کتاب پنجاه و پنج (۲۹): احمد شاملو
سنگی شکسته. قلبی لهشده. شاعری مُرده. سیگاری فرو افتاده. چشمانی نگران. لبانی دوخته. کالبدی بیجان. لبخدی بیجان. زبانی تلخ. شاعری که بود. شاعری که نبود. این سرزمین با عاشقانش چه میکند؟ روی بستر خوابیده است. منتظر است که مرگ به سراغش…