نظام های اجتماعی ، به هر شکل و با هر فرایندی که ساختارهای خود را به وجود آورده باشند و صرف نظر از آنکه تا چه اندازه ای به نظریه های تطوی باور داشته باشیم و یا نه، نظام هایی هستند که بر اساس توزیع قدرت شکل می گیرند. توزیع قدرت خود نیازی است که به سازمان دهی مربوط می شود و سازمان دهی نیازی که به تغییر رابطه با طبیعت ربط دارد. انسان ها موجوداتی هستند که به دلایلی که موضوع بحث در اینجا نیستند، رابطه مستقیم خود با طبیعت را که شاید بتوان به آن رابطه ای «زیستی» یا بیولوژیک نام داد، به رابطه ای غیر مستقیم تبدیل می کنند که به آن می توان رابطه ای «نمادین- فناورانه» نام داد و از خلال «زبان» ( در عام ترین مفهوم آن که از جمله شامل زبان نشانه ها و زبان های غیر کلامی – کالبدی نیز می شود) از یک سو و ابزارها ( در عام ترین مفهوم که شامل تمام مهارت ها و توانایی های رابطه شیئی می شود) از سوی دیگر می گذرد. البته رفتار شناسان جانوری دائما در حال کشف میزان بیشتری از آنچه خود «فرهنگ جانوری» می نامند، هستند و نشان می دهند که چه در عرصه نماد سازی و چه در عرصه فناوری، جانوران نیز آن گونه که ما حتی تا ده سال پیش فکر می کردیم، از آنها محروم نیستند و مرزهای میان جانور و انسان بیشتر بر پیوستارها قرار دارد تا بر گسست ها، اما حتی آنها نیز اذعان می کنند که روابط نمادین- فناورانه انسانی به صورت غیر قابل مقایسه ای در طول زمان تطور انسانی رشد کرده و و با شتابی که امروز حتی از دست خود انسان نیز خارج شده است، در حال فاصله اندازی میان انسان و تمام موجودات دیگر طبیعت، به شکلی احتمالا بازگشت ناپذیر است.
اما اگر به بحث اول خود بازگردیم جدایی انسان از طبیعت، به معنای نیاز روز افزون او به سازماندهی برای «اجتماعی» شدن بوده است که در حیوانات نیز وجود دارد اما در سطوح بسیار پایین چه از لحاظ کمی و چه از لحاظ کیفی. هر اندازه اجتماعی شدن ابعاد «بزرگ» تری به خود بگیرد و شامل افراد، پهنه ها، مفاهیم، نمادها، رفتارها، اشیاء، تصاویر، زبان ها و … بیشتری شود، به همان میزان نیز نیاز به سازمان یافتگی افزایش یافته و به تبع آن نیاز به تصمیم گیری بالا می رود. و «تصمیم گیری» در ذات خود مفهوم «قدرت» را دارد. باید دقت داشت که «دموکراتیک» یا «غیر دموکراتیک» بودن فرایند تصمیم گیری با هر تعریفی که از «دموکراسی» بدهیم( که بنا بر زمانها و فرهنگ ها بسیار متفاوت بوده و البته امروز با فرایند جهانی شدن روی به سوی جهانشمولیت دارد) ، لزوما با ذات «قدرت» ( و بهتر است بگوئیم خشونت) در بطن تصمیم تضادی ندارد، در هر تصمیمی نوعی تحمیل یک یا چند اراده بر اراده یا اراده های دیگری وجود دارد و در این میان حتی مقاهیمی چون «پذیرش» ، «اطاعت» و «تایید» و «قبول» و بسیاری واژگان دیگر در نهایت بازی هایی زبانی بیش برای توجیه فرایند «مشروعیت یابی» قدرت و تحمیل «زور» نیستند. با توجه به این امراست که همانگونه که ریکور می گوید ( نگاه کنید به ترجمه گفتگوی او در همین پایگاه) ما همواره با تضادی ذاتی میان مفهوم انسان ( به معنای موجودی بیولوژیک و خودمختار و تنها واحد رفتاری- نمادین مستقل) و جامعه ( به معنای یک مفهوم بر ساخته شده از سازمان یافتگی در رده های بالای آن ) سروکار داریم که محور اصلی آن «خشونت» است. فرایندی که جامعه برای تحمیل خود بر فرد از آن استفاده می کند فرایند «طبقه بندی» است که انواع بی شماری دارد که با آنها آشنا هستیم از سیستم های بسیار قدیمی «کاستی» که تمدن های هندواروپایی از آن ها بیرون آمده اند تا سیستم های طبقاتی ، از سیستم های نژادی تا سیستم های قومی و قبیله ای و حتی سیستم های خویشاوندی و ارزشی همه و همه سیستم هایی هستند در وهله نخست برای «کنترل» و در نهایت برای «اهلی کردن» فرد در خدمت انطباق دادن وی با جامعه ای که در آن زندگی می کند. این سیستم های طبقه بندی که درباره آنها بسیار باید مطالعه و بحث کرد، نیاز به استراتژی ها و تاکتیک هایی برای ایجاد و حفظ خود دارند که پیش از هر چیز به ایجاد طبقه بندی ها، نام گذاری و رده بندی و جا انداختن آنها و درونی و کالبدی کردن آنها دارد. سیستم های ممنوعیت و مجازات از این جمله اند و کارایی آنها در هر جامعه ای بر اساس یک رابطه هزینه/فایده محاسبه می شود: بحث بر سر آن است که هر جامعه ای در هر مقطعی زمانی/مکانی خود تا چه اندازه باید هزینه کند تا بتواند سیستم های طبقه بندی خود را در جامعه به یک کارایی سازمان دهنده کننده و در نهایت به نظم اجتماعی ای برساند که کمترین هزینه برای آن انجام بگیرد. پرسش آن است که این هزینه چیست: این هزینه در آن واحد هم هزینه ای است که یک جامعه به صورت اعمال خشونت انجام می دهد که بی شک در زنجیره های کوتاه یا بلند به چرخه های واکنشی منجر خواهد شد و یا هزینه های انفعالی به صورت سوق دادن جامعه به سوی بی حرکتی و سست شدن که به نوعی مقاومت منفی و یا نوعی رخوت حاصل از ضعیف شدن سیستم های حیانی ( مثلا تحت تاثیر داروهای مخدر) شباهت دارد. در هر دو شکل هزینه های میان و دراز مدت می تواند بسیار بالا باشد و بنابراین جوامعی که بتوانند کمترین هزینه را در اعمال خشونت انجام دهند و یا به عبارت دیگر به اقتصادی ترین شکل ( یا با بیشترین حد از صرفه جویی) از خشونت استفاده کنند می توانند با کمترین واکنش ها در میان و دراز مدت روبرو شوند.
با این وصف نباید تصور کرد که هر جامعه ای در هر مقطعی از وضعیت خود بتواند خشونت را با صرفه جویی مصرف کند و یا به عبارت دیگر بتواند از خشونت واقعی و فیزیکی به سوی خشونتی غیر واقعی و نمادین ولی با همان کارایی پیش رود. دلیل این امر در آن است که برای این گذر نیاز بدان وجود دارد که ممنوعیت های نورماتیو شده اجتماعی از سطح قوانین، به سطح عرف و روزمرگی متعارف زندگی، و مجریان این امر از سطح کارگزاران قانونی و مجریان رسمی و نورماتیو، به سطح کل جامعه و حتی از آن هم بیشتر به سطح تک تک افراد برسد و این کاری به غایت مشکل است زیرا ابتدا نیاز به یک اجماع نظری و شناختی ( به شکل آگاهانه و ناخود آگاهانه) در مجموعه بزرگی از رفتارها و نمادها و معانی اجتماعی و سپس نیاز به تبدیل این سطح شناختی به سطحی اجرایی دارد که کاری باز هم مشکل تر است زیرا برای آن باید هماهنگی های زمانی/حرکتی بی شماری در میان کنش های اجتماعی در هر جامعه ای به وجود آورد. تفاوت اساسی کشورهای در حال توسعه امروز با کشورهای توسعه یافته در همین امر است که در گروه نخست ما با بیشترین تعداد ممنوعیت های نورماتیو و با بیشترین تعداد ماموران مجری این ممنوعیت ها و یا مجازات کننده کسانی که آنها را اجرا نمی کنند سروکار داریم اما با کمترین کارایی به نحوی که یا باید دائما خشونت فیزیکی را افزایش داد و هزینه ها و پی آمدهای برونی و درونی آن را نیز پذیرفت و یا باید شاهد رها و سست شدن دوباره اجرای ممنوعیت ها بود، در حالی که در کشورهای توسعه یافته برغم عدم وجود ممنوعیت های نورماتیو ، تعداد ممنوعیت ها بسیار بالا بوده زیرا سازماندهی جامعه پیچیده تر است و همین امر سبب می شود که نیاز به اعمال خشونت بسیار بالایی وجود داشته باشد تا تصمیمات بی شماری را که لازم است گرفته شود، انجام گیرند. اما اتفاقی که می افتد در آن است که به دلیل منتقل شدن سطح اجرایی ممنوعیت ها به افراد و درونی و کالبدی شدن آنها و قرار گرفتن «مشروعیت» ممنوعیت در ذهنیت آنها، هزینه ها به شدت کاهش یافته و کارایی به شدت بالا می رود.( در این ممورد نگاه کنید به مقاله اخیر نوام چامسکی با عنوان «شستشوی مغزها» در آخرین شماره لوموند دیپلماتیک اوت ۲۰۰۷). در این حال علاوه بر آنکه افراد به دلیل آنکه خود را در انجام یا عدم انجام کاری «آزاد» احساس می کنند، و این «آزادی» لااقل به صورت بلافصل نیز واقعیت دارد و تنها در پی آمدهای میان و دراز مدت آن پرسمان برانگیز است، خود به بازتولید سیستم اهتمام کرده و نیاز به استفاده از ابزارهای فیزیکی خشونت را به حداقل می رسانند.
فراتر از این امر ممنوعیت به دلایل روان شناختی ایجاد «جذابیت» هایی نیز می کند که امروزه خود بدل به ابزارهایی برای «دستکاری» در حوزه فرهنگی شده اند. و یکی از دلایلی که سبب می شود چرخه های خشونت به خصوص در نظام های توسعه نایافته به شدت غیر کارا و در عین حال به شدت افزایش یابنده باشند ، در این است که این سیستم ها در به کار بردن این «دستکاری» ها به شدت ضعیف هستند و ساده ترین راه حل ها را همواره در استفاده از سازوکار ممنوعیت نورماتیو می بینند که غیر کاراترین سازوکار نیز هست. امروز ما در شرایط جهانی شدن قرار داریم که اشراف نسبت به این سازوکارها به شرطی اساسی برای «حضور در جهان» به حساب می آید و همین امر تراژدی بزرگ کشورهای در حال توسعه را که بازیچه اصلی سیستم جهانی هستند را می سازد، چون دائما باید با موقعیت هایی روبرو شوند که هیچ اشرافی نسبت به آنها ندارند و در این میان گفتمان های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فلسفی و اجتماعی نیز که از جانب کنشگرانی با منافع بسیار متفاوت وارد مدارهای کنش اجتماعی می شوند نیز بیشتر از آنکه بتوانند چاره ای برای دردهای آنها باشند، بر آنها می افزایند، زیرا بر سطح ابهام ها و شک و تردیدها و ندانم های ها و غفلت ها اضافه می کنند.
با این وصف از آنچه گفته شد ابدا نباید نتیجه گرفت که نمی توان کاری انجام داد، برعکس شناخت فرایندهای عمیق اجتماعی در جهان کنونی و فراتر رفتن از سطح گفتمان های نورماتیو و تقلیل دهنده این واقعیت به راه حل های ساده، مهم ترین و ضروری ترین کاری است که باید انجام داد. باید مطمئن بود که دیدگاه هایی که سطح محلی باقی مانده و نتوانند، جهانی شدن را ، ولو در ابعاد هیولا وار و تهدید کننده اش ، درک کنند، و یا پیچیدگی این هیولا را به سیاه سفیدهای ساده ای که بتوان آنها را بر روی کاغذ ترسیم کرد و به سرعت نتیجه گرفت تقلیل دهند، بیشترین ضربه را به خود و به دیگران وارد می کنند .تهدید ها درجهان کنونی جدی هستند، اما راه حل ها بسیار مشکل و درک این جهان از آن هم مشکل تر. ممنوعیت ها و مجازات ها، از جمله تقلیل دهنده ترین اشکال و سطحی ترین اشکال اندیشه اند که زیان های آنها می تواند بسیار بالا باشد و دقیقا به اهدافی بر خلاف آنچه اعلام می کنند، برسند.