مدیریت یکپارچه شهری به معنای اتخاذ یک رویکرد کل نگرانه و طراحی سازوکارهایی برای پیگیری این رویکرد در مدیریت شهر است. برای بررسی موانع مدیریت یکپارچه شهری در ایران با ناصر فکوهی، نویسنده، مترجم و استاد انسان شناسی دانشگاه تهران، گفت وگویی کرده ایم که متن کامل آن را در ادامه می خوانید.
به نظر شما، نظام مدیریت یکپارچه شهری تا چه اندازه می تواند به اوضاع پیچیده در کلانشهرها کمک کند؟
امروزه اصولا اگر به دنبال یک توسعه پایدار و شهری باشیم که ساکنانش احساس رضایت و تعلق به آن داشته باشند و در همان حال بخواهیم زندگی ما در هماهنگی با طبیعت و اقلیم و با سازگاری نسبت به یکدیگر باشد، جز بهرهبردن از دستاوردهای نظام یکپارچه مدیریتی راهکاری نداریم. حال هر اندازه که موقعیت شهری افزایش و تراکم یافته و با وضعیت کلانشهری بزرگتری روبه رو باشیم، نیاز به این نظام بیشتر میشود. کلانشهرها اصولا ساختارهای چندان مطلوب در جهان امروز نیستند و بهترین ساختارهای شهری مورداستناد شهرهای متوسط به حساب میآیند که مدیریت آنها سادهتر و ایجاد رفاه برای شهروندانشان با جمعیت کمتر بیشتر است. حتی شهرهای کوچک نیز بر کلانشهرها برتری دارند، به شرط آنکه بتوانیم نظام شهری شبکهای ایجاد کنیم که در آن امکان استفاده از موقعیتهای متمرکز روی شبکه برای ایجاد کلانساختارها که پرهزینه بوده و برای شهرهای کوچک و گاه حتی متوسط بصرفه نیستند، فراهم باشد. استفاده از شبکههای حملونقلی گسترده میتواند این مشکل را حل کند. کاهش هزینه حملونقل روی شبکه با گسترش حملونقل عمومی کاملا ممکن است، ولی همه اینها بستگی دارد که ابتدا نظام یکپارچه مدیریت را ایجاد کرده باشیم.
اگر شوراها و شهرداریها متولی مدیریت یکپارچه شهری به حساب نیایند،وضعیت آینده شهرها با چه سرنوشتی مواجه خواهند شد؟
باید نکتهای پایهای را در نظر بگیریم: در موقعیت پیچیدهای که در حال حاضر جهانی شدن ایجاد کرده و از این به بعد دائما بر پیچیدگی، انباشت و تراکم آن افزوده خواهد شد، نمیتوان از انتقال قدرت از اشکال تمرکزیافته روی الگوی مرکزیت سیاسی دولت ملی قرن نوزدهمی به اشکال پراکنده غیرمتمرکز روی مدل دموکراسیهای مشارکتی جلوگیری کرد و انتظار آسیبهای شدیدی در همه سطوح را نداشت؛ به عبارت دیگر، گذار از دموکراسیهای تفویض اختیاری و نمایندگی که ایجاد سیاستمداران و سیاستگذاریهای مرکزیتیافته حرفهای میکنند به دموکراسیهای مشارکتی که ایجاد سیاستهای تمرکززدا شده و کنش سیاسی غیرحرفهای در قالب انجمنها و سازمانهای مردممحور میکنند، ناگزیر است. الگوهای سرمایهداری اجتماعی و انسانمحور این امکان را به بالاترین حد میرسانند (نظیر کشورهای اسکاندیناوی) در حالیکه الگوهای سرمایهداری پولمحور (نظیر ایالاتمتحده و تا حدی بریتانیا) یا ترکیبهای سرمایهداری با نظامهای مافیایی و نظامهای توتالیتر تغییرشکلداده (نظیر روسیه، چین و برخی کشورهای توسعهیافته نوظهور) این امر را بسیار مشکل و ناممکن میکنند.
برای تحقق نظام یکپارچه شهری در حوزه حقوقی و نهادی پارلمانهای محلی و مدیریت شهرداریها چه تحولی باید رخ دهد؟
پیش از هر چیز باید برنامه گستردهای برای تمرکززدایی و ایجاد واحدهای کوچک و متوسط شهری و سازمانیافتگی اجتماعی ایجاد کرد. در نهادهای بزرگ باید از تقسیم آنها به نهادهای کوچک مثلا به محلهمحورکردن ساختار بزرگ کلانشهرها استفاده کرد. سپس باید برنامهای گسترده برای مبارزه با فساد داشت. در این زمینه، مبارزه با پولشویی از مهمترین محورهای پاکسازی محیط و سالمسازی آن است. سرمایههای ناشی از تراکم پولهای کثیف سبب آسیبهای متعدد نه فقط در روابط اجتماعی، در ناممکنشدن مدیریت یکپارچه میشوند و چون هدف آنها رسیدن به شستوشوی پول به هر قیمتی است، هرگونه سازماندهی و برنامهریزی عقلانی و درازمدت فضا و زمان شهری را از میان میبرند. ایجاد رفاه اجتماعی از طریق انتقال و تغییر گسترده سرمایهداری پولمحور و فراگیرشدن محصولات مالی به سرمایهداری انسانمحور و افزایش خدمات رفاهی مردمی از دیگر شرایط لازم برای فراهمکردن محیط مساعد برای نظام مدیریت یکپارچه شهری است. در غیر این صورت، از دو الگوی پیشگفته یعنی یکی سرمایهداری پولمحور توسعهیافته و قرضسالار (deptocracy) نظیر آمریکا یا الگوی نوسرمایهداری پولی بیضابطه و پیوندخورده به دیکتاتوری و مافیا در روسیه و چین، هر یک را برگزینیم بهناچار در دامی میافتیم که در انتهای آن شورشهای بزرگ فرودستان شهری و ازمیانرفتن صلح اجتماعی و خطرات بزرگ دیگر است که در منطقه پرخطری چون خاورمیانه میزان آن دهها بار بیشتر از دیگر نقاط جهان است.
در حوزه مدیریت شهری سه شاخص تسریع، تسهیل و تکریم در حوزه خروجی عملکرد شهرداریها و پارلمانهای محلی بسیار حیاتی هستند. سه شاخص مذکور از نظر شما چه وضعیتی دارند و برای بهبودی آنها چه مراحلی را از نظر ساختاری توصیه میفرمایید؟
ما عموما در نظامهای برنامهریزیمان تلاش میکنیم خود را تافتهای جدابافته از جهان در نظر بگیریم و برای فرایندهایی که در همه جهان امروز از آنها استفاده میشود نامهایی عجیب میگذاریم و اصرار داریم که بر نوعی تفاوت که آن را در بسیاری موارد به رویکردهای ایدئولوژیک، دینی، فرهنگی و غیره نیز وابسته میکنیم، تاکید داشته باشیم، درحالیکه الگوهای بسیار زیادی ازجمله در کشورهای اسلامی برای پیادهکردن مدیریت یکپارچه داریم که در همان حال که کاملا موقعیتهای فرهنگی خاص ما را حفط میکنند، میتوانند به ما برای ایجاد توسعه پایدار و برخورداری از محیطی بسیار سالمتر و پرنشاطتر کمک کنند. به نظر من، در بیشتر مواقع آنچه در ایران با عنوان خاصبودگی فرهنگی مطرح میشود در ظاهر چهرهای بسیار فرهنگی و مشروع از خود عرضه میکند، اما در باطن چیزی جز بدترین اشکال سرمایهداری پولی و در بسیاری موارد آمیخته با نظامهای آمرانه و مافیایی نیست.
مدیریت یکپارچه ازسوی پارلمانهای محلی و شهرداریها، از نظر حاکمیتی نیازمند چه ارادهای در چه حوزههایی هستند؟
نظامهای حاکمیتی در درجه اول باید سالمسازی را از خود شروع کنند و اصولا ببینند آیا برای پایداربودن تمایلی واقعی دارند یا خیر. اگر نظامهای حاکمیت بخواهند دوام بیاورند و از خطر شورشهای بزرگ فرودستان شهری یا تهاجم قدرتهای بزرگ برای حفظ یا تقویت منافع ژئوپلیتیکشان بر حذر بمانند باید بیش و پیش از هر چیز بر انسجام درونی مردم خود تکیه بزنند و این را نیز در رویکرد پایداری ببینند. منظور آن است که باید کاری کنند که تعلق شهروندان به نظام سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یا به عبارت دیگر، سرمایه اجتماعی به بالاترین حد ممکن برسد. با یک سرمایه اجتماعی بالا هرگز خطری هیچ نظامی را نه از درون، نه از بیرون تهدید نمیکند و درست برعکس، با یک سرمایه اجتماعی پایین هم از درون و هم از برون نظام دائم در معرض تهدید قرار دارد. نگاه کنید به کشوری مثل سوئد و آن را با کشوری مثل ایالاتمتحده مقایسه کنید. نظام ایالاتمتحده دائما از درون بهوسیله آنومی و شورشهای درونی تهدید میشود و از بیرون از طرف رقابت با قدرتهای بزرگ دیگر نظیر چین و روسیه و همچنین قرض بزرگ خارجی که دارد و برای آن باید دائما به مداخلهگری نظامی و پلیسی خود ادامه داده و تبعات خطرناک آن همچون تروریسم بینالمللی و جامعه پلیسیشده را تحمل کند. آیا در سوئد ما با چنین مشکلاتی روبهرو هستیم؟ به هیچرو. کشوری که مالیات بر درآمد در آن گاه به ۷۰ درصد میرسد، اما هرگز نمیبینیم که سوئدیها مهاجرت کنند و بهترین نقطه جهان را برای زندگی باوجود یک اقلیم سخت، کشور خود میدانند. انتخاب حاکمان ما نیز باید روشن باشد؛ ایران از لحاظ تاریخی، کشوری مهاجرفرست نبوده است و برعکس کشوری بوده که همواره مهاجران را به خود جذب میکرده، باید دید چرا امروز چنین شده که همه فکر مهاجرت در سر دارند. حال اگر اراده سیاسی به این بلوغ رسید که دلایل را از زبان متخصصان بپذیرد، بدون شک خواهد توانست برای آنها راهحل بیابد. اگر هم گوش شنوایی در کار نباشد بدون شک ما به طرف انفعال گسترده پیش خواهیم رفت و شورشهای بزرگ فرودستان شهری را در پیش خواهیم داشت.
مجلس و دولت که خود را در این زمینه رقیب هم میدانند،آیا با چنین تحولی کنار خواهند آمد؟
این رقابت قوا با یکدیگر در نظام دموکراتیک در معنایی که ما امروز از رقابت میفهمیم کاملا بیمعناست. این یک نظام کنترل چندگانه برای ایجاد اعتدال بوده است که سه قوه مجریه و مقننه و قضائیه، باید هر یک مستقل بوده و یکدیگر را زیر نظارت داشته باشند تا از تراکم و انحراف در قدرت جلوگیری شود، اما باید توجه داشت حتی در دموکراسیهایی با پیشینه چند صدساله نیز یک ضمانت برای کارکرد درست و دقیق و بدون خدشه این سیستم وجود ندارد؛ به همین دلیل، آزادی مطبوعات و رسانهها را از ابتدا رکن چهارم دموکراسی نامیدند. بدون فضای آزاد و امکان مبادله و نقد و به زیرسوال بردن دولت هرگز نمیتوان امیدی داشت که قوای سهگانه بتوانند تعادل را بین خود حفظ و از این طریق به مردم نیز در بهدستآوردن زندگی بهتر کمک کنند. اتفاقی که میافتد این است که این قوا هر یک به مرکزی برای قدرتجویی و اعمال نفوذ و سودجویی تبدیل خواهند شد که رقابت با یکدیگر برایشان وسیلهای است که به سود بیشتری نه برای مردم بلکه برای سیاستمداران حرفهای برسند.
در این زمینه، ساختار حزبی کلان کشور و ساختار حزبی خرد در استانها چه تحولی باید بپذیرند تا حوزه محلی بیش از گذشته فعال شود و نظام از پایین به بالا تکوین یابد؟
ساختار حزبی به معنای قرن نوزدهمی یا حتی قرن بیستمی آن امروز دیگر پاسخگو نیست. تا همین چند سال اخیر شاید تا ۱۰ یا ۲۰سال پیش ساختار دو حزبی اساس اکثر دموکراسیهای پرقدرت جهان بود؛ البته در نظامهای توتالیتر و دیکتاتوری، اصولا ساختار تکحزبی حاکم بوده و هست و صحبتی از آنها نمیکنم چون اصولا آنها یک مرحله عقب هستند و این مشکلات پیشرویشان است، نه پشت سرشان و اما در نظامهای دموکراتیک امروز مسئله در آن است که سیستمهای حزبی در معنای دوحزبی (راست و چپ) یا سه حزبی (راست، چپ و میانهرو) یا حتی ائتلافهای حزبی (روی مدل دو یا سه حزبی) دیگر پاسخگو نیستند؛ به عبارتی، باید بهسوی تعداد بینهایتی حزب یا بهتر است بگوییم موجودیتهای سیاسی رفت که در تشکلهای شبکهای، گردهم میآیند که با ائتلافهای حزبی این تفاوت عمده را دارند که براساس ساختار کوچکتر شهری (محله، واحدهای زیستی – معیشتی- کاری ) استوار هستند و از این رو، امکان سیاستورزی حرفهای را کاهش و امکان نزدیکشدن سیاست به زندگی روزمره و کنش سیاسی مستقیم را به حداکثر میرسانند. در این میان، نهادها نیز تغییر میکنند، در درجه نخست میتوان تغییر نهادی را در حداقل و تغییرات کنشی و کنشگران را در حد بالاتری تجربه کرد.
درصورتیکه حوزه مدیریت یکپارچه شهری تحقق یابد، پارلمانهای محلی تا چه اندازه میتوانند در تعمیق دموکراسی و جلوگیری از فساد نقش داشته باشند؟
مرحله نخست، تقسیم وظایف بهصورت روشن است؛ یعنی تمرکز دولت بر مسائل امنیتی و پلیسی زیر کنترل دموکراتیک و واگذاری امور دیگر به دموکراسیهای محلی. ساختار فدرال در برخی از کشورها مناسب این کار هست، اما در کشور ما به دلایل فرهنگی و تاریخی فدرالیسم نمیتواند به تحقق درآید و به نظر من، قابل دفاع نیست، ولی برای تمرکززدایی نیازی به فدرالیسم نیست. با تمرکز دولت بر مسائل امنیتی و پلیسی که امنیت و صلح اجتماعی نیز جزو آنهاست میتوان به برنامهریزی در دیگر موارد پرداخت و یک توضیح در اینجا ضروری است: وقتی از امنیت صحبت میکنیم، صرفا بحث امنیت سیاسی نیست. دخالت دولت برای بازتوزیع درآمد ملی و تامین حداقلهای غذایی، بهداشتی، آموزشی، معیشتی و سرپناهی و همچنین جلوگیری از تراکمهای جنایتبار ثروت و قدرت ضروری است و این کار بدون دخالت تنظیمکننده دولت در بازار امکانپذیر نیست. معنای این حرف آن نیست که مثل کشور ما دولت خودش کل اقتصاد را در دست بگیرد و بعد از بخشهای «خصوصی» تصنعی بسازد از آنها دفاع کند، بلکه آن است که شرایط کار و معیشت و زندگی و کار را برای عموم مردم فراهم کند که با توجه به ثروت زیادی که کشور ما دارد کاری کاملا ممکن است.
هرچه میزان مشارکت محدود باشد، میزان تجربه مشارکتی مردم نیز کاهش مییابد؛ درصورتیکه این تجربه گسترش یابد تا چه اندازه تمرکززدایی میتواند به دیدهشدن گروههای محلی برای برونرفت از فقر و تحقیر و نادیدهانگاشتهشدن موثر باشد؟
ما از پیش نمیتوانیم بدانیم، اما من خوشبین هستم و معتقدم همانطور که حلقهها و چرخههای معیوب، یک سیستم را بهسرعت از کار میاندازد در برابر آنها چرخههای مثبت نیز میتوانند بهسرعت یک نظام را بر پا کنند؛ البته کار درمورد دوم بهمراتب سختتر است و به اراده بسیار بالاتری نیاز دارد. اینجاست که ذخیره و انباشت تمدنی و تمایل به حفظ میراث بزرگی که برای ما بر جای مانده است میتواند کمک کند که راه درست را انتخاب کنیم. منظور هدایتشدن ما به طرف ملیگرایی، نژادپرستی و خود را برتر از دیگران دیدن نیست، بلکه منظورم توجه و آگاهی ما از ثروت انسانی و فرهنگی است که در اختیار داریم و میتوانیم از آن نه فقط برای خود بلکه برای دیگر فرهنگها استفاده کنیم. بهجای آنکه خود را از دیگران برتر ببینیم میتوانیم خود را همترازنها دیده و دست دوستی بهسویشان دراز کرده و تلاش کنیم کشور، منطقه و جهانی بهتر داشته باشیم و این را نه با روش های سلبی و نژادپرستانه که هرگز تحقق نیافته و جز نیستی و تخریب برای هیچ کشوری در تاریخ چیزی به ثمر نرساندهاند، بلکه با روشهایی ایجابی انجام دهیم.
این امر تا چه اندازه میتواند بهعنوان حفرههای اصلی برای جلوگیری از سیل (شورش) و درنهایت توسعه محلی موثر باشد؟
بسیار زیاد. اما امروز با جمعیتی نسبتا کم و پهنهای بسیار ثروتمند و گسترده و با هرم سنی بسیار مناسب و جوانی که در کشور خود داریم در بهترین موقعیت هستیم و این موقعیت حدود ۳۰سال ادامه خواهد داشت؛ یعنی تا زمانی که جوانان کنونی ما به سن بازنشستگی برسند. در آن زمان اگر از امروز کاری نکرده باشیم، در بدترین موقعیت ممکن خواهیم بود؛ زیرا تجدید نسل انجام نشده و جمعیتی فقیر و پیر خواهیم داشت و فقر به معنای واقعی را تجربه خواهیم کرد. برعکس اگر از امروز رویکردی درست را پیشه کنیم، بازسازی جمعیت ازجمله خانواده و بالابردن نرخ باروری و امید به زندگی کاملا ممکن است در یک چشمانداز ۲۵ تا ۳۰ساله، البته با کار سخت انجام بگیرد. دقت داشته باشیم آنچه این کار را مشکل میکند، نه سختی راه، بلکه کمبود انگیزه و امید است. وگرنه وضعیت ما هرگز بهسختی ژاپن یا آلمان پس از جنگ نبوده و دیدیم که هر دو کشور خود را بازسازی کردند یا کشورهای اروپای شرقی که پس از یک کابوس ۴۰ساله توانستند بهتدریج از تونل خارج شوند.
اگر بنا باشد لایحه مدیریت یکپارچه شهری اجرا شود، چه شرایطی باید بهویژه از نظر اجتماعی و نهادینه فراهم شود؟
شرایط گوناگونی لازم است، اما به نظر من، مهمترین آنها افزایش آزادیهای مدنی، کاهش دخالت دولت در زندگی خصوصی مردم و بالابردن ظرفیت تحمل دیگری و همچنین مبارزه جدی با فساد و ایجاد دولت رفاه و بازسازی طبقه متوسط است که در ۲۰سال اخیر بهشدت ضربه خورده و تخریب شده است. هیچیک از مواردی که گفتم نه با نظام کنونی در تضادند و نه اجرانشدنی هستند. مشکل ما آن نیست که با شرایطی گره خورده، حلنشدنی و بسیار پیچیده روبهرو باشیم، مشکل ما آن است که بهدلیل نداشتن دید و درک روشن از گذشته خود و جهان و بهویژه بهدلیل درکنکردن جهان کنونی که خود ناشی از انفرادمان از آن است دائما راههای اشتباه و الگوهای غلط را برای خود انتخاب کرده و میکنیم.
https://asemandaily.ir/daily/577/31
https://asemandaily.ir/daily/577/32
https://asemandaily.ir/daily/577/33