کوتهنوشتهای سینمایی (۳۴) / بازی جنگ (The War Game)/ پیتر واتکینز/ محصول بریتانیا / ۱۹۶۵/ ۸۷ دقیقه
دوزخ زیر پاهای ما
زمانی که شبکه بی. بی. سی.، در بحبوحه بحران اتمی در دوران جنگ سرد (استقرار موشکهای اتمی شوروی در کوبا) و خطر یک جنگ جهانی جدید با تسلیحات هستهای (۱۹۶۲)، و خوشبختانه رفع این خطر، بر آن شد که اطلاعات بیشتری به تماشاچیان خود درباره موضوع بمب اتمی بدهد که دستکم بیشتر از از دفترچههای راهنما و نوشتههای پراکنده مطبوعاتی و انتشاراتی باشد و «واقعیت» یک جنگ اتمی و راهحلهای «توهمآمیزی» را که برای مقابله با اثرات آن وجود دارد را به آنها آموزش دهد، پیتر واتکینز، کارگردان برجسته ، آوانگارد، نامتعارف و هنجارشکن بریتانیایی را انتخاب کرد زیرا شکی در قابلیتهای خلاق، هنرمندانه و بینظیر او نداشت. و بدینترتیب بود که واتکینز، ساختن این «شبهمستند» (mockumentary) را برعهده گرفت. اما چند سال بعد که مسئولان شبکه رادیو- تلویزیونی نتیجه کار را دریافت کردند، با چنان صحنههای هولناکی روبرو شدند که با هراس از آنکه نمایش این شبهمستند، مردم را به وحشت بیاندازد و افزون بر این به شدت متحد اصلی بریتانیا یعنی آ»ریکا را که ابعاد جنایاتش در دوره جنگ جهانی دوم و به ویژه در هیروشیما و ناکازاکی به صورتی ملموس روشن می۲شد را برنجاند،از این کار منصرف شدند و هرچند فیلم در فستیوالها به نمایش درآمد، پخش تلویزیونی آن تنها در سال ۱۹۸۵ یعنی بیست سال پس از ساختش پذیرفته شد.
سینمای واتکینز که بیشتر با فیلمهای جدیدتری چون ادوارد مونک (۱۹۷۴)، ، پارک مجازات(۱۹۷۱) و به خصوص «کمون [پاریس]» (۲۰۰۰) شهرت یافته است، همواره ترکیبی از واقعیت و خیال را در ابزار فیلمیک برای به تصویر کشیدن یک رادیکالیسم پیشرو برای عدالت اجتماعی و اندیشههای پیشگام و ضداستبداد و اقتدار به کار میبرد. این همان کاری است که در فیلم «بازی جنگ» بار دیگر به آن پرداخته است. در اینجا ما نه با یک «بازسازی» واقعیت به گونهای که وجود داشته، زیرا هرگز در بریتانیا وجود نداشته، بلکه با یک «همذات پنداری واقعبینانه» روبرو هستیم: بمبارانهای متفقین بر آلمان در اواخر جنگ، به ویژه در درسد، و بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی. اما هنر ارزشمند واتکینز در آن است که پهنه بزرگی چون هیروشیما را به یک محله کوچک شهری و وقایع و روایتهای هولناکی همچون زمانی که از مرگ «صدها هزار نفر» سخن گفته میشود را به مرگ چند نفر و حتی بیشتر از آن از وضعیتی که «زندگان» یا آنچه از آنها باقی مانده تقلیل میدهد. و از این بیشتر قربانیان این بار دیگر همچون دوران استعمار مردمان رنگین پوست دوردست آسیایی و آفریقایی و بومیان استرالیا و آمریکا نیستند، بلکه مردم متعارف و روزمره اروپایی و بریتانیایی هستند به همان شکل و با همان شمایلی که همه هر روز میبینند. در تدوین و فیلمبرداری ، با دکور و جلوههای ویژه و استفاده از مردم عادی و نه هنرپیشگان حرفهای،که با مهارتی استادانه همه با هم ترکیب شدهاند ،دوربین چنان به آدمها نزدیک میشود که دیگر چشمها توان دیدن این همه درد و رنج را ندارند. وقتی پزشک از سه گروه نام میبرد آنها که امیدی به زنده ماندن موقتشان هست، آنهایی که شاید امیدی به این زنده ماندن باشد، و آنهایی که هیچ امیدی حتی به زنده ماندن چند هفتهایشان نیز نیست و باید به حال خود رها شوند تا در دردی هولناک بمیرند. واقعیت به تیرهترین و هولناکترین شکل خود را به نمایش میگذارد. وقتی پلیس را می بینیم که برای خلاص کردن مصدومین به مغزشان شلیم میکند، گویی جنگ اتمی با تمام توانش خود را به همه بینندگان منتقل میکند.
نظام اجتماعی در جند روز از هم می پاشد، مردم از گرسنگی به خشم میآیند، کامیون سلاحها را غارت میکنند، پلیس مردم و مردم پلیسها را میکشند، به انبارهای غذا حمله میشود و همه حیران و شگفتزده به دنیایی فکر میکنند که هیچ چیز از آن درک نمیکنند. در همین حال هراسناکترین پر تاثیزرترین صحنههای فیلم نه تصویر فجایع ، بدنهای سوخته و چشمهای کور شده و آدمها گنگ روانپریش شده، بلکه آدمهایی از جنس سیاستمدار و نظامی و حتی کشیش و دانشمند هستند که باز هم در نقش «دانایان بزرگ» در برابر دوربین سخن میگویند آن هم گویی درباره یک مشکل روزمره و پیش پا افتاده حرف می زنند و نه از میان رفتن همیشگی گونه انسانی که خود عاملش بودهاند. بی بی سی سفارش چنین فیلمی را داده است، شاید در دورانی که هنوز کسی چیز چندانی از بمب اتمی نمیدانست؛ در دورانی که «قربانیان»، ژاپنیهای دوردستی بودند که گویی «متاسفانه و به ناگزیر» باید کشته میشدند تا «جان میلیونها نفر با ادامه جنگ» گرفته نشود (گزارهای که امروز همه میدانند، جز دروغی بزرگ نبوده است) اطلاعاتی را به عموم مردم بدهد. اما آنچه واتکینز به آنها و به تاریخ سینما عرضه میکند، فیلمی است که شاید قرنها ( دستکم اگر جنگی اتمی بروز نکند) باقی خواهد ماند تا نشان دهد، چگونه تنها چند سال پس از انفجار نخستین بمب، بودند، کسانی که همه چیز را گفتند و و بودند کسانی که همه چیز را دیدند، و سرانجام بودند و هستند تودههای بیشماری که وجود این موقعیت شیطانی، وجود این دوزخ زیر پاهایشان که هر لحظه ممکن است همه آنها را به کام خود فرو کشد به هیچ عنوان نگرانشان نمیکند و هنوز با بلاهتی بیمانند از «بازداندگی سلاح اتمی» در برابر جنگها سخن میگویند و تمایلی به خطر هر روز بزرگتر انقراض گونه انسانی و حتی حیات را بر روی زمین نادیده میگیرند. فیلم واتکینز با خشونتی تحمل ناپذیر از تصاویری که واقعیتر از واقعیت هستند نه فقط خط بطلانی بر تمام فیلم های هالیوودی مربوط به فجایع و انواع و اقسام حوادث باورنکردنی بر کره زمین با پایانی عموما خوش میکشد و مصحک بودن آنها را نشان میدهد بلکه ادعانامهای اساسی علیه جنایات همه کسانی است که از تداوم یافتن سلاحهای اتمی و سلاحهای کشتار جمعی دیگر در جهان خطرناک امروز دفاع میکنند.
واتکینز همچون سایر فیلمهایش در «بازی جنگ» از تخیل فراتر رفته و به واقعیت به گونهای که باید جرات و جسارت نگریستن به آن را داشت میپردازد و به ریاکاری فرادستانی که در هر زمانی از مکانهایی که آن را برای خود محفوظ میپندارند میتوانند برای دیگران درباره اخلاق و علم و سیاست و رسالتهای دینی سخن بگویند.