گفتگوی ناصر فکوهی با مجله آزما
۱– دنیای دیجیتال روز به روز گسترده تر می شود. اما شیوع کرونا این امر را بارزتر کرد و کم کم افق دید انسانها را در قاب چارچوب موبایل و کامپیوتر محدود کرد. انسانها را تبدیل به عکس و کلمه کرد. آیا این تعبیر را قبول دارید؟
من هرگز جزو کسانی نبوده و نیستم که نسبت به نوآوریهای فناورانه مشکوک بوده و آرزوهای طلایی یک «گذشته بهشتگونه» را تبلیغ کنند. زیرا در این گفتمان نوعی ریاکاری ولو ناخودآگاه میبینیم. اگر تنها به اطرافمان نگاه کنیم، میبینیم که چه بسیار آدمهایی که دائم از گذشتههایی دم میزنند که همه روابط میان آدمها «رو در رو» و «چشم در چشم» بودند؛ روابط «انسانی» بودند و غیره. اما همین آدمها یک روز بدون برق، بدون آب، بدون گوشیهای موبایل و شبکههای اجتماعی نمیتوانند، زندگی کنند. فیلسوف فرانسوی و بسیار برجسته «میشل سر» (Michel Serres) کتاب مهمی در این مورد دارد با عنوان : «گذشتهها بهتر بودند!»(۲۰۱۷) که در آن این استناد به «گذشه طلایی و زیبا» را کاملا و بر اساس همه اسناد موجود، بیپایه میداند و مثالهای بینهایتی میزند که این امر را نشان میدهد.
به قرن نوزده «قرن زیبا» نام داده بودند و بسیاری هنوز این قرن را در قالب نقاشیهای امپرسیونیستها: مزارع زیبای وان گوگ، افقهای دوردست گوگن، نقاشیهای خیالپردازانه مونه و مانه برای آنها تصویری حقیقی از این قرن است، بی آنکه بدانند یا نخواهند بدانند این هنرمندان چه زندگی پر رنج و دردی داشتند و آثاری که امروز چون متعلق به این «گذشه طلایی» هستند هرکدام میلیونها دلار به وسیله دلال های هنر ردو بدل می شود و در آن موقع هنرمندان چون وان گوگ حاضر بودند آنها را با کاسه ای سوپ تاخت بزنند تا زنده بمانند؛ اینکه آنها در جامعهای زندگی می کردند که خود را بسیار با فرهنگ می دانست و کار آنها را اوج بی فرهنگی تا حدی که نام «فوو» (fauve) به آنها داده بودند، یعنی حیوان وحشی و بعدها همین نام بر آنها ماند و سبک «فوویسم» مطرح شد، اما در آن زمان پشیزی برای کارهایشان ارزش قائل نبودند. بسیاری فکر می کنند قرن نوزدهم را باید در کنسرتهای پرشکوه در کلیساها یا قصرها بازشناخت و یا در مجالس روشنفکرانه خانههای بانوان اشرافی فرهیخته پاریس و لندن و برلین و رم. اما در واقعیت این قرن، نه در این خیالپردازیها، یا در ظرافت روح نویسندگانی پرشور اما اشرافی چون «پروست»، بلکه در کارخانجات کثیف و شهرهای کثیفترش بود که کودکان چهار پنج ساله باید روزی شانزده ساعت در اماکن آلوده یا معادن ذغال سنگ کار میکردند و میانگین سن انسانها به زحمت به پنجاه سال میرسید. تلخ است اما قرن زولایی بود تا یک قرن پروستی، و هرچند حق داشته باشیم پروست را بیشتر از زولا دوست داشته و ارزش ادبی بالاتری برایش قائل باشیم. اما واقعیت این قرن، مسکنهای زشت و بیهیچ گونه وسیله رفاهی و نبود بهداشت و مرگ ِ شمار بزرگی از نوزادان در سنین پیش از پنج سالگی بود. همان قرن سیاهی که انگلس در کتابش «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان»(۱۸۴۴) در ابتدای قرن توصیف می کند. بنابراین همانگونه که عده ای از گذشتههایی بسیار دوردست تر مثلا دو یا سه هزار سال پیش برای خویش تصاویر ابلهانهای میسازند، بدون آنکه به واقعیتهای تاریخی و سختی زندگی و فقر و درد و رنج انسانها در آن دوران توجه کنند. ما نباید نسبت به گذشتههایی که به ما خیلی نزدیکتر هستند نیز چنین بکنیم. «حسرت گذشته» فرایندی است که هم جامعهشناسان، هم فرهنگ شناسان، هم دین شناسان و تاریخدانان بر آن مطالعه کردهاند که از جمله ما میتوانیم به آثار میرچیا الیاده در این موضوع اشاره کنیم که بهتر از هر کسی ریشههای هستیشناختی این توهم نسبت به گذشته را نشان میدهد. شاید هم لازم باشد از خود بپرسیم واقعا خسرت چه چیز را در گذشته می خوریم بیماریهای واگیر دار، فلج شدن کودکان، زمانی که یک ویروس کوچک میلیونها نفر را به کشتن میداد، یا زمانی که همه بی سواد بودند و سالی ده بیست عنوان کتاب در همه حوزهها آن هم به زبانی که حتی باسوادها به سختی میتوانستند بخوانند در میآمد. وقتی شنیدن یک اجرای موسیقی کلاسیک یک رویا بود، یا دیدن یک نمایشنامه و فیلم به خوابی دوردست میمانست.
حال زمانی که به کرونا (با عمری یک ساله) و یا شبکه های اجتماعی(با عمری حداکثر بیست ساله میرسیم) بازهم باید بیشتر متوجه خطر سطحینگری و افتادن در تله «گذشته طلایی» باشیم. واقعیت آن است که اگر در طول دهه ۱۹۸۰ میلادی جوانان شورشگر کالیفرنیایی رایانههای خانگی را ابداع و از دهه بعد فرمول برنامههای شبکه را در اختیار همگان نمی گذاشتند و موتورهای جستجو و شبکههای اجتماعی را نمی ساختند، امروز هیچ یک از وسایل ارتباط جمعی که در دستمان است را نداشتیم. امروز تلفن های همراهی را در جیبمان میگذاریم که هرکدامشان صدها و بلکه هزاران برابر قدرت یک کامپیوتر عظیم را دارند که پنجاه سال پیش در دو اتاق بزرگ هم جا نمیشدند تعداد کسانی که به آنها دسترسی داشتند یک صد هزارم جمعیت پیشرفته ترین کشورها هم نبود. اکنون نیز که هوش مصنوعی به میدان آمده و انقلاب جدیدی در فناوریها در راه است. باز گروه بزرگی در وحشت هستند که «نقاشان» چه بکنند و موسیقی دانان و ختی جامعه شاسان و مترجمان؟ پاسخ نیز روشن است باید آنها اگر می خواهند دوام بیاورند بتوانند خود را باجهان موجود انطباق دهند . در گذشته رسانهای، ما لزوما در وضعیت بهتری نبودیم. من به جرات میتوانم بگویم اینکه جوانان ما هنوز میتوانند بنویسند و بخوانند (ولو نه به صورتی آرمانی) را ما مدیون گسترش سواد رسانهای رایانه ای و شبکههای اجتماعی هستیم که افراد برای ارتباط از خلال آن نیاز به خواندن و نوشتن دارند. و این تصور که اگر رایانه ها نیامده بودد امروز همه کتابخوان و فیلسوف شده بودند آنقدر ابلهانه است که نیازی به پاسخ دادن به آن نمیبینم. بنابراین چندان اعتقادی به رومانتیسم قلم و کاغذ و حرکات دستی که مینویسد، بی آنکه زیباشناسی حسی آنها را نادیده بگیرم، ندارم. خلاقیت نه در زیبایی دستی است که امروز بر کاغر یا با شاسی های رایانه مینویسد، دیروز بر روی پوست ترسیم می کرد و یا بر روی سنگ حکاکی و فردا شاید حتی با چشمان نگاه و اندیشیدن صرف بنویسد: زیبایی خلاقانه اینها نیستند. مسئله در اینها نیست؛ مسئله در اصل خلاقیت یا به قول ژیل دلوز(Gilles Deleuze ) در داشتن یا نداشتن «ایده» است که یک فیلسوف و هنرمند می سازد یا نمیسازد. انسان با بازگشت به گذشته نمیتواند خلاقیت زیبایی و لذت هستی و بودن را احساس کند و خوشبختی را بار دیگر بیابد، بلکه با استفاده درست از فناوریها است که چنین امری ممکن است. از این رو معتقد نیستم که شبکههای اجتماعی یا پیشرفتهای فناورانه پزشکی و مهندسی سبب شده باشند که انسانها از یکدیگر دور بشوند یا بدتر بشوند و شیطانیتر: بُعد منفی و مثبت همیشه در وجود همه مابوده است و فعال شدن آ در یک جهت یا در جهت دیگر به جز حوادث دلایل اجتماعی و فرهنگی و تاریخی داشته است و هنوز هم دارد. اگر چنین اتفاقی افتاده (که افتاده) دلیل چیز دیگری است و آن نظام سرمایهداری و خشونتآمیز مالی است که به همراه خود نظامهای سیاسی خفقانآور و دیکتاتوری مدرن و قبیلهگرایی های جدید را نیز آورده و حرص و آز و عطش سیری ناپذیری که در مصرف به قول بودریار(Jean Baudrillard) در یک «جامعه مصرفی»(۱۹۷۰) و تمایل به خودنمایی به قول گی دوبور(Guy Debord) در یک «جامعه نمایش» (۱۹۶۷) ایجاد کرده به اصل و اساس جامعه مصرف کرده. مشکل در سرمایه داری به مثابه یک نظام نمایش و به رخ کشیدن و خودنمایی و تازه به دوران رسیدگی است که خیال را نه به مثابه خلاقیت، بلکه به مثابه ابزاری برای تحقیر دیگری مورد استفاده قرار میدهد. همه جوایز و افتخارات و مسابقات و بزرگداشتها و نکوداشتها و سلسله مراتبهای فرهنگی و اجتماعی که در هنر و علم و فرهنگ امروز میبینیم نسخههای مختلف داروینیسم اجتماعیای هستند که مدل زیباسازی شده(eugenisé) همین سرمایه داری خشن است که خشونت خود را با ظرافت نوعی «رقابت» برای خلاقیت بهتر و بیشتر نشان میدهد. همین اواخر(۲۰۲۱) یک تابلوی «مونه» در یک حراج خریداری نیافت در حالی که گاه پیش پا افتاده ترین کارهای سوپر مدرن همه حرتج ها را یر پا می گذارند، مشکل نه از مونه است و نه از هنرمندان آوانگارد مشکل در پولی شدن هنر است که از گذشته نیز وجود داشته ولی امروز با استفاده ابزاری که از فناوری می شود چنین رواج یافته است. پرفروشی و کمفروشی، «استقبال» افکارعمومی و مخاطبان، تنها زمانی برای اکثریت کنشگران اجتماعی معنا می یابد که قدرت «کالایی» آنها ثابت شود: بله در بسیاری از زمینه ها نیز وضع بسیار بدتر شده اما نه به دلیل فاوری بلکه به دلیل باز گذشاتن دست حرص و آزی که در وجود همه ما هست و اگر امکان بیابد جهان را تسخیر می کند (و تا حد زیادی کرده است). از این نقطه نظر آنجا با «قحطی واکسن» کرونا روبرو هستیم این واکسن بدل به یک اثر هنری می شود که ممکن بیشتر از یک اثر برایش پول داده شود. در حالی که این کالایی شدن و نه فناوری است که اگر خلاقیت را در خود درونی نکرده باشیم جز معامله فاستوسی با شیطان بکنیم و پیآمدهای زندگی گناهآلود خود یعنی رفتن به سوی دوزخ را نپذیریم.بله راست است: شیطان از ما، از فناوری، از هنر، از عشق و زیبایی و همه چیزهای دیگر استفاده می کند تا دوزخ خودش را پرکند ولی در این میان مشکل در این ابداع های حیرت انگیز انسانی یا طبیعت نیست بلکه در وجود شیطانی مهارگسیخته است.
مثالی از کرونا بزنیم. چرا کرونا را تنها در ابعاد منفی آن میبینیم؟ آیا کرونا سبب نشد انسانها متوجه ضرورت مطلق به تغییر رابطهشان با محیط زیست بشوند؟ آیا انسانها متوجه خطراتی نشدند که وجود آنها نه فقط خودشان بلکه همه موجودات دیگر را ممکن است تهدید کند. آیا کرونا شهرها را خلوت نکرد تا مردم نفسی بکشند؟ آیا کرونا سبب آن نشد که سیل توریستهایی که تمام جهان را به آلودگی کشیده بودند، آرام بگیرد؟ آیا کرونا سبب نشد که بسیاری درک کنند میتوان از شبکههای اجتماعی به جای اتلاف وقت و خودکشی تدریجی و روزانه یا زبالهگردی (به جای وبگردی) استفادههای بسیار بهتری مثل خواندن و نوشتن و دیدن آثار بزرگ موسیقی و ادبیات و سینما کرد؟ به عنوان یک معلم، بیش از سه ترم دانشگاهی است که از طریق شبکه تدریس میکنم و میتوانم بگویم در نزدیک به سی سال تدریس، کمتر دیدهام که دانشجویان علاقمند (نه اکثر دانشچویان که اصلا جایشان در دانشگاه نیست و چون در این کشور تفریحگاهی وجود ندارد وارد دانشگاه میشوند) با این شوق دل به کار و آموختن بدهند و خود من نیز که به کلی از دانشگاه قطع امید کرده بودم، بفهمم چه امکانات گستردهای در شبکه وجود دارد و چطور میش.د بازهم به یافتن انسانهایی هوشمن در میان جوانان امیدوار بود؟ درحقیقت، دریایی از دانش و هنر و فرهنگ. معجزهای تقریبا به هرکسی اجازه میدهد بتواند رادیو و تلویزیون و برنامههای خود را بسازد یا ببیند، جهانی اززیبایی و خلاقیت بیافریند و دوستان بسیاری را با خود همراه کند. اما آیا اینکه ما به دلایل مختلف نمیتوانیم یا نتوانستهایم در حد مطلوبی این کار را بکنیم این امر را باید مشکل اینترنت یا شبکههای اجتماعی دانست یا مشکل آنکه ا ذائقه و حس زیبایی شناختی خود را به سود بلاهت محض از دست دادهایم. بر سر سفرهای بی پایان نشستهایم و کثافات اطرافش را می خوریم و به سفره بی اعتنماییم آیا این نشان دهنده بلاهت و بی اشتهایی و بیماری ما است یا بی کیفیتی هزاران غذای خوش رنگ و خوش طعم و زیبایی که بر سر این سفره چیده شده. اینکه ما دوست داریم در لجنزاری که خود درستش کردهایم رفته رفته غرق شویم همه را ب جز خودمان مقصر بدانیم ، نشان دهنده مشکل ما اس یا گویای مشکل جهانی که احاطه مان کرده است؟ این پرسشها همان انداز تلخ و یا شاید بتوانم بگویم «تلخ» هستند که باید باشند: معجزهای در کار نیست، انتهای یک قرارداد فاستوسی با شیطان دوزخ است و برای رسیدن به بهشت بی شک باید شایستهاش بود. کسی که خواسته باشد در تباهی زندگی کند و بمیرد، چنین خواهد کرد، این تباهی همیشه وجود داشته و خواهد داشت. به قول کامو در «افسانه سیزیف» (۱۹۴۲) تنها رسش فلسفی خودکشی است: اینکه آیا می خواهیم زنده بمانیم جهان را بهتر کنیم یا می خواهیم خودمان را بکشیم و از شکنجه زیستن یا در کمبود یا در فروانی مطلق خلاص شویم؟ اما آیا اینها دلیلی است که نفی کنیم وقتی درهای تمام موزههای جهان، تمام کنسرتهای برجسته جهان، تمام کتابخانهها و مقالاتشان به رویمان در شبکه باز می شود و ما تصمیم داریم وقت خود را در گوشه ای تاریک و کثیف در ابلهانه ترین شکل ممکن بگذرانیم، و وقتی دیگر سیاست دلمان را زد یا چیزی در هیچ جهتی عایدمان نشد حال به سراغ تقصیر فناوری و شبکه اجتماعی آن هم در کشوری با بیشترین خد سانسور و فیلترینگ و کمترین خد از دسترسی و دولتی که مسئولیت خود را حفظ اخلاق همه ما می داند برویم تا وضعیت خلاقیتمان بهتر شود. من به این امر باور ندارم. و فکر کنم اندیشیدن عمیق به کرونا نیز این امر را به ما ثابت میکند.
هراس از فناوری، همواره یکی از مشکلات اساسی انسان به خصوص انسان مدرن بوده اما آنچه خطرناک است نه فناوری به خودی بلکه سمت و سویی است که به آن داده می شود و این را آدمها تعیین میکنند. این ماجرا از اختراع دستگاه چاپ تا قرن کنونی با عکاسی و رادیو و تلویزیون و ماهواره و اینترنت و … همیشه داشتیم. به نظر من اگر ما یا هر جامعهای بتواند در سرنوشت خود مشارکت بیشتری داشته باشد و همه چیز را در چارچوب بسته سیاست و سیاسیکاری، در چارچوبهای ابلهانه ثروت و قدرت نبیند میتواند سرنوشت خود را نیز بهتر تعیین کند. مسئله این نیست که قدرت های سیاسی و اقتصادی بی تقصیرند اما آنها انعکاسی در آینده از خود ما بیشتر نیستند؟ این واقعیتی است که به خصوص برای آدمهای ایدئولوژیک باور بدان بسیار سخت است. قریب به اتفاق دیکتاتورها در جهان را (به جز قدرت های بزرگ که همیشه به منافع خود فکر می کردند) مردمانی که بعدها قربانی همان دیکتاتورها شدهاند سرکار آوردهاند. بنابراین بهتر اس ین حمله دون کیشوت وار به فناوری را رها کنیم در پی مدیریت هوشمندانه آن باشیم و نفی فرایندی که انسان را انسان کرد چه در فناوری های ابزاری و چه در فرایدهای زبانی. اگر انسان به تصویر و صدایی مصنوعی و بی ارزش در رسانههای شبکهای تبدیل می شود این بیش از هر چیز ناشی از تخریب اندیشه خودش است و تسلیم شدنش به زمان و زمانه و نه آن فناوری ها.
۲– در چنین شرایطی با وجود کاهش ارتباطهای فیزیکی انسانی، ما در آستانه دوران عکس شدگی محض هستیم؟ جامعه ای که افراد آن تنها در قاب تصویر هم گرایی دارند. آیا حکومت بر چنین جوامعی برای قدرتهای آسانتر نیست و اصولا ایجاد این فرآیند برای رسیدن به چنین هدفی عمدی نبوده است.
این درک تا زمانی که شاید بتوانم آغاز مدرنش را در ماه مه ۱۹۶۸ و کتاب گی دو بور «جامعه نمایش» بگذارم غالب بود. بعدها، رولان بارت نیز «نوشتار» را در برابر تصویر میگذاشت و دریدا تا جایی پیش میرفت که اجازه نمی داد از او عکس بگیرند ، زمانی که بخث محوریاش لوگوسنتریسم، بود، اما هم بارت سرانجام پذیرفت که باید اهمیت یافتن یک حس (دیداری) را لزوما در برابر ِ تحقیر سایر احساسها ندید و با کتابهایی همچون «اتاق روشن»(۱۹۸۰)، عکاسی و تصویر را برسمیت پذیرفت و کتابش «امپراتوری نشانهها»(۱۹۷۰) گویای تلفیقی آرامشبخش میان تصاویر کلاسیک و تصاویر نوشتاری است و هم دریدا پذیرفت که وارد بازی فناوریهای جدید شود و نه تنها گذاشت از او عکس بگیرند بلکه در فیلمی نقشی کوتاه هم بازی کرد. اما باید بپذیریم که همانگونه که گفتم وحشت از هر رسانه و هر فناوری جدید همیشه رایج بوده به ویژه در زمینه رسانهها، رادیو، تلویزیون، ویدیو، رایانهها، شبکه های اجتماعی و هوش مصنوعی، اما در نهایت هیچ یک از آنها دیگری را از بین نبردند، زیرا دلیلی برای این کار وجود نداشت و ندارد. خلاقیت میتواند چه در هر کدام از اینها و چه در بینهایت ترکیب از اینها به وجود بیاید. اما اینکه قدرتها از موقعیت پیشرفت فناوری استفاده میکنند، شکی نیست که چنین است اما این هم موضوع جدیدی نیست در صد سال پیش هم قدرتها، در پی حفظ و تحکیم خود بودهاند اما در آن زمان اصولا کسانی که آنها را به چالش بکشند وجود نداشتند و قدرت آنها در حدی نبود که امروز هست. خوشبختانه اگر قدرت ها رو به بالا بردن قدرت خویش هستند میتوان امیدوار بود که این قدرت «خود ویرانگرانه» باشد. فناوریها به نظر قدرتها تنها در بُعد «کنترل » و «نُظم» و «تبلیغ» (پروپاگاند) معنا دارند، اما در نظر جامعه مدنی، همیشه به همان میزان قابلیتهای جدید فضای آزادی برای همه ایجاد میکنند. آنچه امروز به نظرم ما را تهدید میکند، فناوریها نیستند، بلکه تن دادن تعداد هرچه بیشتری از نخبگان و افراد حامل فرهنگ حرفهای یعنی کسانی چون هنرمندان، روشنفکران، نویسندگان و … است که تن به این فناور-هراسی میدهند و یک رومانتیسم از دست رفته و غیر قابل بازگشت را مطرح میکنند. همانطور که تن به بازیهای شهرت و ثروت و ابتذال میدهند و آنچه خطرناک است، سلیقه عمومی است که امروز از طریق فناوری، کمابیش ادعای داشتن مدرک قابل شمار و اندازه گیری خود دارند. و همین سبب می شود روشنکران و هنرمندان احساس کنند که به جای اندیشیدن به کار خود و به جهان بیرونی به مردم عادی و هنرمندان و روشنفکران دیگر در فکر «فالوور» و «لایک» باشند. متاسفانه منطق «مخاطب» و سلیقه عموومی امروز با فناوریهای جدید شدت گرفته و امکان ضربه زدنش به فرهنگ بسیار بالاست. اما این نکته را همان طور که گفتم نمیتوانیم ن%