گفتگو با علیرضا ارشاد
بخش اول
علیرضا ارشاد: گفتگوی ما درباره جشن و اسطوره در فرهنگ بشری است. ما در این گفتگو میخواهیم این دو پدیده را در ارتباط با هم بشناسیم و بررسی کنیم. از این رو میکوشیم تا از جشنها و آیینها که در حکم نمودهای عینی و رفتاری اسطوره است، آغاز کنیم. بنابراین نخستین پرسش من این است که از چشمانداز انسانشناسی فرهنگی، جشنها چه جایگاهی در جوامع گوناگون دارند؟
ناصر فکوهی- ما میتوانیم جشن را از ابعاد مختلفی بررسی کنیم: اولین آنها که شاید مهمترینشان باشد، تصویری است که جشن در خاطر افراد میگذارد یا تصویر عامی که در ذهنیت اجتماعی ما و فرهنگهای دیگر وجود دارد و آن یک نوع شادی و یک نوع جمع شدن و بر پا کردن خوشی و غیره است. این تصویر عام که در بینشهای اسطورهای مختلف انسانی در جوامع متعدد ریشه دارد، از طرف پژوهشگران و اندیشمندان گوناگونی بررسی شده است. مقولۀ جشن مفهوم بسیار گستردهای است. در اینجا ناچاریم به ابعاد مختلف آن اشاره کنیم تا ببینیم هنگامیکه به عنوان یک انسانشناس از جشن سخن می گوییم، مقصودمان چیست. یکی از مباحثی که دربارۀ جشن انجام گرفته، از سوی کسانی است که آنها را اسطورهشناس مینامیم یا کسانی که در زمینۀ زبانشناسی یا شناخت فرهنگها از طریق روش تطبیقی کار کردهاند. در اینجا ما عمدتاً چند اندیشمند داریم که امروزه آثارشان بسیار مطرح است؛ نخست ژرژ دومزیل، زبانشناس و تاریخشناس فرانسوی و در کنار وی اندیشمند دیگری به نام امیل بنونیست، زبانشناس و ایرانشناس فرانسوی. تخصص هردوی این افراد بر روی فرهنگ و زبانهای هندواروپایی بوده است. این دو نشان دادند که ما روی یک مسیر بسیار گسترده، مجموعههایی فرهنگی داریم که ریشههای مشترک داشته و این ریشههای مشترک به نوبه خود در جشنها و مفهومهای اسطورهای همسان و همانند تبلور یافتهاند. دومزیل به ویژه بحث ساختارهای سه گانه را در فرهنگهای هندواروپایی در اشکال زبانی، آیینی-اسطورهای و اجتماعی نشان داده است. همچنین باید به اندیشمند سومی هم اشاره کنیم: میرچیا الیاده. او از کسانی است که بیشترین بخش کارهایش را به تحلیل اسطورهها و جشنها اختصاص داده است. بحث الیاده صرفاً حوزۀ فرهنگهای هندواروپایی را دربر نمیگیرد بلکه یک بررسی جهانی روی اسطوره انجام داده و کوشیده تا فرهنگهای متفاوت را با هم پیوند دهد و سرانجام در این میان باید از روژه کایوا، اندیشمند فرانسوی که بر روی مبحث فرهنگها و اسطورهها کار زیادی کرده، نام برد. آن چیزی که در میان این پژوهشگران مشترک است، این است که ریشۀ جشنها را در یک تفکر اسطورهای بنیادین میدانند، در ریشۀ ژرف در واقع ذهنیت انسانی که در گذشتۀ دوردستی گم شده و اسطورهها بازتاب آن گذشتۀ بسیار دور هستند. بنابراین زمانی که این گروه به مفهوم جشن اشاره میکنند، آن را بازسازی و تکرار زمان «آغازین» میدانند. زمان آغازین یعنی، زمانی که امروزه در دسترس ما نیست؛ زمان آفرینش نخستین. بحث این پژوهشگران این است که جشن، مناسکی است که در آن زمان تکرار شده است، زمانی که انسانها از حالت آشوب نخستین یا هاویه (chaos) بیرون آمدند و وارد جهان هستی شدند. بر این اساس جشن در اینجا یک نوع نقطۀ صفر یا به عبارتی دیگر نوعی «تعلیق» است.
این سازو کار تعلیق در جشن، آیا در همۀ وجوه رخ میدهد؟
بله! ما در اینجا (جشن) با یک تعلیق زمانی روبرو هستیم، یعنی زمان متوقف میشود؛ با تعلیق مکانی روبروییم، یعنی مکان تغییر میکند؛ با یک تعلیق شخصیتی روبروییم، یعنی شخصیت انسانها دگرگون میشود و سرانجام با یک تعلیق معانی و مفهومها روبرو هستیم که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد.
اما آنچه در دیدگاه این اسطورهشناسان، بیش از هر چیز اهمیت دارد، بحث زمان آغازین است. خصوصیت مهم این نقطه صفر یا زمان آغازین تکرارپذیری آن است. یعنی این یک نقطه آغازین آفرینش است. نقطهای است که در آن هم زمان آغاز میشود و هم زمان و مکان پایان میپذیرد. به بیان دیگر در اندیشههای اسطورهای ادواری (چرخهای) پایان هر زمان، آغاز یک زمان دیگر است. این شکل در گروهی از اساطیر یافت میشود. بنابراین نقطه جشن، پایان یک دور و شروع دور تازهای را اعلام میکند و تکرار در اینجا مفهوم «ابدیت» به خود میگیرد. چیزی که تکرار میشود، ابدی است، یعنی ورود به دوران ابدی. در حالی که چیزی که پایان میگیرد و تکرار نمیشود، در واقع یعنی پایان همه چیز. از این دیدگاه کوشیده میشود شباهتهای میان اساطیر، واژگان، مراسم و آیینها دیده و تعبیر بشود. اما در زمینه دیدگاه انسانشناختی دربارۀ جشن و آیین باید عنوان کرد که آغازگر این دیدگاه امیل دورکیم است. او در کتاب اشکال ابتدایی حیات دینی بر مفهوم جشن تأکید بسیار دارد و در پی یافتن ریشههای این رفتار اجتماعی در میان مردمان جوامع ابتدایی است. البته باید یادآور شد که امیل دورکیم همانند دیگر تطورگرایان، همیشه از این فکر حرکت میکرد که هر رفتار اجتماعی و شکل جدید حاصل یک سیر تاریخی است. بر این اساس، او بر این باور بود که ریشۀ جشنهای جدید و مفهوم و ذات آنها را میتوان در اشکال قدیمیتر یافت و باز مانند تطورگرایان دیگر، جوامعی را که اروپاییان با آنها برخورد کرده بودند، ابتدایی تصور میکرد و در واقع تصویر آنها را معادل تصویر گذشتۀ جوامع اروپایی میدید. بنابراین به سراغ جشنهای رایج در میان بومیان استرالیا میرفت یا همان جشنهای به اصطلاح «هرزهوار» (اورژی). اینها جشنهایی هستند که افراد گرد هم جمع میشوند، شادی میکنند و دست به رفتارهایی میزنند که این رفتارها در دیدگاه ما ممکن است گناهآلود به نظر برسند، رفتارهایی از قبیل: فرو رفتن در حالت خلسه، آواز، زد و خورد و رفتارهای جنسی خارج از ضوابط اروپای آن زمان. در اینجا دورکیم دو حالت را مطرح میکند: در حالت روزمرگی ما ایجاد نظم را در جامعه داریم یعنی زمانی که از شکل آشوب نخستین به حالت نظم در میآییم. به عبارت دیگر پس از آنکه جامعه از حالت بینظمی و آشوب به حالت نظم درآید، در جامعه طبقهبندیها، ردهبندیها و شخصیتسازیها شکل میگیرند، افراد از هم جدا میشوند و میانشان تقسیم کار اجتماعی به وجود میآید. این حالت نظم اولی است ولی در جشن این نظم موجود زیر سؤال میرود. یعنی آن تقسیمبندیها، اینکه افراد از هم جدا هستند، تقسیم کار میانشان صورت گرفته و اینکه تابوهایی رفتار آنها را کنترل میکند، از میان میرود. در جشن شخصیت و طبقۀ افراد با هم آمیزش پیدا میکند و یک نوع یکدستی و یکارچگی ایجاد میشود و تابوها زیر پا گذاشته میشوند و نوعی آزادی به وجود میآید که در نظم موجود، آن آزادی وجود ندارد.
یعنی در واقع نظمی که بر بنیانهای اساطیری ایجاد شده و انسانها رفتارهای خود را بر اساس رفتارها و کردارهای ازلی و نخستین آن سامان میبخشیدهاند، در جشن به تعبیر شما نفی شده و به حالت تعلیق در میآید. به عبارت دیگر این نظم مورد پذیرش انسانها بوده، ولی در عین حال نیز میخواستهاند از آن بگریزند. آیا وجود انسان میان نظم و بینظمی در نوسان است؟ چرا؟
در جوامع ابتدایی و به طور کلی جوامع انسانی، یک نوع خروج از طبیعت را داریم. فرهنگ یعنی جدا شدن انسان از طبیعت و شکلگیری انسان به عنوان موجودی که میان خودش و طبیعت فاصلهگذاری میکند. انسانی که از سه میلیون سال پیش شروع به ابزارسازی میکند و تبدیل به انسان ابزارساز میشود و ابزارها را به صورت امتداد اندامهای خودش درمی آورد و آنها را واسطهای میان خودش و طبیعت قرار میدهد و نیز انسانی که (در زمانی بسیار نزدیکتر به ما) آغاز به ساختن زبان میکند و بدان وسیله طبیعت را نمادپردازی میکند، این انسان از طبیعت فاصله میگیرد و طبیعت را در ذهنش بازسازی میکند ولی در عین حال نیز سازمان اجتماعی را ایجاد میکند. او در درون سازمان اجتماعی میان خودش و دیگران روابطی ایجاد میکند، داخل نهادهایی میرود که هرکدام از آنها دارای قانونها و قواعدی هستند که باید رعایت شود. چنین انسانی برای آنکه سازمان اجتماعی خودش را حفظ کند، باید این قواعد را رعایت کند، یعنی بخشی از آزادی طبیعیاش را کنار بگذارد، اما این انسان در عین حال یک موجود زیستشناختی است یعنی غریزههای طبیعی وی بسیار قوی هستند. در نتیجه چه انسان باستانی و چه انسان امروزی، گرایش دارد تا به اصل خویشتن طبیعی خود بازگردد. این گرایش در تضاد با نظم اجتماعی و سازمانبندی اجتماعی مستقر است.
یعنی میخواهد نظمی که باعث محدودیت آزادی وی شده را از میان بردارد؟
بله. در واقع میخواهد نظم را تخریب کند. در چنین حالتی انسانها انتخابهای متعدد دارند. این انتخابها برای آن بوده که به نوعی نظم را بشکنند و به اشکال مختلف نظم موجود را میشکنند. یکی از آن اشکال، جشن است. جشن یک نوع شکستن نظم بهطور محدود و موقت است بهطوری که انسانها بتوانند در این مدت موقت، غرایز خودشان را تخلیه کنند و آمادگی دوباره برای پذیرش نظم پیدا کنند. بنابراین در این مدت کوتاه (جشن) افراد میتوانند درک کنند که نظم اجتماعی، چقدر برایشان لازم است. کارکرد این جشن از نظر دورکیم این است که نشان میدهد که نظم چقدر مفید است. برای اینکه افراد نظم را بفهمند، جشن آنها را وارد سازوکاری میکند که به صورت یک درام یا حالت نمایشی شده به آنها تصویری از واژگونی نظم و بازپیدایی آشوب و بینظمی میدهد. به این ترتیب افراد هم میتوانند خودشان را تخلیه کنند و هم تمرینی برای بازگشت به نظم داشته باشند. البته میتوان در این باره به سازوکارهای دیگری در رابطه با جشن اشاره داشت. یکی از این سازوکارها، بازی است.
بازی یکی از اشکالی است که به جشن نزدیک است. گذشته از کارکرد آموزشی آن، بازی تخلیۀ غرایز است. در واقع این امکان در بازی وجود دارد که ما نظم را بازسازی کنیم و آن را تثبیت کنیم. سازوکار دیگری که در جشن وجود دارد، جنون است. جنون، خروجی است که میتواند به صورت انفرادی یا جمعی از نظم مستقر اجتماعی صورت گیرد. کسی که از نظم و سامان اجتماعی پیروی نکند و در واقع در برابر آن بایستد، به نوعی در هالهای از ابهام و تقدس قرار میگیرد و میتواند کارهایی انجام دهد که دیگران، اجازه انجام آنها را نداشتهاند، مانند کوتولهها یا دلقکهای درباری یا غلام «سیاهبازی»های خود ما. این افراد کسانی بودند که مجاز بودند هر حرفی را که هیچ فرد عادیی اجازه نداشت، به پادشاه بزنند. به چه دلیل؟ به این دلیل که آنان در عرصۀ جنون به حساب میآمدند و عرصۀ جنون به آنها مصونیت میداد. جنون جمعی هم بیشتر در گفتارهای سیاسی تحت عنوان «جنون تاریخی» مطرح میشود.
چرا در برخی از مقاطع از جنون تاریخی صحبت میشود؟ به دلیل اینکه در مقابل نظم عمومی موضع می گیرد و از آن خارج میشود. مثلاً ما وقتی از جنون فاشیسم صحبت میکنیم، مقصودمان خروج از نظم عمومی و سامان یافته و قرار گرفتن در برابر آن است. از سازوکارهای دیگر در همین رابطه، میتوان به انحرافات اجتماعی، جنگ و شورشهای اجتماعی اشاره داشت که هرکدام از آنها خروج از نظم مستقر هستند.
هرکدام از سازوکارهای یاد شده، که به تعبیر شما خروج از نظم موقت است، در واقع مجراهایی برای هدایت و اجرای غرایز انسانی هستند، ولی آیا میتوان میان آنها (سازوکارها) از نظر چگونگی و اندازۀ اجرای غرایز تفاوت قائل شد؟ چگونه؟
بله، اگر بخوهیم آنها (سازوکارها) را تقسیم کنیم، میتوانیم بگوییم که در این میان گروهی سازوکارهای کم خطریابی خطر داریم وگروهی سازوکارهای پرخطر و تنشآور. سازوکارهایی چون جنگ، شورش اجتماعی و انحرافات اجتماعی، سازوکارهای بازگشت به طبیعتی هستند که با خشونت و تنش اجتماعی شدیدی همراه هستند و حتی میتوانند جامعه را به نابودی کامل پیش برند. نابودی کامل یک جامعه یعنی بازگشت مطلق به طبیعت. وقتیکه مثلاً در جنگ یک شهر را کاملاً ویران میکنیم، یعنی به طبیعت بازگشت مطلق میکنیم و هرگونه سازمان و نظم اجتماعی را از میان میبریم اما بازی وجشن جزو سازوکارهای کم خطریابی خطر هستند.
در واقع دستگاه تنظیم خودکار جامعه این سازوکارها را انتخاب کرده و به کار میگیرد و به همین دلیل است که تعداد بیشماری بازی و جشن داریم که امکان آن را فراهم میآورند تا ما در یک سازوکار تئاترگونه و نمایشی، تکراری از لحظه آشوب ازلی یا زمان آغازین داشته باشیم.
تفاوت این بحث (انسانشناسی) با بحث اسطورهشناسان در این است که اسطورهشناسان موضوع را صرفاً در مباحث اسطورهای میبینند در حالی که انسانشناسان و جامعهشناسان آن را در مسائل امروزی نیز میبینند.
در واقع این پارادوکس اسطوره و جشن و آیین است که از یک سو نظم جدید را ایجاد میکنند و از سوی دیگر نظم نو پدید را نفی میکنند. فروید نیز در کتاب تمدن و ناخرسندیهایش به این مسئله اشاره داردکه تمدن حاصل جهتگیری خاص غرایز انسانی است و با پیدایی آن ارزشهایی پدیدار میشوند و ارزشهایی به موازات آن نفی میگردند. پرسش من این است آیا انسانها با برپایی جشنها و در واقع با نفی ارزشهای موجود به ارزشهای از یاد رفته و نفی شده نیز باز میگشتند؟ به بیان دیگر آیا اسطوره و جشن بر پایۀ ارزشهای فراموش شده، روابط نوین ارزشی ایجاد میکرد؟
در اینجا یک پارادوکس وجود دارد، یعنی مفهوم جشن هنگامی تبدیل به جشن میشود که اصل تکرار در آن باشد. یعنی مثل سنن و رسوم همیشه باید از یک تکرار حرکت کنیم و اگر این تکرار نباشد، معنا از بین میرود. هنگامیکه از مراسم سالگرد و یادبود سخن می گوییم، یعنی آنکه این یادآوردن و سال گشتن باید تکرار شود.
در واقع ما با یک عامل ایستا روبرو هستیم یعنی ما در جشن نوعی صوریگرایی یا فُرمالیسم داریم که گرایش به آن دارد تا مسائل و عناصر را حفظ کند. یعنی اجازه به تغییر عناصر نمیدهد، چون اگر آنها تغییر کنند، منجر به تغییر معنایی میشود. اگر در عناصر یک جشن تغییر به وجود آوریم، به تدریج معنای آن نیز از یاد میرود. بنابراین میتوانیم بگوییم که جشنها ذاتاً محافظه کار هستند، یک نوع گرایش به حفظ خودشان به همان شکلی که هستند، دارند. برای نمونه در جشن نوروز و مانند آن، عناصری وجود دارند که اگرچه معنای آن برای ما پوشیده و فراموش شده باشد، ولی آنها را برگزار و تکرار میکنیم. شما ممکن است که از صد نفر معنای هفت سین را بپرسید ولی شاید یک نفر از آنان معنای آن را بداند، در صورتی که هیچ کدام حاضر نیستند در ترکیب عناصر آن تغییری ایجاد کنند. شما از یک خانوادۀ ایرانی و حتی روشنفکر بخواهید که مثلاً به جای هفت سین، سه سین بگذارد. مسلماً هیچ گاه این کار را نخواهد کرد. چرا؟ به دلیل همین نیروی ایستا و صوریگرایی است که میتواند جشن را حفظ کند.
واقعیت قضیه این است که ما در برابر این مسئله نباید به سمت فشار برای تغییر برویم. یکی از مباحث در مفاهیم معنایی اسطورهای این است که باید با این مفاهیم با احتیاط زیادی برخورد شود، چرا که این شکلهای پدید آمده و معناهای قرارگفته در درون این شکلها، صدها و هزاران سال طول کشیده تا به این شکل درآید. بنابراین سازوکاری وجود داشته تا آنها حفظ شود. پس در واقع ما نباید از دیدگاهی حرکت کنیم که در قرن نوزدهم رواج داشت و به اسطورهها و آیینها چون خرافات نگاه میکرد و تلاش میکرد تا ثابت کند که اینها بازماندههای گذشته هستند و بی معنا و بی ارزش هستند. برعکس باید به سمت درک عمیق سازوکارهای آنها برویم.
در اینجا در ادامۀ سخنانم باید به دیدگاه اندیشمند دیگری اشاره کنم که کلید مهمی برای درک و دریافت سازوکار جشنها و اسطورهها به دست داد. او آرنولد وان ژنپ، روانشناس بلژیکی بود. شهرت او به خاطر برداشت او از جشنها به عنوان مناسک گذار است. مناسک گذار در واقع سازوکاری است که وی در بسیاری از مراسم باز مییابد. مناسکی در طول فرهنگ بشر داشتهایم که گذار یک مرحله به مرحلهای دیگر را نشان میدهد. مهمترین آنها مناسک گذار تولد، بلوغ، ازدواج، بزرگسالی و مرگ است که هرکدام از آنها نوعی گذار از یک مرحله و حالت به مرحله دیگر زندگی را به نمایش میگذارد. مثلاً گذار از حالت کودکی به بلوغ، با یک مناسک یا جشن همراه است. یا مرحله ازدواج، با آداب و مناسک ویژهای در جوامع مختلف همراه است، نیز برای مرحلۀ مرگ و خاکسپاری و راز آموزی یا ورود به دوران بلوغ آیینهای خاصی وجود دارد. یا وارد شدن به یک صنف و حرفه در بسیاری از فرهنگها، با نوعی آداب گذار توأمان است. وان ژنپ نشان میدهد که ما در جشنها یا در بسیاری از مناسک دیگر با گذار از یک حالت به حالت دیگری روبرو هستیم.