درآمدی بر علوم انسانی و اجتماعی در جهان معاصر/ ناصر فکوهی /تهران/ پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی / ۱۳۹۸
آیا علوم انسانی درآمدزا هستند؟
بحث «درآمدزایی» در جوامع امروزی جهان که با چرخش بزرگ دهه ۱۹۷۰ به سوی سرمایهداری نولیبرال متأخر همه چیز و همه کس در چارچوب ارزشهای کالایی تحریف میشوند، بحثی پیچیده است. اگر مبنای ما آن باشد که این شکل از سرمایهداری آینده بشریت و کشور ما را تشکیل میدهد این را هم باید بپذیریم که اصل و اساس آن را قبول داشته باشیم یعنی رقابت بیرحمانه میان همه افراد و طبیعتاً «برنده» شدن «بهترین»ها و «بازندگی» آنهایی که به دلایل مختلف «ناتوان»تر شمرده میشوند.در زبان علوم اجتماعی به این فرایند داروینیسم اجتماعی میگویند. در این روند، در رقابت سرسختانه بر سر منابع و امتیازات «نخبگان» پیروز هستند و «حق» دارند از امتیازات هرچه بیشتر و بیشتری برخوردار شوند، و افرادی که به هر دلیلی اعم از دلایل طبیعی یا غیرطبیعی (ناتوانی به هنگام تولد، تصادف، شانس بد، فقر، و…) نتوانسته باشند در رقابت پیروز شوند به حاشیه رانده شده و بیرحمانهترین وغیرانسانیترین موقعیتها در مورد ایشان «حق شان» شمرده میشود و در نظر گروه نخبه این تقسیم جامعه به برندگان و بازندگان امری عادی و طبیعی است.
اما اگر قدری بیشتر در تاریخ جوامع انسانی و به ویژه در تاریخ مدرنیته در دو قرن اخیر تأمل کنیم میبینیم که مسائل به این سادگی نیست. داروینیسم اجتماعی در این حالت به شکل یک «قانون جنگل» به نظرمان خواهدآمد که در آن با برندگان و بازندگان روبرو نیستیم و همه در آن «بازنده» هستند. اگر وضعیت اقلیمی کره زمین را ببینیم، اگر بالا رفتن میزان خشونت و تهدید انسانها از پیشرفتهترین و توسعهیافتهترین کشورها تا فقیرترین آن ها را در نظر بگیریم متوجه میشویم که همه انسان ها در بازی سرمایهداری متاخر بازنده شدهاند. در یک تمثیل وضعیت ما به کشتی بزرگی میماند که در حال غرق شدن است والبته کسانی که در کابینهای درجه سه هستند زودتر زیر آب میروند، اما دیر یا زود نوبت به همه مسافران حتی آنها که کابینهای درجه یک را گرفتهاند نیز خواهد رسید. امروز دائماً در همه جهان شاهد شکل گرفتن یک وجدان عمومی جدید هستیم که حاملان اصلی آن جوانان با چشماندازهای جدید، افراد تحصیلکرده و با فرهنگ به شمار میآیند. این گروهها که توانستهانددر بسیاری از کشورها نظر اقشار کم درآمد را نیز به سوی خود جذب کنند استدلال میکنند که باید از سرمایهداری متاخر مالی گذر کرده و به سوی یک اقتصاد بازار انسانی محور رفت. افزون بر این باید جامعهای داشت که در آن انسانها کار میکنند تا زندگی کنند و زندگی کنند که کار کنند. این وجدان جمعی برپایه اعتدلال درمصرف و پرهیز از زیادهخواهی و کاهش اختلاف ثروت و امتیازات میان مردم شکل گرفته و بر این باور است که باید به مجموعهای انسانیت و در چارچوبی سیارهای اندیشید. امروز اکثریت قریب به اتفاق دانشمندان زیستشناسی، جغرافیدان، آیندهشناس، فیزیکیدان و … نیز بر این نظر استوار هستند که این تنها راه حلی است که بشریت برای حفظ بقای خود و طبیعت دارد.
در چنین شرایطی، فکر کردن به «درآمدزایی» را باید از داشتن «معیشت» و «شغل» تفکیک کرد. درباره فرصتهای شغلی در علوم اجتماعی صحبت کردیم و باز هم تکرار میکنیم که افزایش فرصتهای شغلی در حوزه علوم انسانی – اجتماعی به نسبت علوم مهندسی پزشکی و پایه تابع دو عامل است: نخست انتخاب اکثریت جمعیت و مردم یک کشور یا همه کشورها به نوعی از زندگی که به دنبالش هستیند و دوم همین انتخاب در تک تک اعضای یک جامعه یا جوامع مختلف.
بیاییم بحث خود را مصداقی کنیم جامعهای را در نظر بگیریم و افرادی را که برای آن ها نهایت «خوشبختی» و «لذت از زندگی» در آن باشد که هرچه بیشتر و طولانیتر عمر کنند، هرگز بیمار نشوند، بیشترین امکانات فناورانه و مادی را به وفور و حتی در حد چند نسل برای خود تأمین کنند. درچنین جامعهای که چندان از جوامع امروز دور نیست، بدون شک نیاز به تعداد هرچه بیشتری مهندسی، پزشک، فیزکدان و همه شاخههای دیگر علوم طبیعی هست که این آرزوها را که تقریباً همگی «غیرطبیعی» و فراتر از سهمی هستند که طبیعت برای ما در نظر گرفته، تأمین کنند. درچنین جامعهای به همین میزان و هرچه بیشتر و بیشتر فرصت شغلی برای آن گونه مشاغل وجود دارد و از لحاظ اجتماعی نیز افراد احترام بیشتری به آن گونه مشاغل میگذارند. و برعکس احتمالا در چنین جامعهای فیلسوف و هنرمند و جامعهشناس و شاعر بودن چندان ارزشی ندارد و شغلی برای این افراد نیست. حال جامعهای مفروض را در نظر بگیرید که «خوشبختی» در آن به گونهای دیگر تعریف شود. اینکه ما لزوماً عمر بیپایان نداشته باشیمامااین عمر با خلاقیت، هنر، شعر، موسیقی، ادبیات، شناخت اجماعی و فلسفی همراه باشد. جامعهای که در آن افراد حاضر باشند در اپارتمانهای کوچکتری زندگی کنند و کتابهای شخصی کمتری داشته باشند تا شهر کتابخانههای عمومی بیشتر و بزرگتری داشته باشد. جامعهای که در آن افراد حاضر باشند از منافع شخصی خود به سود منافع جمعی بگذرند و غیره.
هدف ما باید حرکت به سوی چنین جامعهای باشد، هرچند که بسیار دور بنماید. زیرا آینده بشریت جز در چنین جامعهای میسر نیست. اما حال آیا بنابراین استدلال فارغ التحصیلان علوم انسانی – اجتماعی باید دست روی دست بگذارند تا این جامعه آرمانی به وجود بیاید تا درآمدی برای زندگی داشته باشند؟ به هیچ عنوان اینجاست که باید گفت این افراد خود سهمی مهم در آینده خویش دارند با انتخابی که میکنند. اولاً کسی که وارد این علوم میشود نباید به دنبال «درآمدزایی» باشد و بداند که درآمدنه در اینجا بلکه در همه جهان در مشاغل تجاری است و این تا زمانی که تحولی عظیم اتفاق نیافتد به همین گونه خواهد بود. فارغالتحصیلان علوم انسانی – اجتماعی در حقیقت باید کسانی باشند کمابیش آرمانخواه که لذت خود را در شناخت، ادبیات، هنر، خلاقیت، تفکر و همه فضیلتهایی بدانند که بشریت امروز از آنها فاصله گرفته و دقیقاً به همین دلیل نیز در چنین بن بستی اسیر شده است. اما این امر بدان معنا نیست که آنها اصولاً در پی تأمین معیشت خود نباشند.
تأمین معیشت برای فارغالتحصیلان این رشتهها بنابر انتخابی که کردهاند برای یک زندگی کمابیش ساده و یا نسبتاً ساده (به نسبت سطوح معادل در علوم طبیعی)میتواند تعریف شود. اما باید این را در نظر داشت که یک فرد که شغلی در علوم طبیعی دارد، لزوماً نمیتواند وقتی به همان اندازه که فردی در علوم اجتماعی دارد برای این گونه شناخت بگذارد. او نیز انتخاب خود را بنابر علاقه و هدفش در زندگی کرده است. بنابراین هرکس باید برای زندگی خود هدفگذاری کند. و البته شکل آرمانی آن است که تأمین معیشت بتواند به رشته تحصیلی ممکن باشد. اما متأسفانه در علوم انسانی – اجتماعی و در جهان امروز لزوماً چنین نیست. بسیاری از مشاغل لزوماً آنهایی نیستند که دانشجویان ممکن است در رویاهایشان ببیند. در این حالت آیا این رویاها را باید به هم ریخت؟ به نظر ما پاسخ سادهتر از آن است که ممکن است به نظر بیاید:هنرمندان اقعی در تمام طول تاریخ هرگز هنر خود را وسیلهای صرفا برای تامین معاش خود ندانسته و اغلب برای دانستن آن برای توانایی به انجام هنرشان کارهایی دیگر کردند امروز نگاه به علوم اجتماعی و انسانی نیزباید چنین باشد. در همان حال که هر دانشجوی علوم اجتماعی و انسانی باید بداند که هنر او در نوشتن و سخن گفتن و همه فنونی است که به این دو کنش مرتبط هستند از جمله تمام فنون رسانهای و در این جهت برای خود هدفگذاری کند و بدین ترتیب میتواند انتظار درآمدزایی و تأمین معیشت خود را داشته باشد. بسیاری از تحصیلکردگان و حتی اساتید این علوم نه تنها تواناییهای فنی و رسانهای سخن گفتن و نوشتن را ندارند از قابلیتهای تحلیلی -کاربردی در نگرشی که به مسائل اجتماعی نیز ناتوان هستند و روشن است که در چنین حالتی نمیتوان انتظار معجزهای را از بازار کارداشت.