کتاب پنجاه و پنج (۲۰): محمد رضا درویشی (۱۳۳۴)
سازها خاموشند. استادان ِ پیر ِ روستاهای دوردست ِ کویر دیگر نمیخواهند سازی به دست بگیرند. صدایشان خشک شده. بغض در گلویشان گیر کرده. از چشمهایش اشکهای گرم میریزند و زیر لب، زمزمههای بیصدایی دارند. نوایی در کار نیست. نه جشنی نه عزایی.…