خوشبختی و سبک زندگی (۱۵): از رنسانس تا انقلاب صنعتی
سمینار مسائل فرهنگی-اجتماعی: خوشبختی و سبک زندگی (بخش پانزدهم) /از رنسانس تا انقلاب صنعتی/ با همکاری آیدا نوابی [۱]
رفتن به سوی انسان ـ محوری نشاندهندهی تغییری بنیادین است؛ به عبارت دیگر، همانطور که اشاره شد سعادت بدنی و فیزیکی در کنار سعادت اخروی به رسمیت شناخته میشود. در این تغییر، جهان به نوعی در اختیار انسان قرار میگیرد. آن بخش از گفتمان مسیحی و به طور کلی گفتمان یکتاپرستی که انسان را اشرف مخلوقات میداند برجسته میشود. خداوند خالق نعمات دنیوی است تا انسان لذت ببرد. بنابراین میتوان گفت شاهد نوعی گذار از خدای معنویی یا روحی[۲] به یک خدای حسی هستیم. پیشتر روح در تضاد با ماده قرار داشت و به نوعی باور بر این بود که ماده روح را اسیر کرده است. زندگی انسان باید در مسیری قرار بگیرد که ماده یا بدن را زیر فشار قرار دهد تا روح بتواند آزاد شود، به آسمان برود و خوشبخت شود. البته ریاضت در برخی شاخههای مسیحیت کمتر بود.
در سوی دیگر، ارجاع حس به بدن است. بنابراین در گفتمان خدای حسی این بدن برجسته میشود. بدن «کشف»، به رسمیت شناخته و دارای ارزش میشود. میان انسان ـ شکل ـ انگاری یونانی و سنت مسیحی پیوند برقرار میشود. عشق جنسی و اروتیک در برابر عشق افلاطونی که در آن حسهای انسانی و لذت جسمانی جایی ندارد به رسمیت پذیرفته میشود. خوشبختی در یک معنای جسمانی تعریف میشود.
حال بیایید همین فرایند را در هنر و شخصیتهای تأثیرگذار هنری که در بهوقوعپیوستن رنسانس اهمیت بسیار داشتهاند بررسی کنیم. در ایتالیا شاهد ظهور شخصیتی مانند فیلیپو برونلسکی[۳] هستیم که معمار، مجسمهساز و نقاش مشهوری است. یکی از آثار برجسته او خراطی گنبد مشهور کلیسای جامع سانت ماریای فلورانس است. برونلسکی آغازگر دوره پرسپکتیو است. پرسپکتیو یعنی دیدن جهان از نگاه انسان. پیشتر در نقاشی اروپایی و سایر نقاطی که از آن تأثیر پذیرفته بودند، پرسپکتیو یا وجود ندارد یا بسیار کمرنگ است. مثلاً در مینیاتور ایرانی پرسپکتیو نداریم.
لئوناردو داوینچی[۴] از دیگر شخصیتهای بسیار برجسته این دوران است. اهمیت او نه تنها از باب نقاشبودن اوست بلکه او مجسمهساز، مهندس، مخترع و یک آناتومیست بزرگ است. طرح اولیه بسیاری از اختراعاتی که بعدها صورت گرفت در طرحهای[۵] داوینچی دیده شده است. در کارهای داوینچی هم پرسپکتیو وجود دارد. اساساً تأکید بر آناتومیدر کارهای او گویای اهمیتیافتن بدن است. همین را بعدتر در آثار رافائل[۶]، نقاش معروف، نیز میبینیم. نقاشی معروف او در مکتب آتن که در سال ۱۵۱۰ آن را کشیده است، به خوبی پرسپکتیو را نشان میدهد. یا میکل آنژ[۷] نقاش، شاعر، معمار و مجسمهساز را در این دوره میبینیم که نقاشی دیواری او با نام «آفرینش آدم»[۸] در نمازخانه سیستین[۹] در واتیکان معروف است. در این نقاشیِ دیواری خدا با پوشش و انسان برهنه در حالیکه که دستهایشان را به سوی هم دراز کردهاند به تصویر درآمدهاند. نقاشی و مجسمه از بدن بهخصوص بدن برهنه به دیگر کلیساهای کاتولیک در سراسر اروپا هم سرایت میکند. نخست این نقاشیها و مجسمهها مذهب ـ محور هستند، اما به تدریج مضمونهای دیگری نیز وارد این هنرها میشود.
همزمان با تحول در هنر، شاهد چند اتفاق مهم سیاسی هستیم. اواخر قرن پانزده در اسپانیا طیِ فرایندی با عنوان «فتح دوباره اسپانیا» قدرت بار دیگر به دست مسیحیان میافتد. به یهودیان و مسلمانان پیشنهاد میشود یا دین مسیح را بپذیرند یا از اسپانیا خارج شوند. بسیاری از یهودیان دین تازه را میپذیرند و عدهای به سمت شمال آفریقا رانده میشوند و یهودیان موسوم به سفاردیها را در مقابل یهودیان شرق اروپا که به اشکنازیها معروفند شکل میدهند. اسپانیا به یک قدرت استعماری تبدیل میشود. بعدها پرتغال، بریتانیا، هلند و چند کشور دیگر نیز به جمع کشورهای استعماری میپیوندند.
کریستوف کلمب[۱۰] و امریگو وسپوچی[۱۱] تقریباً همزمان در سال ۱۴۹۲ و در جستوجوی مسیر جدیدی به هند وارد کارائیب میشوند و شروع به فتح این قاره میکنند و به ثروت بزرگی از طلا، نقره، محصولات کشاورزی از جمله چغندر قند دست پیدا میکنند. این ثروت به اروپا سرازیر میشود که در همراهی با فناوریها و ایدههای جدید یکی از عوامل مهم در انقلاب صنعتی است. البته میدانیم که این اول بار نیست که کسی از اروپا وارد آمریکا شده است. پیش از کلمب در حدود سالهای ۱۰۰۰ وایکینگها وارد آمریکا شدهاند. اما چون اساساً یکجانشین نیستند آمریکا را ترک میکنند.
مونتنی[۱۲] فیلسوف فرانسوی شخصیت برجسته دوره رنسانس است. یادداشتهای او که حاوی تأملات او هستند تا امروز هم منتشر میشوند. مونتنی بیماریهای بسیاری داشت و رنج جسمانی زیادی را تحمل کرد. او بدن را در مفهوم رنجآورش درک میکرد، با وجود این برای بدن ارزش زیادی قائل بود و دربارهاش اندیشهورزی میکرد. کتاب او با عنوان «تأملات» به فارسی ترجمه شده است. باور به طبیعت و جستوجوی خوشبختی در طبیعت در اندیشههای او ریشه دارد. طبیعت دیگر به عنوان محل سقوط انسانِ از بهشتراندهشده در نظر گرفته نمیشود بلکه خود بهشت دیده میشود. آزادی در طبیعت یا آزادی طبیعی همپوشانی پیدا میکنند و لذت، خوشبختی، آزادی و طبیعت هممعنا میشوند. هر چند مونتنی به اپیکوریها و رواقیون بسیار نزدیک است، ولی او سرچشمهی جدید اندیشه طبیعتگرایی در اروپا شناخته میشود. همین ایده را بعدتر در متفکران بزرگی چون باروخ اسپینوزا[۱۳] میبینیم. به باور اسپینوزای تحتتأثیر دکارت، خدا همان طبیعت است: «همه چیز خداست و خدا همه چیز است»[۱۴]. منشاء و مقصد انسان طبیعت است. باید بتوانیم طبیعت را درک کنیم چون خود چیزی جز طبیعت نیستیم. ما از طبیعت هستیم و به طبیعت بازمیگردیم. این معادل «ما از خداییم و به خدا هم بازمیگردیم» است که در اسلام نیز آن را میبینیم و همچنین در شعر اتیران (ما ز بالاییم و بالا می رویم…). اسپینوزا این مفهوم را با عنوان همه ـ خدا انگاری یا وحدت وجود[۱۵] صورتبندی میکند.
ایدههای اسپینوزایی در متفکران عصر روشنگری از قبیل ژان ژاک روسو[۱۶] که لویی استروس[۱۷] او را پدر واقعی انسانشناسی میداند، بسیار تأثیر میگذارد. روسو در کتاب مهم خود «اعترافات»[۱۸] که به نوعی اتوبیوگرافی است، ایدههای خوشبختی طبیعی یا همان خوشبختی در طبیعت را مطرح میکند. به گمان او هر اندازه انسان با طبیعت درون یا بدن و طبیعت بیرون هماهنگ شود به خوشبختی نزدیکتر میشود. منظور او از هماهنگی با طبیعت درون یا بدن همان لذت اپیکوری از بدن است. به گونهای زیباییشناسی حسی تا امروز هم مطرح است. روسو در اتوبیوگرافی دیگرش که ناتمام ماند و پس از مرگش منتشر شد با نام «خیالپردازیهای یک رهروی تنها»[۱۹]، خود را در جایگاه یک رهرو میگذارد، در طبیعت قدم میزند و اندیشههای خود را بیان میکند؛ اندیشههایی که بیشتر به آرامش روان یا آتاراکسیا به مثابه اساس خوشبختی معطوف هستند. روسو در رساله «منشاء نابرابری میان انسانها»[۲۰] نظر خود را اینگونه صورتبندی میکند که بهشت همان طبیعت است و ما این را در بومیانی که از سوی استعمارگران تحقیر شدهاند میبینیم. او «وحشی نیکبخت» را مطرح میکند و باور دارد که انسانهای بومیدر طبیعت و هماهنگ با آن زیسته و قدرت بسیار بالایی دارند. اما انسان متمدن صرفاً با ابزارهایش قدرتمند است و اگر برهنه شود در مقابل انسانی که در طبیعت بوده ضعیف است. به باور او جدایی انسان از بهشت نخستین یا همان طبیعت با نوعی نفرین همراه بوده است. در کتاب دیگرش با عنوان «قرارداد اجتماعی»[۲۱] این موضوع را مطرح میکند که انسان باید و مجبور است خود را در ضوابط و قراردادها بگنجاند تا بتواند به نوعی کمتر بدبخت باشد، زیرا بازگشت به طبیعت ممکن نیست. بعدها ایدههای روسو در شکلگیری ایدههای اتوپیایی بسیار تأثیرگذار است.
ایدههای روشنگرانه دستکم از روسو، دیدرو[۲۲] و دیگرانی که به «اصحاب دائرهالمعارف» معروف هستند آغاز میشود و به انقلاب فرانسه میپیوندد که سرآغاز عصر صنعتی است. اندیشههای دیگری را نیز مشاهده میکنیم که در راستای همین اندیشهها شکل میگیرند و گاهی به نوعی افراط هم کشیده میشوند. به عنوان نمونه نظرگاههای مربوط به جنسیت به سمت نوعی انحرافِ همراه با مبالغه میروند. این را در مارکی دو ساد[۲۳] فیلسوف، سیاستمدار و نویسنده فرانسوی میبینیم. او بر این باور بود که لذت نباید هیچ حد و مرزی داشته باشد و انسان باید تا انتهای لذت پیش رود. او همه اشکال لذت از جمله شکنجه و تجاوز را مشروع میدانست. دو ساد به علت همین اندیشههای افراطی به زندان هم افتاد. واژه سادیسم از نام او گرفته شده است. در این باره صحبت خواهیم کرد که در دوران مدرنیته این آزادسازی حسها میتواند تا نوعی انحراف نه در معنای اخلاقی، بلکه به معنای تخریب دیگری و خشونتورزی برای خوشبختی و لذت منجر شود. این سعادت دقیقاً در نقطه مقابل آن چیزی است که اپیکوریها میگفتند. این همان خشونت مدرن، تعمیمیافته و گستردهای است که پس از انقلاب صنعتی میبینیم.
جمعبندی
در دوران رنسانس تا انقلاب صنعتی از یک سو بهرسمیت پذیرفته شدن بدن، لذت و سعادت زمینی را ابتدا در کلیسای کاتولیک و بعد در کلیسای پروتستان میبینیم. بدن به محور عالم تبدیل میشود. برهنگی بهرسمیت شناخته میشود. به نگاه انسان استناد میشود. بعد این رشد مادیگرایی و رفاه مادی از اروپا به تمام جهان تعمیم پیدا میکند و از طریق فرایند استعمار و بردهداری تا نیمه قرن نوزده، کالاییشدن و روابط کالایی، تجمیع ثروت و فناوریهای نو در اروپا تمام جهان را در بر میگیرد. به این ترتیب معنای خوشبختی و لذت تا حد زیادی بر فرد، سوژه و بدن متمرکز میشود و کمتر کسی این را در معنای عمومیدرک میکند.
ممکن است به نظر برخی این موضوع حاوی تضاد باشد. در این معنا که ایدههایی مانند عدالت، آزادی و به طور کلی دموکراسی ایدههای فردی نیستند بلکه ایدههای جمعی هستند. درست است، اما اینها ایدههای جمعیای هستند که پیش از هر چیز در بدن فردی معنا پیدا میکنند. یعنی اگر این مفاهیم نتوانند معنای مستقل خود را در بدن فردی پیدا کنند، معنای جمعی هم نخواهند داشت. اگر آزادی، احترام و شرف هر فرد در جایگاه انسانی به رسمیت شناخته شود و ساحت خصوصی مورد تعرض واقع نشود، امکان بهرهبردن از خوشبختی برایش فراهم میشود؛ اما اگر این آزادی به رسمیت شناخته نشود و به تحقق نرسد بیشک در ساحت عمومیهم به تحقق نخواهد رسید. بنیان تمام دیکتاتوریهای قرن بیستم و قرن کنونی این است که با نام «خوشبختی جمعی»، «آزادی جمعی»، «ایمان جمعی» و «باورهای جمعی» امکانپذیری تمام این مفاهیم را از افراد سلب میکنند. چون هیچ یک از اینها صرفاً در شکل عمومیبه سرانجام نخواهند رسید.
[۱] سمینار مسائل فرهنگی و اجتماعی معاصر/ ناصر فکوهی / فصل دوم / خوشبختی و سبک زندگی/ تابستان۱۴۰۱/ بخش پانزدهم / با همکاری، ویرایش علمی و نوشتاری آیدا نوابی / بهار ۱۴۰۳
[۲] Spiritual God
[۳] Filippo Brunelleschi (1377- 1446)
[۴] Leonardo da Vinci (1452- 1519)
[۵] برای نمونه هلیکوپتر که در طرحهای داوینچی به شکل یک ماشین پرنده آمده است.
[۶] Raphael (1483- 1520)
[۷] Michelangelo (1475- 1564)
[۸] The Creation of Adam
[۹] The Sistine Chapel Ceiling
[۱۰] Christopher Columbus (1451- 1506)
[۱۱] Amerigo Vespucci (1454- 1512)
[۱۲] Michel de Montaigne (1533- 1592)
[۱۳] Baruch Spinoza (1632- 1677)
[۱۴] All is God and God is All
[۱۵] Pantheism
[۱۶] Jean-Jacques Rousseau (1712- 1778)
[۱۷] Claude Levi-Strauss (1908- 2009)
انسانشناس فرانسوی که در بسط نظریههای ساختارگرایی و انسانشناسی ساختارگرا تأثیرگذار بود.
[۱۸] Confessions
[۱۹] Reveries of the Solitary Walker (1782)
[۲۰] Discourse on the Origin and Basis of Inequality Among Men (1754)
[۲۱] The Social Contract (1762)
[۲۲] Denis Diderot (1713- 1784)
فیلسوف، منتقد هنر و نویسنده مشهور فرانسوی
[۲۳] Marquis de Sade (1740- 1814)