فاشیسم و گوناگونی فرهنگی (۱۸): فاشیسم در فرانسه (بخش اول)

 

فاشیسم و گوناگونی فرهنگی/ درس‌گفتار/ هجدهم/ فاشیسم در فرانسه / بخش اول/ مقدمه/ با همکاری مریم رجبی[۱]

فاشیسم در فرانسه همواره موضوعی بحث‌برانگیز و محل اختلاف‌نظرهای جدی میان اندیشمندان برجسته‌ای چون ارنست نولته[۲]، اریک هابسبام[۳] و دیگران بوده است. این پژوهشگران کوشیده‌اند تا به این پرسش بنیادین پاسخ دهند که آیا فاشیسم را باید پدیده‌ای در نظر گرفت که صرفاً با تحقق در قدرت سیاسی اهمیت می‌یابد، یا هر اندیشه و جریانی با شباهت‌هایی به فاشیسم، قابل طبقه‌بندی در این دسته است. این پرسش، طیف گسترده‌ای از رویکردها و تعاریف مختلف از فاشیسم را به دنبال داشته است.

برای درک عمیق‌تر از فاشیسم و تأثیرات آن، نخست باید گستردگی و نفوذ این ایدئولوژی در جوامع مختلف را بررسی کنیم.مقایسهٔ فاشیسم در جوامع گوناگون نشان می‌دهد که این پدیده به صورت یکپارچه و یکسان ظهور نکرده است. برای مثال، فاشیسم ایتالیا و آلمان، هرچند ریشه در ایدئولوژی‌های مشابه داشتند؛ اما از نظر شدت خشونت، محبوبیت عمومی و میزان نفوذ در ساختارهای اجتماعی، ناهمگونی‌های قابل توجهی از یکدیگر نشان می‌دادند. فاشیسم ایتالیا، به دلیل ماهیت معتدل‌تر، با مقاومت گسترده‌تری از سوی مردم روبه‌رو شد.

این مقایسه نشان می‌دهد که میزان محبوبیت و موفقیت فاشیسم، به عوامل متعددی از جمله ویژگی‌های خاص هر جامعه، ماهیت رهبری و میزان خشونت‌طلبی آن بستگی دارد. بنابراین،هر اندازه فاشیسم‌ پوپولیستی‌تر و عوام‌گرایانه‌تر باشد با مردم پیوند بیشتری برقرار می‌کند و با استقبال بیشتری روبه‌رو می‌شود. با این حال، این محبوبیت لزوماً به معنای پایبندی به اصول انسانی نبوده و در بسیاری از موارد، با افزایش خشونت و سرکوب همراه بوده است.

 

برای درک عمیق فاشیسم در فرانسه، ابتدا باید نگاهی گذرا به تاریخ پرفراز و نشیب این کشور داشته باشیم. مطالعه تاریخ فرانسه، به ویژه از انقلاب ۱۷۸۹ تا عصر حاضر، به ما کمک می‌کند تا ریشه‌ها و تحولات جریان‌های سیاسی مختلف، از جمله چپ، راست، راست افراطی و فاشیسم را بهتر بشناسیم.

کتاب‌های ارنست نولته، اریک هابسبام (که پیشتر در همین دروس به آن‌ها اشاره کرده‌ایم) و هانا آرنت[۴] نیز به عنوان منابعی جامع و قابل اعتماد برای مطالعهٔ کلی فاشیسم پیشنهاد می‌شوند. با این حال، برای بررسی دقیق‌تر فاشیسم در بستر تاریخی و اجتماعی فرانسه، مطالعهٔ آثار تخصصی‌تر و متمرکز بر این موضوع توصیه می‌شود.از بهترین منابع موجود درایران می‌توان به «تاریخ معاصر فرانسه»،نوشته آلفردکوبان[۵] اشاره کرد که انتشارات اطلاعات در سه‌جلد آن را منتشر کرده است. کتاب بعدی با نام تاریخ فرانسه( از آغاز تا سال۲۰۰۰)، توسط گروهی از مورخان، از‌جمله ژاک‌ لوگوف[۶] تدوین و توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده است. این دو منبع برای آشنایی با تاریخ و جریان فاشیسم در فرانسه مناسب هستند.

جریان‌های فاشیستی در فرانسه، از اواخر قرن نوزدهم تا جنگ جهانی دوم، همزمان با گسترش فاشیسم در سراسر اروپا، شکل گرفتند. گرچه این جریان‌ها هرگز به اندازهٔ فاشیسم در آلمان و ایتالیا قدرت و نفوذ نیافتند، اما گروه‌های متعددی با گرایش‌های فاشیستی و راست افراطی در این کشور فعال بودند. بر خلاف آلمان و ایتالیا که فاشیسم در دهه ۱۹۳۰ به قدرت رسید، در فرانسه تا پیش از جنگ جهانی دوم، فاشیسم نتوانست به طور کامل بر ساختار سیاسی مسلط شود. با این حال، پس از جنگ جهانی دوم، فرانسه شکل دیگری از تفکرات فاشیستی را تجربه کرد که به «پتنیسم» معروف شد. این اصطلاح از نام مارشال فیلیپ پتن[۷]، قهرمان جنگ جهانی اول و رئیس دولت فرانسه در دوران اشغالِ آلمان الهام گرفته شده است. پتنیسم، با ترویج ایده‌های همکاری با اشغالگران و مشروعیت‌بخشی به رژیم ویشی، به نوعی بازتولید تفکرات فاشیستی در دوران پساجنگ بود.

مارشال پتن بعد از جنگ کوتاهی که با آلمان داشت ، خیلی زود تسلیم شد و با هیتلر همکاری کرد.او رژیمی را تشکیل داد که مانند سیستم فاشیستی آلمان اداره می شد و به و به دلیل محل استقرارش به آن دولت ویشی[۸] می‌گفتند، در‌واقع فرانسه‌ای که در اشغال آلمان بود .البته دولت ویشی[۹] به ظاهر قدرت مستقلی بود ؛اما زیر نفوذ و هدایت آلمان نازی قرار داشت.

پس از جنگ جهانی دوم، اگرچه رژیم فاشیستی ویشی در فرانسه سقوط کرد، اما ایدئولوژی‌های فاشیستی به شکلی پنهان و نهفته به حیات خود ادامه دادند. این تفکرات در رویدادهایی همچون جنگ الجزایر، جایی که برخی از این عناصر فاشیستی به مقابله با مبارزان استقلال‌طلب پرداختند، خود را نشان دادند. از دل همین گروهک‌های فاشیستی، شبه‌نظامیانی ظهور کردند که بعدها به هستهٔ اصلی سازمان‌های فاشیستی تبدیل شدند و از دهه ۱۹۶۰ به بعد فعالیت خود را گسترش دادند. این جریان‌ها در طول زمان، تحولات بسیاری را تجربه کردند و از شکل‌های اولیه خود به سازمان‌های سیاسی منسجم‌تری تبدیل شدند. در نهایت، این جریان‌ها به شکل‌گیری «جبهه ملی» به رهبری ژان‌ماری لوپن[۱۰] انجامید. ژان‌ماری لوپن با استفاده از میراث فاشیسم و سازگاری آن با شرایط جدید، موفق شد این جریان را به یکی از نیروهای سیاسی مهم در فرانسه تبدیل کند. پس از او، دخترش مارین لوپن[۱۱] نیز رهبری این جریان را بر عهده گرفت و آن را تا به امروز ادامه داده است. جبهه ملی با بهره‌گیری از نگرانی‌های اجتماعی و اقتصادی مردم، توانسته است پایگاهی مردمی برای خود دست و پا کند و به یکی از چالش‌های اصلی دموکراسی در فرانسه تبدیل شود.

فرانسه، از قرن نوزدهم تاکنون، با جریان‌های راست افراطی و ملی‌گرایی رادیکال درآمیخته است. اگرچه ریشه‌های این رویکردها در ساختار اجتماعی و سیاسی این کشور ریشه دوانده است، اما به کار بردن مستقیم واژه «فاشیسم» برای توصیف تمامی این جریان‌ها، از نظر تاریخی دقیق نیست. فاشیسم به‌عنوان یک ایدئولوژی مشخص با ویژگی‌های منحصر به فرد، در اوایل قرن بیستم شکل گرفت و در کشورهای مختلف اروپایی ظهور کرد. در حالی که برخی از جریان‌های راست افراطی در فرانسه با برخی از اصول فاشیسم همپوشانی دارند، اما تفاوت‌های مهمی نیز بین آن‌ها وجود دارد.این پدیده در فرانسه، نسبت به نمونه‌های مشابه در آلمان و ایتالیا، ویژگی‌های خاص خود را دارد که با توجه به تاریخ و بافت اجتماعی خاص این کشور شکل گرفته است. مواردی همچون انقلاب فرانسه، جنگ جهانی اول و دوم، و استعمارگری، همگی بر شکل‌گیری و تحول این گرایش‌ها تأثیر گذاشته‌اند. بررسی دقیق‌تر این موضوع، نیازمند تحلیل عمیق‌تر تاریخ سیاسی و اجتماعی فرانسه است.

برای درک عمیق فاشیسم در فرانسه، بررسی تاریخ سیاسی این کشور از انقلاب فرانسه تاکنون ضروری است. رقابت تاریخی میان احزاب راست و چپ، به ویژه در پارلمان، نقش مهمی در شکل‌گیری و تحول جریان‌های افراطی داشته است. اگرچه تغییر و تحول احزاب، ساختار سیاسی فرانسه را دگرگون کرده، اما دو قطبی راست و چپ به عنوان یک واقعیت پایدار در سیاست این کشور باقی مانده است.

گرایش به افراط‌‌گرایی، هم در جناح راست و هم در جناح چپ، پدیده‌ای جهانی است که اغلب به خشونت و توتالیتاریسم منجر می‌شود. در دهه ۱۹۷۰، شاهد اوج‌گیری این گرایش‌ها در اروپا و آمریکای لاتین بودیم. گروه‌های چپ افراطی با تکیه بر تروریسم، تلاش کردند نظام‌های موجود را براندازند، در برخی موارد، این گرایش‌ها به توتالیتاریسم‌هایی شبیه به شوروی و کامبوج منجر شد. درحالی‌که راست افراطی نیز با کودتا و سرکوب، قدرت را به دست گرفت. رژیم‌های نظامی در آمریکای لاتین و حکومت سرهنگ‌ها در یونان نمونه‌های بارزی از این دست هستند. فاشیسم، به عنوان یک ایدئولوژی توتالیتر، در بسیاری از این جنبش‌های افراطی، به ویژه در جناح راست، تأثیرگذار بوده است.

اصطلاح «فاشیسم»، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، به عنوان یک برچسب سیاسی برای توصیف طیف وسیعی از جنبش‌های اقتدارگرا و راست‌گرای افراطی مورد استفاده قرار گرفت. اگرچه رژیم‌های فاشیستی ایتالیا و نازی آلمان هر دو بر پایه ایدئولوژی‌های اقتدارگرا و ناسیونالیستی بنا شده بودند، اما به دلایل تاریخی و ایدئولوژیک، از واژه‌های مشخص‌تری برای توصیف هر یک از آن‌ها استفاده می‌شد.

با گذشت زمان، «فاشیسم» و «نوفاشیسم»، به یک مفهوم کلی تبدیل شد که برای توصیف هرگونه ایدئولوژی یا جنبشی با ویژگی‌هایی مانند اقتدارگرایی، ناسیونالیسم افراطی، مخالفت با دموکراسی، و تعصب نسبت به اقلیت‌ها به کار می‌رود. این مفهوم، اغلب بار ارزشی منفی داشته و برای توصیف مخالفان سیاسی هم استفاده می شود.

در جلسات آینده، به بررسی دقیق‌تر مفهوم فاشیسم و سازگاری آن با وضعیت خاص فرانسه می‌پردازیم. همچنین، به این پرسش خواهیم پرداخت که چرا پیوند مفهومی بین فاشیسم و راست‌گرایی افراطی در زمینهٔ سیاسی فرانسه به وجود آمده است.

 

 

[۱] جلسه ۱۳۶، ششم اسفند ۱۴۰۱

[۲] Ernst Nolte

[۳] Eric John Ernest Hobsbawm

[۴] Hannah Arendt

[۵] Alfred Cobban

[۶] Jacques Le Goff

[۷] Philippe Pétain, (1856 1951)

[۸] Régime de Vichy

[۹] دولت ویشی به حکومت فرانسه در زمان بین ۱۹۴۰ (شکست از آلمان نازی) تا ۱۹۴۴ (آزادسازی فرانسه توسط متفقین و نیروهای مقاومت) به رهبری مارشال پتن گفته می‌شود

[۱۰] Jean-Marie Le Pen

[۱۱] Marine Le Pen