معاصر، شیوه ای بسیار محدود به شمار می آمده است، می توان دید، بلکه در شیوه های روستا نشینی و عشایری نیز، مفاهیمی که با مفهوم خانه انطباق داشته اند ، حتی «چادر» عشایری، «آتش»، «کوره»، «اجاق» و غیره همگی کمابیش رابطه فضا و نظام خویشاوندی را نشان می دهند. این البته در سطح فرهنگ های دیگر نیز به گونه ای کمابیش جهانشمول دیده می شود.
اما شاید آنچه بتواند خانه ایرانی معاصر را که به دلیل تغییرات اساسی در سطح جامعه ما در فاصله یک صد ساله اخیر تقریبا به طور کامل به خانه ای شهری تبدیل می شود، برای ما محسوس کند، تغییری اساسی بود که به رابطه با زمین ، شیوه مالکیت، فضای شناختی درون خانه و روابط میان کنشگران درون آن پیش می آمد. در یک کلام خانه ایرانی از آنچه «چهار دیواری» نامیده می شد، در طول کمتر از صد سال به «سکونت گاهی» تبدیل شد که روابط خود با «خاک» را به صورت عمیق تغییر داد.
آنچه در خانه سنتی (روستایی، عشایری) بیش از هر چیز اهمیت داشت رابطه «صاحب خانه» با زمین و به عبارت دیگر «ریشه داشتن» او در خاک، که تمثیلی طبیعی و اشاره ای مستقیم به رابطه ای گیاهی است، بود. حتی در نزد عشایر نیز رابطه با زمین هر چند به شدت روستانشینان نبود، اما بر اساس ریشه ای «سیال» در ییلاق، قشلاق و کوچراه تعریف می شد. اما به خصوص در نظام روستایی، ریشه داشتن در زمین با نظام معیشتی پیوند می خورد «زمین»، هم زمینی بود که انسان ها «روی آن» زندگی می کردند و هم زمینی که نان خود را «از آن بیرون» می آوردند. باز با همین منطق بود که «خوش نشین» به معنای روستایی فاقد زمین یا «نسق» (حق استفاد ه از زمین) بود که صرفا کاری غیر کشاورزی در روستا می کرد و یا «کارگری کشاورزی» و بنابر تعریف ولو آنکه چندین نسل در یک روستا ساکن می ماند، باز هم اقامت او فرزندانش به نوعی «موقت» قلمداد می شد.
نظام روستایی ما در چندین مرحله به شهرها منتقل شد و البته به شیوه هایی بی نهایت متنوع: از بزرگ شدن یک روستا گرفته تا پیوند خوردن چند روستا به هم و یا «خورده شدن» یک یا چند روستا در دل یک شهر و غیره. البته در این مراحل نباید ساکنان باستانی شهرها را که اغلب اقلیتی کوچک و اشرافی بودند با دیگران در آمیخت. این «اشرافیت» های اغلب «چرخه ای» در فرهنگ ایرانی، خود داستان دیگری دارند که در بخش های دیگر از این مجموعه نوشتارها به آن می پردازیم. اما خانه ایرانی متعارف، در واقع در اکثریت موارد، انتقال خانه روستایی یا چادر عشایری به یک «چهاردیواری» شهری بود.
مفهوم «چهاردیواری» درون خود نه فقط شکل بیرونی بلکه شکل درونی خانه های اولیه را نیز داشت. خانه هایی که اغلب به جز «اعیانی» (بخش ساخته شده یا بنا) و «عرصه» (زمین بیرونی بنا) به صورت دو پهنه یک دست و بدون موانع چندانی برای جداسازی فضا ها (جز موانع کارکردی) تقسیم بندی چندانی نداشتند. زندگی در این خانه ها اغلب یا به صورت زیستگاه یک خانواده هسته ای (با یک اتاق و یک حیاط کوچک) و یا زیستگاه یک خانواده گسترده (با چند خانواده خویشاوند در یک حیاط مرکزی و اتاق های دورادورش) انجام می گرفت.
در سال های دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ هنوز این شیوه زیستگاهی بسیار رایج بود و هر چند نخستین مجتمع های مسکونی با ساخت و معماری نسبتا مرغوب برای مثال برج های بهجت آباد(۱۳۴۳-۴۹) و برج های اکباتان(اولین فاز ۱۳۵۶) در این سال ها ساخته شدند و شرایطی نه چندان مشکل برای تصاحب (اولی برای طبقه بالا و دومی برای طبقه متوسط رو به بالا) داشتند، اما استقبال عمومی از آنها در حد انتظار نبود . طبقه بالا نمی توانست تحمل نداشتن «حیاط» را بکند و افزون بر این، اغلب این برج ها را در شان خود نمی دانست، وکمابیش آنها را به مثابه نوعی «گتو» و محل تجمع خانوارهای متوسط رو به پایین نگاه می کرد و طبقه پایین و متوسط نیز که اغلب ریشه های تازه روستایی داشت، نمی توانست چندان از لحاظ شناختی، ذهن خود را با هزینه کردن سرمایه های اندکش برای «خریدن هوا» و یا زندگی در «وسط زمین و هوا» بپذیرد. به همین دلیل تا تقریبا نیمه دهه ۱۳۵۰ هنوز خانه داشتن به معنای برخورداری از رابطه ای «مستقیم » با خاک و «زمین داشتن» بود، هر چند پیوند اصلی زمین و خانه که از خلال کشاورزی تحقق می یافت، دیگر قابل تکرار درشهر صنعتی و به ویژه شهرهای مصرف کننده ما نبود. ماجرایی جدید شروع به ظهور می کرد: روایتی جدید در تاریخ خانه با نام «آپارتمان نشینی» یا «زیستن میان زمین و آسمان».
ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ با روزنامه شرق (سه شنبه ها، صفحه آخر)