آیا جامعه ایران با یک بحران فرهنگی روبروست؟

 

گفتگو با روزنامه اطلاعات / ۷ خرداد ۱۴۰۲

 

همیشه وقتی می‌خواهیم تعریفی از فرهنگ داشته باشیم ابتدا ساده به نظر می‌رسد اما در زمانه‌ای که تحولات انسانی و اجتماعی به سرعت در حال تغییر هستند نیاز به باز نگری در تعاریف پیشین داریم؛ اگر بخواهید تعریفی از فرهنگ باتوجه به تحولات اخیر جامعه ایران داشته باشید؛ فرهنگ امروز جامعه ایران را چطور تعریف می‌کنید؟

فرهنگ یکی از مفاهیمی است که بیشترین تعداد تعاریف را در طول تاریخ اندیشه انسانی به خود اختصاص داده است و برای دوستداران شناختی آغازین از موضوع، آن‌ها را به کتاب ارزشمند استاد گرامی داریوش آشوری «تعریف‌ها و مفهوم فرهنگ (نشر آگه، ۱۳۸۶) ، استناد می‌دهم که همان‌طور که خود ایشان نیز در پیشگفتار آن بیان کرده‌اند، بسیار ملهم از کتاب «فرهنگ: یک رویکرد انتقادی از مفاهیم و تعریف‌ها»(۱۹۵۲) اثرکلاکهاون و کروبر، است. این دو انسان‌شناس در آن سال‌ها یعنی تقریبا هفتاد سال پیش، تلاش کردند مجموعه تعاریفی را که از فرهنگ وجود دارد گرد آورند  و همان زمان به ۱۶۴ تعریف رسیدند. اما هفتاد سال بعد این کار‌، بسیار سخت‌تر است، زیرا در طول پنجاه سال اخیر، بسیاری از ابزارهایی که امکان بهره بردن از فرهنگ را فراهم می‌کردند و تا پیش از قرن بیستم و حتی تا میانه آن تنها در اختیار گروه محدودی از نخبگان جامعه و فرادستان بودند، به شدت دموکراتیزه شده‌اند.  پیر بوردیو زمانی که در سال ۱۹۷۹ کتاب «تمایز» خود  را درباره سرمایه‌های متفاوت (اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی) می‌نوشت و یا حتی زمانی که کتاب «وارثان» خود را در سال ۱۹۶۴ درباره تحصیلات دانشگاهی و اینکه این تحصیلات می‌توانند عاملی باشند نه فقط برای برابری میان انسان‌ها بلکه برای تداوم بخشیدن به نابرابری میان فرادستان و فرودستان، شاید حتی به ذهنش نمی‌رسید که در روزگاری نه چندان دور، تمام دانش بشری با چند ضربه روی یک شاسی رایانه، برای همه آدم‌ها، به همه شکل‌ها (دیداری، شنیداری) و در همه سطوح (از ابتدایی تا پیشرفته‌ترین شکل‌های ممکن) قابل دسترس باشد. چگونه او می‌توانست تصور کند انقلابی به نام «هوش مصنوعی» ده سال پس از درگذشت او اتفاق خواهد افتاد که انسان را به وحشت بیاندازد؛ به صورتی که انسان‌ها به هراس بیافتند روزی شاید ماشین‌ها بتوانند در فکر کردن، خلاقیت ادبی و هنری و هر چیز دیگری از انسان‌ها پیشی بگیرند و بسیاری از متفکران حتی از خطر این فناوری در نابودی انسان برای همیشه نام ببرند.

از این رو آنچه در پرسش شما مطرح شده، در خود دو چالش دارد که به نظر من گاه، برخی گره‌های ناگشودنی را در برابر ما می‌گذارند: نخست ارائه تعریف برای «چیزی» کمابیش تعریف‌ناپذیر، آن هم برای همه «انسان‌ها» و از سوی دیگر ارائه تعریفی مشابه برای گروهی چند ده میلیون نفره  یعنی «ایرانی‌ها». اما برای آغاز بحث، چاره‌ای نداریم که دست‌کم به صورتی موقت دگرگونی‌های حیرت‌آور اطلاعاتی و هوش مصنوعی را کنار بگذاریم و این تعاریف را به شکلی که تا بیست یا سی سال پیش می‌فهمیدم و در قالب یا قالب‌هایی که بیشترین اجماع بر سرشان وجود داشت، ارائه دهیم. با این مقدمه، من فرهنگ را یک مجموعه از اجزای بی‌شمار مادی و ذهنی، رفتاری و عقیدتی، تعریف می‌کنم که به شدت متغیر و پویا است و اجزایش، دائما با یکدیگر ترکیب‌های جدید و بی‌نهایت متفاوتی را ایجاد می‌کنند که در شبکه‌های هر چه پیچیده‌تری از کنشگران یک جامعه کوچک یا بزرگ، در این یا آن زمان و این یا آن مکان، در چرخش و میانکنش با یکدیگرند و سبب پدید آمدن شناخت افراد و گروه‌ها از خود می‌شوند، شناختی که به آن نام «هویت» فردی یا جمعی می‌دهیم. این مجموعه، ترکیبی از خلال ِ فرایندها و اجزای درونی و نهفته در بیولوژی انسان‌ها و همچنین که از خلال اجزای بیرونی و فرایند‌های موجود در پیرامون آن‌هاست. هر انسانی به وسیله حواسش پیرامون خود را با تمام پیچیدگی‌هایش حس کرده و به طرق مختلف این حس‌ها پردازش شده و آموخته یا جذب می شوند و سبب پدید آمدن موقعیت‌های ذهنی و رفتاری گوناگون در آن‌ها و از طریق آن‌ها در جوامعی که با آن‌ها سر و کار دارند، می‌شوند. این عمل قاعدتا و جز در مواردی که با یک «آنومی اجتماعی» روبرو باشیم، فرایندهای فایده‌گرا هستند و اغلب با هدف تداوم یافتن آن جامعه و آن فرد یا افراد صورت می‌گیرند. از این رو در جامعه‌ای که با موقعیتی آنومیک روبرو شود (نظیر جامعه ما که در مرحله مرزی با یک آنومی جدی است)، در معنایی که امیل دورکیم به این واژه می‌دهد، نظیر جنگ، انقلاب، شورش‌های بزرگ، فروپاشی نظام‌های ارزشی، اخلاقی یا اجتماعی، فقر و مصیبت‌های بزرگ طبیعی، یا تغییرات گسترده شیوه معیشتی و سبک زندگی، ما باید با دقت بیشتری بر روی موقعیت‌های فرهنگی بیاندیشیم، زیرا ممکن است، با فرایندهایی روبرو شویم که به جای ایجاد هویت، هویت‌ها را تخریب کنند، یا با جوامعی که به جای آنکه خود را بسازند، خود را رو به نابودی ببرند. به عبارت دیگر فرهنگ در شرایطی که دورکیم به آن شرایط «اعتدال» می‌گوید، سازنده و جامعه را به سوی بهتر شدن می‌برد، اما در شرایط آنومیک، ممکن است خود به ابزاری تبدیل شود برای یک خودکشی فردی یا جمعی این نکته‌ای است که دورکیم در دو کتاب مهم خود خودکشی (۱۸۹۷) و صور ابتدایی حیات دینی (۱۹۱۲)  در کنار سایر آثارش ارائه داده است.

جامعه ایران، از این لحاظ جدای از فرهنگ انسانی نیست. همانگونه که ما واحدهایی چون خانواده، مدرسه،  شهر و غیره  داریم، در سطح سیاسی واحد کشور و استان و منطقه و غیره و در سطح پهنه فرهنگی نیز واحدهای تمدنی کوچک بزرگ داریم.  ایران را از این زاویه دید، هم می‌توان یک واحد بزرگ سیاسی (کشور) دانست، هم یک واحد بزرگ تمدنی (تمدن ایران با بیش از سه هزار سال پیشینه)؛ هم مجموعه بزرگی از واحدهای کُنش اجتماعی در حوزه‌های مختلف  کُنش اجتماعی از  روابط روزمره، تا خانواده و فراغت و هنر و اقتصاد و … در اینجا نیز ما هم ممکن است شرایطی داشته باشیم که بیشتر ما را به یک موقعیت اتوپیایی نزدیک کند (تعادل و خوشبختی و خیر مطلق حداکثری) و هم به یک موقعیت دیستوپیایی (آنومی، نگونبختی و تنش همگانی حداکثری). جوامع انسانی  عموما به صورتی دراز مدت و در همه بخش‌های خود در هیچ کدام از این دو قرار نمی‌گیرند بلکه بنا بر مورد و اینکه از کدام کنشگران یک جامعه با چه جایگاه‌، زمان و مکانی صحبت می‌کنیم، در طول تداومی زمانی و متغیر به این یا آن سوی این معادله نزدیک یا دور می‌شوند.

 

فرهنگ امروز ایران را تاچه اندازه می‌توان با فرهنگ جهانی مقایسه کرد؟ اصلا فرهنگ ایران معاصر را می‌توان از چنین زاویه‌ای بررسی کرد؟ یا به طور کلی مزایا و مضرات چنین نگاهی چیست؟

بدون شک می‌توان فرهنگ ایران را با فرهنگ سایر کشورها (و نه جهان چون این یک موقعیت مفروض و کمابیش  نامفهوم است) مقایسه کرد. چند مثال برای  قابلیت‌های مقایسه می‌آورم: ۱) فرهنگ ایران یک فرهنگ با پیشینه تاریخی-تمدنی بسیار  طولانی است یعنی تمدنی بالای سه هزار سال و از آن مهم‌تر این تمدن تقریبا شکل پیوسته داشته است. ما در جهان کنونی تعداد انگشت‌شماری از پهنه‌های فرهنگی مشابه داریم که چنین قدمت و در همان حال چنین پیوستگی (در زبان، هنرها، آداب و رسوم و …) خود داشته باشند. ۲) ایران کشوری است در برگیرنده یک تمدن اسلامی هزار و پانصد ساله، یعنی از نخستین کشورهایی که در ساخت تمدن اسلامی وارد شدند و سهم بزرگی نیز داشتند و سپس اسلام را به بخشی عمیق از حیات خویش بدل کردند، در این زمینه حتما توصیه می کنم کتاب ارزشمند هانری کربن «اسلام ایرانی» (۱۹۷۱) را ملاحظه کنید. افزون بر این  نقشه اسلام ایرانی و تشیع و مرزهای فرهنگی ایران تقریبا  قابل انطباق بر یکدیگر هستند، بنابراین از این لحاظ هم قابلیت قیاس زیادی را به وجود می‌آورند. ۳) ایران، کشوری با یک تکثر قومی، زبانی، اقلیمی، معیشتی، هنری، زیستی  است که می توانم ادعا کنم در دنیا نظیری برای آن نمی‌شناسم. اما می‌توان آن را با کشورهای زیادی که تا حد زیادی (نه به اندازه ایران) چنین تکثری را داشته یا دارند چه در کشورهای  جدید (نظیر ایالات متحده امریکا و اروپای غربی) و چه با کشورهای باستانی (نظیر هند و چین) مقایسه کرد. ۴) ایران، کشوری است که بخش بزرگ جمعیت آن جوان هستند و این جوانان اغلب دارای سرمایه‌های اجتماعی، فرهنگی بالایی به حساب می‌آیند و به همین دلیل نیز در سال‌های اخیر بسیاری از آنها توانسته‌اند برغم تمام مشکلاتی که در مهاجرت وجود دارد راه‌هایی برای مهاجرت به کشورهای دیگر بیابند و موفقیت‌های زیادی در سرنوشت خود پیدا کنند و هر چند فکر می‌کنم این موفقیت‌ها و توان‌ها بیشتر به سود کشوری هستند که روانه آن شده‌اند، در این نکته هم شکی ندارم، که ما منابع جوان بسیار زیادی داریم که این حرکت مهاجرتی در صورت بهبود وضعیت درونی ما،  می‌تواند متوقف شود . البته معکوس شدن حرکت مهاجرتی یعنی بازگشت آن‌ها که رفته‌اند و برخی مطرحش می‌کنند را من بر اساس تجارب تاریخ معاصر تقریبا ناممکن می‌دانم اما  منابع موجود و تمام کودکانی که هنوز به سنین جوانی نرسیده‌ان پرارزش‌ترین منابع ما (و بسیار پر ارزش‌تر از تمام منابع انرژی و نفت و گاز و معادن و جنگل‌‌ها و طبیعت و تاریخ گذشته ما) ارزش دارند و البته ارزش این‌ها هیچ تضادی با آن میراث فرهنگی نداشته و می‌تواند آن ارزش بالقوه آن میراث را به ارزش بالفعل  تبدیل و جایگاه ایرانیان را به عنوان یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان از لحاظ نیروی انسانی و موقعیت طبیعی برایشان ایجاد کند. این نکته آخر یعنی منابع انسانی نیز به ما امکان مطالعات تطبیقی زیادی می دهد مثلا در مطالعات دیاسپورایی و سایر اشکال شناخته شده مطالعات فرهنگی. اما از همین نکته بخث خودم را ادامه می‌دهم.

همه نکات مثبتی که درباره فرهنگ ایران یا سایر کشورهای جهان گفتم، نه برای ما و نه برای هیچ کشور و تمدن دیگری به معنای «خودکار بودن»  تبدیل موقعیت بالقوه به موقعیت بالفعل نیست. ما  در بخش‌های بزرگی از جهان کنونی از جمله افریقا، آسیا، خاور‌میانه و حتی اروپای شرقی امروز موقعیت‌های درخشان بالقوه داریم که هر کدام به دلایلی نتوانسته‌اند یا چشم‌اندازی برای اینکه بتوانند به فعل در بیایند، ندارند. همین امر است که کار سیاستگذاری درست توسعه‌ای و فرهنگی را مشکل می‌کند.

برخی معتقدند ایرانیان نه می‌توانند انسان مدرن در فرهنگ جهانی باشند و نه در چارچوب فرهنگ سنتی قرار بگیرند؛ تا چه اندازه می‌توان این نگاه که برخی از ایرانیان دچار بی‌هویتی شدند را جدی گرفت؟

«نتوانستن»، یک امر مطلق نیست. یا دست‌کم نگاه من به زندگی این نیست که شما موقعیت‌‌ها را در بدترین شکلشان غیر‌قابل تغییر بدانید. زیرا این امر ما را به بدترین نظریه‌های نولیبرالی و داورینیسم اجتماعی می‌رساند. وقتی می‌گوییم نمی‌توانند گویی از یک موقعیت ذاتی و زیستی صحبت می‌کنیم که این همان «نژادپرستی» است و نقطه معکوسش که حتما «می‌توانند یا باید بتوانند» هم همین‌طور است. ما رابطه‌ای خودکار یا یک قانون، نه در یک جهت نه در جهت معکوس، نداریم. به این معنا که در بدترین وضع موجود، حتی اگر فرض کنیم که امروز بی‌هویت هستیم، جامعه‌مان دو قطبی شده، مردم‌مان حاضر نیستند یکدیگر و سبک‌های متفاوت زندگی مختلف هم را بپذیرند و با یکدیگر همزیستی داشته باشند، خبری از آزادی و فضای لازم برای رشد و خلاقیت وجود ندارد، و… حتی اگر دیدگاهی به شدت منفی و مطلق درباره همه شاخص‌های منفی داشته باشیم، باز هم نمی‌توانیم، حکم دهیم که مردم نمی‌توانند از این وضعیت بیرون بیایند. تنها یک دلیل می‌آورم، آیا یک موقعیت دیستوپیایی، یک موقعیت به شدت آنومیک را از لحاظ اجتاعی، اقتصادی، فرهنگی و… ما خود بارها در تاریخ  طولانی خویش  تجربه نکرده‌ایم؟ وضعیت ایران در قرن هفتم میلادی پس از یورش قبایل عرب به ایران در طول سه تا چهار قرن چگونه بود (زمانی که فردوسی شاهکار خود را آفرید)؟ موقعیت ایران در قرن سیزدهم میلادی با حمله بی‌رحمانه مغول و میلیون‌ها کشتاری که کردند، چه بود (زمانی که شاعرانی چون سعدی و مولانا شاهکارهای جاودان ادبیات و اندیشه جهان را آفریدند)؟ یا در دوران قاجار چه وضعیتی داشتیم؟ همین منطق را می‌توانم درباره تقریبا همه تمدن‌های بسیار پیشرفته کنونی از فرانسه و آلمان و ایتالیا و بریتانیا و امریکا و اسکاندیناوی و ژاپن نیز بگویم و شرایطی را یادآوری کنیم که آنقدر هولناک بوده‌اند که هر گونه مقایسه وضعیت کنونی کشورمان حتی اگر ده‌ها برابر بدتر شود  باز هم  با آن موقعیت‌ها  ممکن نیست، جز برای کم‌شعورترین کسانی که هیچ چیز از تاریخ نمی‌دانند. اما آیا این امر سبب شد که هنر و  ادب و اخلاق و علم و خلاقیت از کار بیافتند یا آن جوامع دیگر روز خوش به خود نبینند.

بنابراین باید در بحثی که می‌کنم، اگر مایلیم به نتیجه‌ای چه در استدلال‌ها و چه به خصوص در عمل برسیم‌، باید همیشه راه عقلانیت و منطق درست را بگیریم و تاریخ گذشته و معاصر  را نه فقط در این کشور، بلکه در سراسر جهان پیش روی خود داشته باشیم. به نظر من، تجربه ایران در صد سال اخیر، در گذاری که به ناچار همچون همه کشورهای جهان پیرامونی با فرایند اروپایی شدن و سپس جهانی شدن از قرن شانزدهم تا امروز داشته، بارها و بارها در ده‌ها کشور تکرار شده و بی‌نهایت مورد مشابه داریم. و لزوما بدترین مورد نیست. این امر بدان معنا نیست که بخواهم اوضاع را قابل قبول بدانم یا معتقد باشم بحران‌های کنونی ایران سخت و هولناک و جدی نیستند. ما در حال حاضر با سخت‌ترین بحران‌های هویتی، زیست‌محیطی، معیشتی و اقتصادی، در انفراد جهانی، دو قطبی شدن جامعه، تخریب نظام‌های ارزشی و اخلاق سنتی و به وجود نیامدن نظام‌های مدنی  تعادل و اخلاق اجتماعی، با شهرهایی آلوده از لحاظ محیط زیست، با  خطرات گسترده آسیب‌های اجتماعی از مواد مخدر گرفته تا از میان رفتن پایه‌های مورد نیاز هر جامعه برای آنکه باقی بماند، یعنی باور داشتن به هنر و ادبیات و اخلاق و علم و دین و خانواده  سر و کار داریم، اما هیچ کدام این ها نه در تاریخ ما بی‌سابقه بوده و نه در تاریخ جهان. با دراماتیزه کردن وضعیت و ترسیم یک دیستوپیای شیطانی از آن، راه به جایی نمی‌بریم. این کاری است که در همه حرکات انقلابی و ضد انقلابی، همه تندروهای تاریخ در طول قرن بیستم، بارها و بارها و به هر شکلی تصورش را بکنید کرده‌اند و صدها مثال می‌توانیم از این نظر بیاورم. این رویکرد نه کمکی به آگاهی مردم می‌کند‌ – زیرا مردم چه آن‌ها که از فقر و فشار  مادی رنج می‌برند، و چه آن‌ها که از کمبود آزادی  در فضای سبک زندگی خویش در عذابند، بهتر از هر کسی سختی وو درد و فشارها را با گوشت و پوست خود احساس می‌کنند و منشاء آن‌ها را می‌شناسند – و برای یافتن راه‌حل نیز به نظر من باید به همان کسانی که رنج می‌کشند اعتماد کرد. اما با فریاد کردن‌ها و مبالغه‌آمیز صحبت کردن، جز دامن زدن به رویکردهای تندروانه‌ای که دقیقا به دنبال بهانه‌ای برای توجیه اعمال خود هستند، کمکی نمی‌کنیم. بنابراین باید با زبانی به دور از مبالغه و با رفتاری به دور از هر گونه خشونتی ، باید بیشترین و بهترین کارهایی را که از دستمان برای بهتر شدن اوضاع  بر می‌آید، انجام دهیم. وگرنه باید یه سعدی و مولانا ایراد بگیریم که چرا در زمانه خودشان به جای شعر سرودن، اسلحه به دست نگرفتند و به جنگ مغول‌ها نرفتند و به جای باقی گذاشتن میراث جاودان خویش برای بشریت تنها یک خاطره از قهرمان دیگری برایمان به جای نگذاشتند. بحران و وضعیت منفی موجود، بسیار جدی  و خطرناک است، اما حتی اگر ده‌ها بار بدتر از این هم بشود، قابل گره‌گشایی است. مگر جامعه‌ای یا ناچار شود و یا گمراه شود و خود به دام سراب‌هایی بیافتد که آن را به نوعی خودکشی فرهنگی سوق دهد سبب شود صدها سال در تاریخ به عقب رانده شود همچون بسیاری از کشورهای کنونی در خاور‌میانه، قفقاز یا امریکای مرکزی و جنوبی.

در فضای که غبارآلود امروز که فرهنگ را مضمحل، جامعه را از هم گسیخته و اقتصاد را فروپاشیده گزارش می‌کنند تا چه اندازه باید نگران فرهنگ ایرانی باشیم؛ آیا وضعیت فرهنگ ایرانی بحرانی است؟

اگر منظورمان از فرهنگ ایران، فرهنگ مکتوب و ثبت شده و قرار گرفته در دل مجموعه‌های بزرگ ِ حفظ و نگه‌داری تاریخی است، جای نگرانی نیست: اگر وضع هزاران بار هم بدتر از این شود، موزه‌های بزرگ جهان، کتابخانه‌های بزرگ،  رسانه‌های الکترونیک و حافظه بی‌نهایت الکترونیک و همچنین شمار بزرگی از انسان‌های با فرهنگ امروز و فردا و  دیاسپورای نسبتا بزرگ ایرانی در خارج از کشور، بخش بزرگی از میراث فرهنگی ما را به صورت مادی و یا در ذهن خود حفظ و منتقل خواهند کرد. اما اگر وضعیت به این صورت ادامه پیدا کند، در بدترین شرایط دو آسیب جدی به فرهنگ و محیط زیست ما می‌خورد: نخست آنکه زیست‌بوم ما در خطری جدی و حتی در خطر انقراض قرار می‌گیرد، جنگل‌زدایی  و بیابان‌زایی، فرونشست زمین، بی‌آبی و بلایای طبیعی بی‌داد می‌کنند و تا همین امروز نیز شاهد تخریب بخش بزرگی از زیست‌بوم ارزشمند ایران بوده‌ایم. آنچه از دست بدهیم، دیگر مشکل بتوان تصور کرد به دست بیاید و یا به دست آوردنش ممکن است آنقدر پر‌هزینه باشد که که از عهده هیچ تمدنی  بر نیاید. مگر می‌شود امروز «تخت جمشید» را بازسازی کرد؟ یا «شهر باستانی ری» را دوباره سر پا آورد، یا حتی در تاریخی نزدیکتر به خود ما، «ارگ بم» را از نو ساخت؟ یا مگر می‌توان تمام اثار به تاراج رفته در این سال‌ها از آثار باستانی، از موزه‌ها، از خانه‌های اشرافی، همه آن آثار ارزشمند قدیمی یا جدید  و گاه حتی چند هزار ساله را؟ چه آثار نقاشی و مجسمه‌سازی حتی مدرن را مگر می‌توان دوباره به دست آورد؟ این کاری در حد ناممکن است. اما راه‌های بسیاری هست که از «خونریزی» بیشتر جلوگیری کرد. هر ایرانی باید سدی باشد در برابر تاراج اموال ملی، موزه‌ها، جواهرات ملی، بناها و آثار باستانی و از همه مهم‌تر، تاراج و تخریب حافظه‌ها، آتا‌تورک خدمات بی‌شماری به ترکیه کرد، اما تنها با یک عمل خود، یعنی تغییر خط از عربی به لاتین، سبب شد که میلیون‌ها اثر تاریخی برای همیشه در نگاه نسل‌های بعد ترک تبدیل به خطوطی بی‌معنا شوند و این در حالی که فرهنگ ایرانی سبب شد که حتی روشنفکرانی که کاملا در غرب تحصیل کرده بودند، نه فقط اجازه ندهند، خط تغییر کند، بلکه بر‌عکس با به راه انداختن مکتب هنری «سقاخانه» در دهه چهل آن را برای همیشه در هنر جاودان کردند. همیشه با خلاقیت می‌توان از تخریب فرهنگ جلوگیری کرد. امروز هر کسی با دوربین خود از آثار موجود عکس بگیرد و منتشر کند، سندی ایجاد خواهد کرد که می‌تواند از تاراج بعدی جلوگیری کند.

در این شرایط ما باید حافظه تاریخی را  نگه داریم:  میراث فرهنگی تنها بنا‌ها نیستند: تمام شاعران، نویسندگان قدیمی و جدید، آن‌ها که در ایران بودند و آن‌ها که در غربی در تبعید مردند؛ همه کسانی که کوچکترین قدمی برای فرهنگ ایران برداشتند، از معلمان  روستایی  و عشایری تا  کارمندان رتبه‌های پایین و متوسط موزه‌ها  که برای حفظ فرهنگ این کشور جنگیدند، همه همین جوانان دلاوری که در حرفه محیط‌بانی از زیست‌بوم ما دفاع می‌کنند و همه کسانی که گاه در گمنامی مطلق تحقیق و پژوهش خود را در سخت‌ترین شرایط ادامه می‌دهند. همه این‌ها ثروت‌های بزرگی هستند که گاه از چندین بنا و هزاران جواهر ارزش بیشتری دارند. حتی زمانی که از این جهان بروند. خاطره این افراد را، هر روز و به هر مناسبتی، باید حفظ و در ذهن ها تکرار کرد. و اگر این وضعیت ادامه یابد، ما از این لحاظ هم به خطر می‌افتیم. بدترین بحرانی که به باور من ما امروز با آن روبرو هستیم، بحران فرهنگی و از میان رفتن ارزش‌های انسانی و فرهنگی است. چندی پیش بخشی از یک برنامه تلویزیونی را درشبکه تلگرامی خودم به نمایش گذاشتم که در آن چند لومپن، به عنوان مجری و فوتبالیست و مدیر، «نویسندگان» را مسخره می‌کردند. گمان می‌کنید بیست، پنجاه یا صد سال دیگر آن نویسندگان به یاد آورده می‌شوند یا این ابلهان که این گونه با ثروت غارت شده فربه شده و گمان می‌کنند می‌توانند به دلیل حساب بانکی شان به «ریش مردم بخندند»؟ همین که می‌بینیم رادیو تلویزیون ما چنین برنامه‌هایی پخش می‌کند، یا با توهین به اعتقادات مردم، برنامه‌های خرافاتی را به جای برنامه دینی به خورد مردم می‌دهد، همین که می‌بینیم، گروهی از مسئولان  راه حل همه مشکلات را در خشونت بیشتر و بیشتر و ایجاد رعب و وحشت  برای جلوگیری از اعتراض می‌دانند و گمان می‌کنند که اگر اعتراضی به زبان آورده نشد، دردی هم وجود نخواهد داشت و غافلند که اعتراض خفه شده، وقتی به ناچار دیگر نتوانند آن را با خفگی بازدارند، ده یا صد برابر حادتر و با خشونتی بیشتر، سر باز خواهد کرد، همه این‌ها یعنی بحران. همه این‌ها یعنی کسانی که در قایقی نشسته‌اند که سوراخ سوراخ شده و هر آن در شرف غرق شدن است، به جای چاره‌اندیشی  به یکدیگر حمله می‌کنند و یا گروهی که در آن قایق به سکان‌داران می‌گویند چرا کاری نمی‌کنید، پاسخشان مشت و لگد است. این وضعیت فرهنگی ما است. اینکه کشوری باشیم که از لحاظ ثروت انسانی و منابع مادی درحد ده کشور ثروتمند جهان باشد، اما مردمش ناچار باشند سطح زندگی خود را در سطح زندگی بنگلادش نگه دارند و زیر بار فساد و گروه‌های معدودی از فرادستان که میلیاردها میلیارد از این ثروت را برای خود و خانواده‌شان می‌خواهند و یا حاضرند با تمام جهان در بیافتند نه برای آنکه از یک «ایدئولوژی» مفروض دفاع کنند، بلکه برای آنکه تحریم‌های سود‌آور و بی‌پایان ادامه یابند و جیب خود را پر کنند، این یعنی بحرانی حاد و خطرناک در فرهنگ نه در آن چیزی که فرض می کنیم سیاست است.

در این اضمحلال، گسست و فروپاشیدگی تا چه اندازه باید سیاستگذاران را در مواجهه با مسائل فرهنگ ایرانیان را موثر بدانیم؟

سیاستگذاران و مسئولان در همه رده‌ها بدون شک مسئولیت نخست را بر دوش دارند. زیرا خود پذیرفته اند «مسئول» باشند. معنای مسئولیت چنین است. اگر کسی مسئول  جلوگیری از حریق در شهر شد یا کسی مسئول بیمارستان آن شهر و بعد شاهد بودیم که شهر دارد کاملا می‌سوزد و هیچ کسی از بیمارستان زنده بیرون نمی‌آید‌، آیا برای کسی شکی می‌ماند و اصولا این سئوال مطرح می‌شود که تقصیر برعهده  کیست؟ آیا آن‌ها که خانه‌شان سوخته و یا بیمارانی که جان باخته‌اند؟ بنابراین پاسخ سئوال شما در خود پرسش هست. با این همه، همیشه حتی در بدترین حالت‌ها «انفعال» آدم‌ها، یعنی دست روی دست گذاشتن، ممکن است برابر با «همدستی» با ظلم باشد. کسی که ظلم را می‌بیند و هیچ نمی‌گوید و از آن بدتر از آن سوء استفاده می‌کند، بی‌شک ، یل شریک ظالم است یا بدتر از او. اما به نظرم نمی‌توان حکم کلی صادر کرد. من مطمئن هستم در میان مسئولان هستند کسانی که تمایل داشته باشند بحران، بدون توسل به خشونت حل شود و وضع بهتر گردد. من معتقد به شیطانی کردن این یا آن سو و سوق دادن جامعه  به سوی دو‌قطبی شدن نیستم و اصولا معتقدم جامعه‌ای که دو قطبی شد، هر دو قطب در آن می‌بازند. آنچه دردین و عرف جامعه به ما تعلیم داده می‌شود یعنی آنکه ما از یک سو ظلم را داریم و از سوی دیگر حق را و در فرهنگ ما بسیار بر این دوگانه تاکید می‌شود، نادرست نیست، اما تقسیم این دوگانه به آن سادگی نیست که تصور می‌کنیم. این دو‌گانه از خلال میلیون‌ها فرایند، کنشگر، زمان، مکان، رایطه و…  توزیع و به تحقق در می‌آید. و این کار مشکلی است که در هر شرایطی هر کسی یا هر گروهی بهتر است چه کاری برای رسیدن به خیر جمعی برای کاهش ظلم و افزایش حق بکند.  رفتارهای تندروانه از هر سو باشند می‌خواهند مشکلات را ساده‌سازی کنند تا به یک بیان پوپولیستی برسند که اصل و اساسش، حذف است. یعنی برای آنکه ظلم از میان برود، باید ببینیم ظالم کیست او را حذف کنیم و ظلم تمام می‌شود. اگر این استدلال درست بود، تا کنون هر کجا که هر ظالمی  سقوط می‌کرد، بهشت برین می‌شد، اما برعکس، هر کجا ظالمی سقوط کرده، اغلب ظلم دیگری جایش را گرفته، چرا؟ چون فرایندها و سازوکارهایی که ظالم و مظلوم را می‌سازند، روابط و فراینده‌های پیچیده‌ای دارند و آن فرایندها و روابط موردتوجه نبوده و اصلاح نشده‌اند بنابراین هر بار حتی در تند‌ترین حرکات سیاسی تصور آن بوه که با خشونت می‌توان به نتیجه مطلوب رسید، روشن است به آن نرسیده‌ایم.

 

 اگر بخواهیم نگاهی نقادانه به مساله فرهنگ داشته باشیم باید نوک پیکان نقدمان را به سوی جامعه بگیریم یا حاکمان که بودجه‌های و امکانات مختلفی در اختیار دارند؟

بدون شک گروهی از مسئولان با فساد، ناکارایی، بی‌کفایتی، سیاستگذاری‌های نادرست و غیره  باید  در درجه اول  مورد مواخذه باشند. اما بحث من آن است که اولا چگونه باید با این گروه‌ها برخورد کرد که تاثیری داشته باشد؟ اگر پاسخ خشونت و حذف و تخریب است، من خواهم گفت، تاریخ هرگز چنین چیزی را نشان نداده است که با حذف فیزیکی چند آدم یا حتی چند نهاد وضعیت بهتری  بر قرار می‌شود و عموما ما با عکس این روبرو بوده‌ایم. پس اگر چنین نیست چه باید کرد؟ به نظرم این نه من، نه هیچ کسی که نظریه‌پردازی می‌کند نیست که باید به این پرسش پاسخ دهد. بلکه خود مردم، خود کسانی که مورد بی‌مهری و ظلم و آسیب قرار گرفته‌اند باید  تصمیم بگیرند چه باید کرد. من به عنوان یک روشنفکر تنها بر دو چیز، آن هم باز بر اساس تجربه تاریخی  و فرهنگی در سراسر جهان از جمله در جامعه خودمان تاکید می‌کنم: نخست آنکه راه این کار هر چه باشد خشونت نیست، و اگر راهی جز خشونت باقی نماند، آنچه سپس از راه می‌رسد همچون یک قمار است نه شبیه یک نقشه راه سیاستمدارانه و روشنگر برای ساختن و بر پا کردن جامعه‌ای سالم. و دوم اینکه من فکر می‌کنم در این شرایط و در شرایطی به مراتب بدتر از این هم، اغلب افراد می‌توانند راهی برای مفید بودن، برای سالم بودن، برای کمک به بهتر شدن جامعه از طریق بهتر کردن خودش پیدا کند. اینکه ادعا شود هیچ راهی نیست،  بحثی است که افراد به دلیل قرار دادن ـ راه حل در یک ظرف زمانی – مکانی مشخص مطرح می کنند،  یعنی «ما طاقت آن را نداریم که ده یا بیست سال وقتمان را صرف بهبود جامعه کنیم و تازه اندکی تغییر را شاهد باشیم بلکه می خواهیم با یک حرکت تند و ناگهانی به سرعت به جامعه آرمانی خود برسیم» راه به جایی نمی‌برد.. پاسخ من نیز با کمال تاسف این است که تاکنون کسی نه در این سرزمین نه در هیچ سرزمین دیگری تا جایی که چیزی به نام حافظه تاریخی وجود دارد، از این راه به جامعه بهتری نرسیده است. وعده جامعه بهتر به مردم دادن از طریق خشونت، مثل همان تبلیغاتی است که روی شبکه‌ها به آدم‌های بسیار چاق می‌دهند که بدون آنکه کمترین تغییری در رژیم غذایی‌شان بدهند و بدون آنکه کمترین ورزشی انجام دهند با یک «راه حل طلایی» و در عرض «سه هفته» بدنی  همچون قهرمانان زیبایی اندام پبدا کنند.  یا تبلیغات دیگری که به کارگران ضعیف جثه و خسته از کار سخت روزانه می‌دهند که نیازی به این همه کار نیست، نیازی به داشتن پول و سرمایه هم نیست، نیاز به دانش و مهارت خاصی هم نیست، مثلا «ایلان ماسک» (این هم یک کلاهبردار دیگر) گفته است اگر صبح زود از خواب بلند شوید، دو لیوان آب ولرم بخورید، دوش آب سرد بگیرید، بعد همه کارهای روزانه تان را روز یک صفحه کاغذ بنویسید، نیم ساعت ذن کنید و چهار صفحه کتاب بخوانید و بعد به سراغ کارتان بروید، چند ماهه میلیونر می‌شوید. جامعه تقصیری ندارد، جز همان تقصیری که یک معتاد مواد مخدر در معتاد شدن داشته است. شکی نیست که کسی که هروئین می‌فروشد و یا قاچاقچی را نمی‌توانید کنار بگذارید و کسی را که از روی بلاهت یا  ناچاری  به مواد روی آورده محکوم کنید، اما این دو جنبه در  کُنش اجتماعی مکمل یکدیگر هستند و این را نیز نمی‌توان نفی کرد.

 

اگر فرهنگ را عرصه مدارا و تساهل یا گفتگو و اقناع جمعی بدانیم در جامعه ما تا چه اندازه این گفتگو و اقناع جمعی به کار گرفته می‌شود و کارکرد دارد؟

به نظرم بسیاری از کنشگران اجتماعی، فرهنگی، هنرمندان، نویسندگان در این مدت بوده‌اند که برغم همه سختی‌هایی که کشیده‌اند یک لحظه هم از حرف خود مبنی بر اولویت مطلق مدارا، تعادل، نیاز به اصلاح عمومی، پرهیز از خشونت و انتقام‌جویی، نیاز به کار فکری و جمعی برای بالا بردن فرهنگ، برای زنده نگه‌داشتن فرهنگ و خلاقیت، برای انتشار کتاب و مجله و خلق آثار هنری بر نداشته‌اند و همه این‌ها یعنی گفتگو. گفتگو لزوما در یک حرکت گفتن و شنیدن و برعکس خلاصه نمی‌شود. وقتی کسی خلاقیت دارد وقتی به جای وارد آوردن ضربه به «دیگری» که به هر دلیل قبولش ندارد و آن دیگری هم او را قبول ندارد و حتی به او آسیب می زند،  به جای تلافی با مشت و لگد  حرفش را می‌زند،  کتابش را می‌نویسد، مقاله‌اش را  منتشر می‌کند، با مبالغه کردن و امید دادن‌ها یا نومیدی دادن‌های بیهوده می‌جنگد، همه این‌ها یعنی گفتگو و تنها همین گفتگوها ممکن است موثر باشند و چیزی را عوض کنند نه درگیری‌های خیابانی و یا توسل به قدرت‌های بزرگ و دل بستن به کسانی که خودشان بیش از دویست سال است نه تنها کشور ما بلکه کل جهان را به موقعیت کنونی یعنی در آسنانه سقوط درون یک ورطه خطرناک قرار داده‌اند. ما در کشورمان آدم‌هایی داریم آنقدر ابله که از کلاهبردار و جنایتکار فاسدی چون ترامپ که جز عقب افتاده‌ترین بخش جامعه امریکا، همه او را خائن و عقب‌افتاده و دزد و کثیف می‌دانند، انتظار دارند زودتر به قدرت برسد و آن‌ها را نجات دهد. آدم‌هایی را داریم که تصورشان این است که اگر اسرائیل ایران را بمباران کند، مملکت ما گل و بلبل خواهد شد، کسانی که «کارشناس سیاسی و بین‌المللی» نامیده می‌شوند و در شبکه‌های تلویزیونی وابسته به قدرت‌های استبدادی منطقه با راحتی ابراز نظر می کنند که :«البته در این حمله نظامی، تعدادی افراد غیر نظامی، کشته می‌شوند ولی خوب می‌بینید که همین حالا هم تعداد زیادی دارند کشته می‌شوند» یعنی آدم‌هایی که خود را «ملی» می‌دانند و از دولت‌های خارجی آپارتایدی می‌خواهند بیایند بر سر مردمشان بمب بریزند تا آن‌ها بتوانند  نشان دهند «تحلیلگران» قدرتمندی بوده‌اند. این وضعیت فرهنگ ما است.

 

سخت گیری در حوزه فرهنگ را قدم به قدم پشت سر گذاشتیم از ویدیوی وی اچ اس تا کندن دیش‌های ماهواره و حالا امروز رسیدیم به پلمب مغازه‌ها … این بخشی از فرهنگی است که از سوی حاکمیت سیاست گذاری می‌شود و برای آن قوانین در نظر گرفته می‌شود؛ اما در مواجهه با فرهنگ جامعه این قوانین شکست می‌خورد؛ چرا سیاست گذاران نگاهشان فقط طیف محدودی از جامعه را می‌بیند؟ در این شرایط جامعه باید چه واکنشی داشته باشد؟

متاسفانه همین طور است. وقتی بی‌کفایتی و کارنشناسی، وقتی فساد و ریاکاری حرف اول را بزنند، وقتی به اسم «ایدئولوژی» دزدی و دروغ و تبه‌کاری توجیه شود، وقتی به اسم  دفاع از حق، خود را در سراسر جهان به انفراد بکشیم و دولت‌های غربی را که گروهی از مسئولان، خودشان هم فرزندانشان را برای تحصیل و زندگی روانه آنجا کرده‌اند چون به آنها اطمینان دارند که امکان رشد و موفقیت فرزندانشان بیشتر از کشورهای کمونیستی پیشین و دیکتاتوری و مافیایی کنونی مثل چین و روسیه است و با این حال این کشورهای دیکتاتوری را دائما به عنوان «دوستان» به ما معرفی می‌کنند، در حالی که چه تاریخ باستانی ما (حمله، اشغال و کشتار ایرانیان به دست مغول‌ها) و چه تاریخ مدرن ما (حمله، اشغال و کشتار ایرانیان به دست روسیه) می‌بینیم که این دو بدترین دشمنان ما بوده و هستند. وقتی می‌بینیم برای این دیکتاتورها و اعضای مافیاهای مخوف بین‌المللی فرش قرمز انداخته می‌شود و به استقبالشان می‌روند، نباید انتظاری جز واکنش‌هایی که در جامعه می‌بینیم، داشته باشیم. سیاست اعلام شده جمهوری اسلامی که بر بالای سر در وزارت امور خارجه نوشته شده از نخستین روز «نه شرقی، نه غربی» بود و نه «فقط شرقی و نه غربی». سیستم، حتی درون خود هم به سخنان انعطاف‌آمیز و از سر دغدغه برای حفظ خویش توجه نمی‌کند و تمام ذهنیت خویش را با پارانویای از میان بردن ظاهری اعتراض و مخالفت و عدم تمکین به دستورات تحمیلی پر کرده است. به جرات می‌توانم بگویم و این اسباب تاسف است که سیستم که باید بهتر از هر کسی ایران و ایرانیان را بشناسد‌، یعنی مردمی را که به دلیل تفاوت‌های بی‌شماری که  با یکدیگر دارند، موفق شده‌اند هزاران سال با همزیستی با یکدیگر سر کنند، ولی می‌خواهد به سبک کره شمالی آن‌ها را یکدست کند، به کدام تجربه خود در طول چهل سال گذشته و به کدام تجربه رژیم‌های گذشته هر چقدر می‌خواهیم عقب برویم، تکیه می‌زند که نشان دهد اصولا «یکسان‌سازی» در کشوری که بهترین و برجسته‌ترین نشانه «وحدت در عین تفاوت» در جهان است، قابل انجام است؟ هیچ کدام از برنامه‌های فرهنگی طراحی شده، نه به نتیجه‌ای رسیده‌اند و نه خواهند رسید زیرا با ذات هزاران ساله  زندگی در این کشور‌، با طبیعت و اقلیم، با  شیوه زندگی مردم از چند هزار سال پیش تا امروز در تضادی  آشتی‌ناپذیر قرار دارند. این نکته‌ای پیچیده نه از لحاظ انسان‌شناسی، نه از لحاظ جامعه‌شناسی نیست و به نظر من یک دانشجوی سال اول علوم‌اجتماعی در یکی دو درس می‌تواند آن را بفهمد، اما داستان ما داستان همان کسی است که خود را به خواب زده و چنین کسی را با هیچ ضربه‌ای نمی‌توان از خواب بیدار کرد، زیرا تصورش این است که این  خواب تصنعی و نشان دادن هر چه پر زرق و برق‌تر آن مشکلات را به خودی خود حل می‌کند. و به همین ترتیب نیز ممکن است آنقدر پیش برویم که دیگر پهنه‌ای نماند که در آن مشکلی برای حل کردن، باقی بماند. مگر بالاخره عقلانیت با تلاش شبانه‌روزی  گروه بزرگی از آدم‌هایی که سالم مانده اند، در اولویت قرار بگیرد و ما به صورت تدریجی از این وضعیت خارج شویم.

 

۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲