پاره‌ای از یک کتاب (۳۹): درباره اسطوره‌شناسی به مثابه نقد ادبی

 درباره اسطوره‌شناسی به مثابه نقد ادبی / ناصر فکوهی و جبار رحمانی، انتشارات انسان‌شناسی، ۱۴۰۲

ناصر فکوهی – پس پیام دین زردشت – البته نه لزوما دین زردشت ساسانی که نوعی انحراف نسبت به اصل است و به نوعی سیاسی شدن خاص آن است، این است که انسان همدست خدا است و هر دو علیه اهریمن مبارزه می‌کنند تا جهان از موقعیت آلودگی و درهم‌آمیختگی خیر و شر، که نتیجه یورش اهریمنی به آن بوده است، نجات پیدا کند. اگر قرار است انسان بر کسی بشورد، آن شخص اهورا نیست، بلکه اهریمن است.

جلال ستاری– در فرهنگ اساطیری ما، تقابل میان خیر و شر وجود دارد نه تقابل انسان و خدا. این پیام اساطیر ما است. پیام اسطوره‌های ما، تقابل دو گوهر است. دو گوهر خیر و شر. یکی راستی است و دیگری ناراستی. یکی خوشبویی است و دیگری بویناکی. یکی روشنایی است و دیگری تاریکی.

ناصر فکوهی – بنابراین پرسمان(پروبلماتیک) شر، اصولا برای ما آنگونه نیست که برای مسیحیت یا یهودیت وجود دارد. دیدگاه ایرانی یک دیدگاه دوگانه‌باور(دوالیستیک) است که خیر و شر را از آغاز از هم جدا می‌کند. در حالی که دیدگاه اروپایی، منشا خیر و شر را در یک جا قرار می‌دهد و برای ما شر، ذاتا یک امر شیطانی است در حالی که در شکل اروپایی، شر، بیشتر در مجازات خدا علیه انسان، نمود پیدا می‌کند.

جلال ستاری – این تقابل اخلاقی است. یعنی ایرانیان روح را با ماده، مقابل نمی‌کنند. زیرا ماده متعلق به اهورا است و این اهریمن است که ماده را آلوده می‌کند. پس ماده ذاتا، بد نیست.

ناصر فکوهی – به این ترتیب نباید «مانویت» را چندان ایرانی بدانیم، که به عقیده من نیز چنین نیست و بیشتر باید به آن به مثابه یک شاخه مسیحی نگاه کرد.

جلال ستاری – مانویت در اصل و ریشه‌اش غیر ایرانی است. اما دوگانه‌انگاری(دوالیسم) متعارض ( آنتاگونیستی) که در فرهنگ ما وجود دارد حاوی یک پیام مهم اخلاقی است که هنوز به وسیله اسطوره‌شناسان، شکافته نشده. در نتیجه، در تفکر ایرانی، ماده با روح برابر نیست. در این اندیشه ماده خوب است اما اهریمن بد است زیرا ماده را فاسد می‌کند. پس انسان با اهورا علیه اهریمن، همدست است. به نظر من این پیام اسطوره ایرانی است. البته این حرف کافی نیست و فقط در حد نظریه باقی مانده. در فرهنگ اساطیری ما اتفاق درخشانی رخ داده و آن اینکه اندک اندک، این فرهنگ به تاریخ بدل شده است. این تاریخمند شدن یعنی بیرون آمدن از مبحث هر دو مینو و تجسم یافتن در غالب فریدون و دیگر شاهان و پهلوانان ایران باستان. در رستم.

ناصر فکوهی – کاری که عمدتا در شاهنامه‌ها رخ داده است!

جلال ستاری – بله! یعنی اینکه فرهنگ اساطیری ما به مرور از مرتبه انتزاعی خارج شده و تجسم می‌یابد در قالب آدم‌های نیمه تاریخی- نیمه‌افسانه‌ای. کدام اسطوره می‌تواند با این اساطیر یا اسطوره پرومته، برابری کند؟ به نظر من اسطوره ضحاک! در متون اوستایی از ضحاک اسمی برده نمی‌شود. از او با نام «آژیدهاک» یا «اژدها» نام برده می‌شود. او اندک اندک به یک پادشاه ظالم سامی‌نژاد تبدیل می‌شود. آژیدهاک، در شاهنامه یا برخی متون تاریخی، پادشاه بابل است. این اژدها، به مرور به یک پرسوناژ نیمه‌تاریخی-نیمه‌افسانه‌ای تبدیل می‌شود و جمشید را از وسط به دو نیم می‌کند و به این ترتیب بر ارتش اهورایی ایرانی پیروز می‌شود و هزار سال سلطنت می‌کند. در مدت سلطنت او فساد به حدی می‌رسد که اهریمن به پاس قدردانی از او، بر شانه‌های او دو بوسه می‌زند و به جای آن دو بوسه، دو مار بر شانه‌هایش می‌روید. خوراک این مارها، مغز جوانان است! بالاخره کاوه به خاطر اینکه مغز پسرهایش به وسیله این دو مار، خورده می‌شود، شورش می‌کند. او ضحاک را شکست می‌دهد اما خودش به پادشاهی نمی‌نشیند، بلکه فریدون را که دارای فره ایزدی است، به پادشاهی می‌نشاند. زیرا در باور ایرانیان، کسی می‌توانست به پادشاهی بنشیند که دارای فره ایزدی باشد. این اسطوره روایات مختلفی دارد. از جمله اینکه دیگر از کاوه سخنی به میان نیست و مردم به سراغ گرشاسپ می‌روند و او را از خواب غیرطبیعی بیدار می‌کنند تا او ضحاک را بکشد.

به نظر من کاوه نمی‌تواند آهنگر باشد و اگر هست آهنگری دارای معنا است. زیرا با آتش و آهن سروکار دارد و محصول کار او خلاقانه است. پس او با خلقت سروکار دارد. همواره تقرب به آهنگر یا کوزه‌گر کار دشواری است زیرا دور از آبادی زندگی و کار می‌کند. مردم به کسانی که در جایی دور از آن‌ها زندگی می‌کند، با رعایت آیین‌هایی نزدیک می‌شوند. پس به تعبیر من آهنگر نیمه‌خدا است. این اسطوره قیام مردم علیه پادشاه ستمکار و سپردن قدرت به دست کسی است که توانایی اداره مملکت را دارد. قیام علیه آژیدهاک در هزاره آخر عمر جهان اتفاق می‌افتد. زردشت ظهور می‌کند، نبرد رخ می‌دهد و به این ترتیب ظلم پایان می‌یابد. پس تفاوت اسطوره ایرانی با اسطوره غربی در این است که اسطوره ایرانی، تجدید نمی‌شود. چرخه‌ای وجود ندارد که بچرخد و ادامه یابد. اسطوره غربی ادواری است اما در اسطوره ایرانی روزی بالاخره جهان تمام می‌شود. بدی به پایان می‌رسد. یعنی تاریخ خطی است. من معتقدم که اسطوره ضحاک، فریدون و کاوه آهنگر، اسطوره بنیادی اساطیر ما است. جدال میان خیر و شر. تاریکی و روشنایی.

ناصر فکوهی – حال اگر بخواهیم از این اساطیر در بستر سیاسی نتیجه‌گیری کنیم، می‌توانیم بگوییم که اسطوره بنیان گذار فرهنگ ما، اسطوره‌های شاه‌کُشی(regicide) است نه اسطوره‌های خدا‌کُشی(theocide).  شاهانی که در برخی اساطیر کشته می‌شوند، نماد شر و حکومت غیر‌مشروع هستند. در فرهنگ ایرانی، شاه باید در خدمت اهورا و خیر باشد و هر گاه از این وظیفه سرکشی کند، یک قهرمان یا مردم، علیه این شاه ظالم شورش و او را نابود می‌کنند. بعد از اسلام هم این اندیشه در میان مردم وجود دارد. مثل شورش امام حسین(ع)در برابر شر که مردم ایران به این شخصیت گرانقدر تاریخی – دینی تعلق خاطر زیادی دارند. این حماسه تاریخی، بار اسطوره‌ای هم دارد. برای همین معاویه در اندیشه مردم به ضحاکی نو بدل می‌شود که محکوم به فنا است. از سوی دیگر ضحاک سامی‌نژاد است و برای ایرانیان نماد قوم عرب است. و به همین دلیل هم در اندیشه ایرانی امام حسین(ع) که مظهر خیر است، به نوعی، تبار ایرانی می‌یابد و معاویه تبار عرب! در مجموع،‌ اسطوره بنیانی ایرانی، تقابل خیر و شر است. در این اندیشه عدالت تقدس می‌یابد و ظلم محکوم می‌شود. به نظر شما بر پایه این تفکر بنیادین، می‌توان پایه یک ملت را ساخت.

جلال ستاری – بله. البته باید گفت به دوران اسلام که می رسیم، این تفکر به بهترین وجه در تعزیه نمایان می‌شود. شبیه‌خوانی بر اساس همین امر بنیان گذاشته شد. امام حسین(ع) در قالب یک شخصیت فرمانروای اسطوره‌ای ایران بعد از اسلام قرار می‌گیرد. به همین دلیل نیز بعد از اسلام عنصر تازه‌ای به اساطیر ایرانی اضافه که آن هم «شهادت» بود. امام حسین(ع) کسی است که «حق» را در جانب خود دارد. او از اعتقادش دفاع می‌کند. به خاطر اقامه عدل جان خود را از دست می‌دهد و شهید می‌شود. پس مفهوم «شهادت» مهم‌ترین اسطوره ایران پس از اسلام است. شهادت به خاطر عشق، عقیده، قیام اجتماعی و… رخ می‌دهد و به همین دلیل به دیگر مضامین اسطوره‌ای افزوده می‌شود وگرنه ممکن بود که در حد یک تمثیل باقی بماند. چون سیاووش در اساطیر ایرانی مانند امام حسین(ع) ناجوانمردانه کشته شد، برخی ماجرای شبیه‌خوانی را به اسطوره مرگ سیاووش، نسبت دادند. به نظر من این نسبت درست نیست. زیرا سیاووش اگرچه ناجوانمردانه کشته شد اما به خاطر یک آرمان جمعی یا در راه عقیده‌اش به شهادت نرسید. او به خاطر «خیانت» کشته شد. پس محتوا یکی نیست! فقط ظاهر دو داستان شبیه به هم است.