ب ـ حضور و عدم حضور
نوع دیگری از ترکیب دوگانه برای رازگشایی از گفتمان در دیدگاه انسانشناختی، رابطهای است که بین حضور و عدم حضور میتوان مطرح کرد. این رابطه را میتوان به دو صورت عنوان کرد. زمانی که حضور را به عنوان گفتار زنده در نظر میگیریم یعنی وقتی کسی سخن میگوید و کس یا کسانی گوش میدهند و یا دو یا چند نفر که با هم حرف میزنند. در اینجا یک حضور زنده وجود دارد که این حضور در رابطهای مشخص و محسوس با موقعیت، یعنی با ظرف زمانی-مکانی مربوطه قرار داد و قابلیت تحلیل از آن نیز بالاتر است. مثلاً وقتی شخصی با مشخصاتی معلوم وارد موقعیتی واقعی و شناخته شده میشود که افرادی در آن با هم و با او حرف میزنند، وی سعی میکند حرفهای آنها را ثبت و تحلیل و بر اساس شناختی که از موقعیت دارد، و بر اساس توان ذهنی و جسمی خود، حضور خویش را در آن جمع توجیه کند. در این صورت ما با حضوری زنده و گفتمانی سروکار داریم. اما در حالت غیرحضوری یا در حالت غیبت، لزوماً با یک مبادله زنده گفتمانی یا گفتاری روبرو نیستیم، مثل کسی که نامهای برای کسی دیگر مینویسد و آن کس دیگر این نامه را میخواند. در اینجا با یک گفتمان جهتدار و مشخص که با هدف فرستاده شده است روبرو هستیم. گاه نیز ممکن است که به جای هدفی مشخص (شخصی شده) با هدفی عام یا غیر شخصی روبرو باشیم، مثل کسی که نامهای برای کسی یا کسانی که نمیشناسد (یا دقیقاً نمیشناسد) مینویسد. این نامه یک متن است. نویسندهای که این متن را مینویسد آن را برای مخاطبینی واقعی یا مفروض مینویسد. این نویسنده در واقع تصور میکند که کس یا کسانی در موقعیتی مفروض متن را خواهند خواند. در چنین حالتی ما فاقد موقعیت زنده گفتمانی هستیم و در شرایطی قرار میگیریم که باید آن را متنبودگی (textuality) نامید. این متنبودگی خود میتواند به شکل پیچیدهتری نیز درآید که به آن بین متن بودگی (intertextuality) میگوییم (Derrida,1967a,1967b.) مثل آنکه وقتی متنها نوشته شدند، موجودیتهایی مستقل پیدا میکنند و از کسانی که آنها را نوشتهاند جدا میشوند و بین خودشان (از طریق خوانندگان و نقل کنندگانشان) روابط مستقلی به وجود میآورند. کما اینکه متنهایی که به هم استناد میکنند در واقع خبر از نوعی حذف نویسنده میدهند. رابطۀ فیزیکی به این ترتیب میتواند کاملاً از بین برود به صورتی که سالها پس از مرگ یک نویسنده، افکار و اندیشههای او هنوز از خلال متنها در جریان است. گفتمان زنده و متن بودگی را میتوان به صورت مجزا و یا در ترکیب با یکدیگر برای تحلیل گفتمان از دیدگاه انسانشناسی به کار برد. این شاید همان رابطهای باشد که روش میدانی را از روش اسنادی جدا میکند. انسانشناسانِ نسل نخست نظیر فریزر و تایلر در بریتانیا و دورکیم و موس در فرانسه تقریباً انحصاراً بر متونی کار میکردند که دیگران تولید کرده بودند، در حالی که انسانشناسان نسل بعدی نظیر مالینوفسکی و رادکلیف براون در بریتانیا و مارسل گریول و آندره لورواگوران در فرانسه، عمدتاً بر مواد زندهای که با حضور خود در میدان، تولیدشان کرده و بعضاً به متن (یا به فیلم) تبدیلشان میکردند، کار میکردند. شاید در دیدگاه گروه اخیر این دو روش بسیار با هم متضاد مینمودند، اما هر اندازه در تجربۀ اتنوگرافیک به پیش آمدهایم، بیشتر مشخص شده است که حضور و عدم حضور، کار میدانی و کار نظری را باید به صورتی دیالکتیکی با یکدیگر ترکیب کرد؛ و به خصوص هر چه بیشتر مشخص شده است که حضور، لزوماً ما را از متن و برعکس جدا نمیکند؛ و چنین دوگانگیای لزوماً به حوزۀ انسانشناسی تعلق ندارد. به ویژه از آن رو که مشخص شده است جنس حضور میتواند در تجربۀ انسانشناختی بسیار متنوعتر از کلام یا غیرکلام باشد و حضور میتواند در همۀ اشیاء و همۀ رفتارها و اندیشهها تداوم داشته باشد.
ج- سکوت و عدم سکوت
دوگانگی فوق را میتوان بهگونهای دیگر نیز تبیین کرد و آن رابطۀ میان سکوت و عدم سکوت است. دربارۀ گفتهها، بسیار گفتهاند؛ اما سکوت عموماً با سکوت پاسخ گرفته است: شاید طبیعت اشیاء نیز همین را حکم کند. اما انسانشناسان بی شک نمیتوانند خود را به چنین «طبیعتی» راضی کنند. برعکس، تفکر انسانشناختی به صورتی ناگزیر ما را به آن سو میکشاند که در سکوت معانی بیشتری از گفتار بیابیم. دلیل این امر شاید آن باشد که برای آنکه عمل گفتار اتفاق بیافتد تنها گروهی از پارامترها (از جمع بزرگ و شاید بی شماری از پارامترها) فعال میشوند، در حالی که در عمل سکوت (یا در بی عملی سکوت) به نوعی همۀ پارامترها دخالت دارند (یا لااقل ممکن است دخالت داشته باشند.)
رابطۀ بین سکوت و گفتار شبیه به رابطه بین حوزۀ خصوصی و حوزۀ عمومی است. حوزۀ عمومی که به ناچار باید الزامهای بیرونی را بپذیرد و حوزۀ خصوصی که کمتر این الزامات را میپذیرد. بنابراین تحلیل سکوت هم به همین میزان اهمیت دارد. اما بحث اساسی بیجواب میماند: اینکه چگونه میتوان سکوت را تحلیل کرد؟ تحلیل گفتمان به نسبت تحلیل سکوت، کار بسیار سادهتری است. به دلیل اینکه گفتمان با اجزاء بیرونی کاربردی و ترکیبهای واژگانی که به ما میدهد، این امکان را ایجاد میکند که بتوانیم دست به نشانهشناسی روابط آن زده و تحلیلش کنیم. در حالی که سکوت به خاطر ذهنی بودنش، نشانههایی مبهم و یا هیچ نشانهای به ما عرضه نمیکند و به همان میزان وظیفه تحلیلگر را سختتر میکند. به عبارت دیگر میتوان گفت که سکوت، سهم نوعی تفسیر دلبخواه (و به همان میزان قابلاعتراض) را در نزد تحلیلگر بالا میبرد. چگونه میتوان به پرسشهایی از این دست پاسخ گفت: سکوت چیست؟ یک رضایت خرسندانه یا خشمگینانه؟ از سر ضعف یا از سر قدرت؟ نوعی ترحم یا نوعی هراس؟ یک همکاری یا یک تسلیم؟ آیا سکوت یک استراتژی فکر شده را بیان میکند یا نوعی انفعال را؟ آیا این استراتژی، یک استراتژی فردی است یا سرگذاشتن به ارادهای جمعی؟ و آن انفعال، آیا از سر نوعی سرخوردگی روشنفکرانه است یا صرفاً از سر سرایت یافتن نوعی یاس و نومیدی اجتماعی؟ آیا سکوت نوعی تسلیم و سر باز زدن از شورش است یا نوعی آماده سازی دراز مدتتر برای شورش و طغیانهای بعدی؟ آیا در سکوت با آرمانهای از دسترفته روبروییم یا با آرمانشهرهای در نطفه؟ آیا سکوت صرفاً نوعی حالت بیولوژیک است یا تلاش برای گذار از طبیعت برای رسیدن به فرهنگ؟
د- برخورداری و عدم برخورداری از زبان
دسترسی به زبان از موضوعهای کلیدی علوم اجتماعی است. زبان بیشتر در حوزۀ انسانشناسی شناختی مطرح شده است که ما نیز به آن اشاره کردیم. اما بحثی که بهطور خاصتر مطرح است و در بخشهایی از انسانشناسی به عنوان نوعی انتقاد از رویکرد شناختی نیز مطرح میشود، موضوع دسترسی به زبان و نابرابری در این دسترسی بین انسانهاست که به همان میزان بر گفتمان آنها تأثیر میگذارد. این موضوع یکی از بحثهای اساسی بوردیو را در مجموعه آثارش و به ویژه در کتابهای «بازتولید» (۱۹۹۰) و «وارثان» (۱۹۶۴) نیز که به حوزههای آکادمیک و چگونگی تولید و انباشت سرمایه فرهنگی مربوط میشوند، تشکیل میدهد. بوردیو تأکید زیادی دارد که دسترسی به زبان نابرابر است؛ به این معنا که افراد از قابلیتهای بالقوه و بالفعل برابری برای استفاده از زبان برخوردار نیستند. این قابلیتها به پارامترهای بسیار زیادی در زندگی افراد از جمله به نحوۀ اجتماعی شدن و موقعیتهایی که به انباشتهای سرمایه اقتصادی و فرهنگی در آنها برمیگردد، مربوط میشود. استفادۀ نابرابر از زبان، موقعیتهای آنها را در قشربندی اجتماعی تغییر میدهد. همانگونه که گفتیم بوردیو خود تجربۀ تلخی از این امر دارد: او که یک جوان شهرستانی بوده است به خوبی احساس میکند که چگونه لهجه شهرستانی او مانعی بزرگ برای راه یافتن وی به محافل نخبگان دانشگاهی و علمی در پاریس است و از این بابت ناچار به تحمل تحقیر آنهاست.
بنابراین زمانی که به سراغ تحلیل گفتمان میرویم باید به این برخورداریها یا عدم برخورداریها نیز توجه کنیم که خود یک تحلیل اجتماعی از قشربندیها و چگونگی انتقال آنها به افراد را ایجاب میکند. واکنشهای افرادی که خود نسبت به این امر آگاهند را نیز نباید از نظر دور داشت. آیا مورد خود بوردیو، و زبان خاص علمی او که از فرط پیچیدگی علمی و تراکم مفاهیم درون آن به نوعی دست به تحقیر زبان بورژوایی نخبگان پاریسی میزند گویای واکنشی از او در برابر اشرافیت علمی حاکم بر زبان فرانسه نبوده است؟ گفتمانها همواره نشانهای آشکار یا نهان از سرنوشت فردی و اجتماعی گویندگانشان دارند و تحلیلی عمیق که طبعاً بدون در دست داشتن گزارشی از این سرنوشت ممکن نیست، کار تحلیل گفتمان در انسانشناسی را به کاری اتنوگرافیک بدل میکند. بدین ترتیب تحلیلگر چارهای ندارد جز آنکه درون زندگی سخنگو راه یابد و تحلیل اتیک خود را به ناچار به تحلیلی امیک تبدیل کند. اما نباید انتظار داشت که این کار بتواند به این سادگی انجام بگیرد: همواره این امکان وجود دارد که با سرنوشتهایی کمابیش تحریف شده سروکار داشته بـاشیـم و همـواره افراد میتوانند سـرنـوشـت خود را بـه گـونـههـایی متفـاوت و آگـاهـانـه دستکاری شده (manipulated) در گفتمانی که خود نیز میتواند به رغم ظاهری کاملاً «طبیعی»، به شدت «ساختهشده» (constructed) و دستکاری شده باشد، پنهان سازند. شاید همین هم جدابیت رویکرد اتنوگرافیک را بسازد.
اما سوای این بحث درباره برخورداری یا عدم برخورداری مطلق از یک زبان، موضوع را میتوان به شکلی انعطاف پذیرتر نیز بررسی کرد و به مفهوم ترجمهپذیری یا ترجمهناپذیری زبان یا به بحث همزبانی یا عدم همزبانی میان افراد و گروهها پرداخت. آیا میتوان یک زبان را به زبانی دیگر بازگرداند؟ و یا از این هم بیشتر، آیا میتوان زبان و گفتمان یک فرد یا گروهی از افراد متعلق به یک زبان را به زبان و گفتمان فرد یا گروهی دیگر در همان زبان بازگرداند؟ چگونه میتوان مدعی آن بود که نه فقط در زبانهای متفاوت، بلکه حتی در یک زبان واحد افراد و گروهها، در موقعیتها و شرایط متفاوت اجتماعی، اقتصادی، روانی و حتی بیولوژیک، معنی یا معانی واحدی را از واژگان و ساختارهای به ظاهر یکسان درک کنند و در برابر آنها واکنشهای یکسانی نشان دهند تا در نهایت زنجیرههای گفتمانی، رفتاری، منطقی و ادراکی یکسانی را نیز تولید کنند؟ چگونه میتوان جهانهای متفاوت زنان، مردان، کودکان، نوجوانان، جوانان، اقشار پایین و بالای اجتماعی را که از خلال زبانهای متفاوت آنها به ادراک و بیان در میآیند، با یکدیگر سازش داد؟ بنابراین ترجمانپذیری یا ترجمانناپذیری، فرایندهایی پیوسته هستند که باید نه به شکلی مطلق بلکه به شکلی نسبی در تحلیل گفتمان به کار آیند.
ه – گفتمان و شخصیت
سرانجام میتوان به دوگانگی خاصی اشاره کرد که منشأ آن را میتوان در مباحث مربوط به مطالعات فرهنگی یافت و آن تقابل میان گفتمان و شخصیت است. در اینجا پرسشی اساسی مطرح است که آیا گفتمان را میتوان ابزاری برای شکل دادن به شخصیت (فرهنگی) گوینده آن و یا مخاطب آن در نظر گرفت؟ آیا فرد در گفتمانی که به بیان درمیآورد فرهنگ خود را تجربه و تثبیت کرده و مخاطبان خود را نیز در آن فرهنگ به تثبیت میرساند؟ به عبارت دیگر آیا میتوان ادعا کرد که گفتمان نوعی تمرین فرهنگی برای تثبیت یک فرهنگ در دو سوی آن است؟ آیا میتوان انتظار داشت که حاصل یک گفتمان یک شخصیت فرهنگی پایه در نطفه یا تکرار شده باشد؟ در اینجا بحث را میتوان بسیار گسترش داد و آن را به عرصۀ ایدئولوژیک کشاند. به عبارت دیگر میتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا گفتمان را میتوان دارای همپوشانی کامل یا تقریباً کامل با ایدئولوژی به حساب آورد و در این صورت تأثیر ایدئولوژی، ورای آنچه ایدئولوژی خود دربارۀ خود میپندارد و یا ورای آنچه ایدئولوژی خود تلاش دارد دربارۀ خود به اثبات رساند، چیست؟ در این مورد چنان چه تجربۀ قرن بیستم را در نظر بگیریم که باید آن را قرن ایدئولوژیها و تـلاش بـرای تحقـق عمـلی (هرچند بسیار خشونتبار، اغلب ناکام و همواره تأسف بار) آنها دانست، میتوان به این نتیجه رسید که ایدئولوژیها بسیار کمتر از آنچه خود ادعا و یا تصور میکنند مؤثر بودهاند و گفتمان ایدئولوژیک یکی از کماثرترین اشکال گفتمان برای شکل دادن به شخصیت فرهنگی به حساب میآید. انسانشناسان حتی میتوانند از این نیز فراتر رفته و ادعا کنند که گفتمان ایدئولوژیک عموماً به نتایجی معکوس با تصور و ادعای صاحبان خود رسیده است. رژیمهای کمونیستی عموماً شخصیتهای پایه ضد کمونیست به وجود آوردهاند و رژیمهای سرمایهداری افراطی عموماً شخصیتهای پایه کمونیست و ضد سرمایهداری و این فهرست را میتوان همچنان ادامه داد. بنابراین شخصیت پایه از راههایی به جز راههای متعارف گفتمانی شکل میگیرد. این تجربهای است که مردمشناسان بارها و بارها در جوامع موسوم به ابتدایی آن را از نزدیک لمس کردهاند. مارگارت مید در کتاب معروف خود بلوغ در ساموا (۱۹۲۸) نشان میدهد که بازتولید نظام فرهنگی جامعه، بدون گذار از یک نظام آموزش و پرورشی هنجارمند و بنابراین گفتمانی یا ایدئولوژیک انجام میگیرد و شکلی تقریباً «طبیعی» دارد. بدیهی است که در اینجا با طبیعت به معنی واقعی کلمه روبرو نیستیم، اما نیاز به آن وجود دارد که تجدید نظری اساسی دربارۀ رابطۀ طبیعت (بازتولید) و فرهنگ (گفتمان) به عمل بیاوریم و از این نتیجهگیری کاربردی به ویژه در نظامهای اجتماعیکردن رسمی (دستگاه آموزش و پرورش) و غیررسمی (رسانهها و اوقات فراغت) غافل نمانیم که راه رسیدن به رفتارهای آرمانی لزوماً راهی گفتمانی نیست.
نتیجهگیری
در نهایت باید بر چند نکته اساسی که میتوان آنها را حاصل این بحث دانست تأکید کرد. در دیدگاه انسانشناسی، گفتمان مفهومی چند لایه و بسیار تعبیر و تفسیرپذیر است که رابطهای انکارناپذیر با «زمین» در مفهوم حقیقی و مجازی آن دارد. زمین در اینجا بیش از هر چیز در «موقعیت» تعریف میشود و این موقعیت نه فقط مجموع شرایط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی یعنی شرایط جامعه شناختی، بلکه همچنین مجموعه روابط قابل تبیین در سطوح خرد و در رابطه دیالکتیک سطوح خرد و کلان است که آن را تبیینی انسانشناختی مینامیم. از این گذشته گفتمان لزوماً در شکلی ایستا و یکسان درک نمیشود بلکه میتواند در اشکالی که در دوگانگیهای متفاوت قرار میگیرند درک شده و به کار آید. در این میان رابطه بین گفتمان با عدم گفتمان یا در تعبیری که در این نوشته به کار رفت با سکوت در گستردهترین معنای آن بیش از دیگر روابط اهمیت دارد. سکوت به همان اندازه پرمعنا و پیچیده است که گفتمان. و تلاش برای درک آن حتی اهمیتی بیشتر از فهمیدن گفتمان دارد. افزون بر این، باید بر این نکته پای فشرد که گفتمان با پویایی بسیار شدیدی که درون خود دارد میتواند به صورتهای متفاوت دچار تخریب، یا تحریف از برون و یا از درون شده و به اشکال متفاوتی از درک ناپذیری یا بدفهمی منجر شود که به نوبۀ خود میتوانند به اشکال متفاوتی از کنشهای اجتماعی یا واکنشهای اجتماعیی بیانجامند که لزوماً با گفتمان هماهنگی نداشته و کاملاً در تضاد با آن قرار گیرند.
منابع
- Abeles, M., 1990, Anthropologie de l’Etat, Paris, Colin.
- Balandier, G., 1980, Le Pouvoir sur scène, Paris, Balland.
- Barthes, R., 1970, L’Empire des signes, Geneve, Skira.
- Bourdieu, P., (J.C.Passeron), 1970, La Reproduction, Paris, Minuit.
- Bourdieu, P., 1972, Esquisse d’une théorie de la pratique, Geneve, Droz
- Bourdieu, P., 1979, La Distinction, Paris, Minuit.
- Bourdieu, P., 1980, Le Sens pratique, Paris, Minuit.
- Bourdieu, P., (J.C.Passeron), Les Héritiers, les étudiants et la culture, Paris, Minuit.
- Chen, Guo-Ming, Starosta, W.J., 1998, Foundations of Intercultural Communication, Boston, London,, Allyn & Bacon.
- Concklin, H.C., 1955, “Hanun’o Color Categories”, Southwestern Journal of Anthropology, Cambridge, Cambridge University Press.
- D’Andrade, R.G., 1995, The Development of Cognitive Anthropology, Cambridge, Cambridge University Press.
- Derrida, J., 1967a, De la Grammatoloie, Paris, Minuit.
- Derrida, J., 1967b, L’Ecriture et la difference, Paris, Seuil.
- Derrida, J., 1993, Spectre de Marx, Paris, Galilee.
- Foucault, M., 1969, Archeologie du savoir, Paris, PUF.
- Foucault, M., 1976-1984, Histoire de la sexualite, 4 t., Paris, Plon.
- Foucault, M.,1975, Surveiller et Punir, naissance de la prison, Paris, PUF.
- Geertz, C., 1973, The Interpretation of Cultures, New York, Basic Books.
- Goffman, E., 1959, Presentation of Self in Every day Life,
- Goffman, E., 1975(1956), Presentation of self in Every day Life, tr. , La Mise en scène de la quotidienne, 2 vol., Paris, Minuit.
- Harris, M., 1968, The Rise of Anthropological Theory, London, Routledge and Kegan Paul.
- Lévi-Strauss, C., 1973, Anthropologie Structurale, I, Paris, Plon.
- Lindstrom, L., 2000, Discourse, in, Barnard, A., Spencer, J., Encyclopedia of Social and Cultural Anthropology, London, Routledge.
- Mead, M., 1928, Coming of Age in Samoa, New York, Morrow.
- Morgenstern, O., von Neumann, J., 1944, Theory of Game and Economic Behavior.
- Riviere, C., 2000, Anthropologie politique, Paris, Colin.
- Saussure, F.D., 1967-68(1916), Cours de linguistique generale, Paris, Lausanne, ed. Critique par R.Engler, Wisbaden.
- Whorf, B.L., 1956(1940), Language, Thought and Reality:Selected Writings of Bengamin Lee Whorf, J.B.Carroll(ed.), Cambridge, MA:, MIT Press.