پارهای از یک کتاب (۱۷۲): امپراتوری نشانهها
گُسست
آشپز (که هیچ چیز را نمیپزد) یک مارماهی زنده را در دست میگیرد، سوزن بلندی را در سرش فرو میبرد، پوستش را میتراشد و آن را از بدن جدا میکند. این صحنة چالاک و نمناک (بیش از آنکه خونین باشد) گویای بیرحمی کوچکی است که در انتهای خود…