خود و دیگری/ بخش پانزدهم/ اسطوره و نژاد/ درسگفتارهای ناصر فکوهی/ با همکاری سامال عرفانی۱
نژاد ویژگیهای کاملا قابل تشخیص فیزیکی است، مانند رنگ چشم و مو و پوست، فرم بدن. امروز اجماع نظر وجوددارد که نژاد جز این معنای دیگری ندارد مگر آن چیزی که بهشکل اکتسابی درمیآید، یعنی انسانها از نظر ژنتیکی بسیار شبیه هستند و لذا تفاوتی میان یک سفیدپوست با یک سیاهپوست وجود ندارد. مشخصات ظاهری مشخصاتی بسیار ظاهریاند، اما اینکه جامعه به دلیل تربیت خاص اجتماعی بر کسی عنوان سرخپوست و سیاهپوست و … میگذارد و بر این اساس انسانها را در یک موقعیت خاص اجتماعی قرار میدهد، یک واقعیت اجتماعی و فرهنگی به نام نژاد بوجود میآورد. نمیتوان انکار کرد که امروز سیاهان در آمریکا فرهنگ خاص سیاهان را ندارند. این فرهنگ است که در واقعیت وجود دارد و دارای موسیقی و ادبیات خاص خودش است و … . از سالهای ۱۹۶۰ سیاهان، مسالهی سیاهبودگی را بهعنوان یک موقعیت فرهنگی میپذیرند و حتی آن را تقدیس کرده و دارای ارزش بالا میدانند و معتقدند که این پیشینه باید هرچه بیشتر حفظ و بیان شود تا جایی که گروههایی بهشکل معکوس از نوعی نژادپرستی سیاه علیه سفید دفاع میکنند. بنابراین میبینیم که بحث نژاد در عین اینکه پایهی زیستشناختی ندارد، اما بهصورت جامعهشناختی به تشکیل چنین گروههایی منجر میشود.
همانطور که پیشتر بیان کردیم بردهداری در قرن ۱۹ به اوج خود میرسد و سپس در آمریکا از نیمه قرن ۱۹ بعد از جنگ داخلی آمریکا ( ۱۸۶۱-۱۸۶۶) و بعد از ترور لینکلن، بردهداری لغو میشود و به بردگان آزادی و حق رای داده شده و بهتدریج در صد سال بعد سیاهان میتوانند به حقوق مدنی دست بیابند، البته با تحمل سختیهای بسیار. بهرغم لغو بردهداری، در ایالات جنوبی آمریکا قوانین تبعیضآمیزی تصویب میشوند که سبب میشوند این دوره موسوم به دوره قوانین جیم کرو[۱]، سیاهان بهرغم آنکه به اسم آزاد هستند، حق مشارکت سیاسی نداشته باشند و بهنوعی از جامعه پس زده شوند و حرکات نژادی ضد سیاه به راه میافتند و سیاهان بسیار رنج میبرند تا آنکه سرانجام با رهبری مارتین لوتر کینگ در دههی ۶۰ قرن بیستم به موقعیت مدنی بهتر رسیده و وارد جامعه میشوند تا جایی که در سال ۲۰۰۸ باراک اوباما که یک فرد دو رگه است به بالاترین ردهی قدرت در آمریکا یعنی ریاست جمهوری میرسد و این مسالهی حائز اهمیتی است و به دلایل بسیار ازجمله تغییر نام سیاسی و اجتماعی روی میدهد.
نژاد دو رویه دارد یکی رویهی تبعیضآمیز آن که جهت سرکوب اقیلیتها و گروههای قومی و نژادی در مفهوم تفاوتهای زیستشناختی، از آن استفاده میشده است و رویهی دیگر آن، بههم پیوستن و دور هم گرد آمدن گروه “دیگری” طردشده و پسزدهشده است که خلاقیت خود را در گروهشان آشکار میکردند، کسانی که لزوما بههمدیگر ربطی نداشتند مانند سیاهان آمریکا که از مناطق مختلفی از آفریقا آمده بودند و حتی زبان یکدیگر را نمیفهمیدند، بعدها در زبان انگلیسی خاصی که خاص سیاهان است به همدیگر پیوند خورده و در نتیجه ادبیات سیاه، رفتار سیاه و موسیقی سیاه و فرهنگ سیاه را بوجود آوردند.
این مسئله در تمام جوامع دنیا صدق میکند که زمانی که یک دیگریِ نژادی مطرح میشود و خود و هویت خودی براساس نژاد تعیین میشود، دیر یا زود نژادپرستی زاده میشود و افراد تبدیل میشوند به افراد بیرحمی که دیگر گروههای انسانی را از موقعیت انسانی خارج میکنند تا هرگونه رفتار خشنی را بر آنها روا بدارند. سوای اینکه در بحثهای گذشته گفتیم که انسان دارای چنین مشروعیتی نیست که با اشیا، طبیعت، جانوران و حیوانات دیگر چنین کاری انجام دهد اما متاسفانه انسان این خشونت بیحد و حصر را علیه همنوعان خود نیز اعمال میدارد. بخشی از این اتفاق براساس بحث سلسلهمراتب اتفاق میافتد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت و تفاوت فقیر و غنی و ایدئولوژیزه کردن و توجیه کردن این امر که فقیر و غنی بودن افراد انتخاب خودشان است تا نابرابری بیش از اندازهی میان انسانها که مسبب بسیاری از مصائب و مشکلات است توجیه شود. از آن طرف، گفتمان استعماری به گفتمان نژادی بسیار نزدیک است. در گفتمان استعماری از انسانهای متمدنی سخن گفتهمیشود که وظیفه دارند و حتی بهنوعی مشروعیت خود میدانند که اعلام کنند که از روی انسانیت و نیت خیرخواهانه به دیگر کشورهایی که خود آنها را فاقد تمدن میدانند، شبیه به اروپاییها کنند و این کار را تمدنسازی نامیده۲ و آن را یک امر کاملا انسانی هم بدانند که انسانهای دیگر را بهخود شبیه سازند از طریق فرایندهایی همچون بهزور مسیحیکردن افراد و تبدیل جوامع کشاورز خودکفا به جوامع تجاری وابسته و دگرگون کردن زندگی مردمان دیگر بدون درخواست و یا رضایت آنها. در کنار این امر مسئلهی نژاد مطرح است و تا به همین امروز کسانی هستند که نظریات نژادی را مطرح میکنند هرچند در برخی از کشورها، مانند کشورهای توسعهیافته دفاع از نظریات نژادی ممنوع شدهاست اما به صور گوناگون افراد هنوز از این قضایا دفاع میکنند مانند گروه اقلیتی ملیگرایان سفیدپوست در آمریکا که عملا از نظریات نژادی دفاع میکنند یعنی معتقدند که سیاهان از سفیدها پایینتر هستند و سفیدها نژاد برترند و از خشونت علیه سیاهپوستان دفاع میکنند و این امر سبب شده که در جامعهی آمریکا علیه گروههای غیرسفید که درحال تبدیل شدن به اکثریت هستند، جریانهای ارتجاعی خطرناکی بوجود بیایند که ترامپیسم یکی از جریانات فاشیستی و پوپولیستی است که بهدنبال تخریب نظامهای اجتماعی کثرتگرا است تا بتواند برتری سفیدپوستان را ایجاد کند. البته این بحثهای نژادی تلطیف و زیباسازی شدهاند و کسی امروز آشکار این مباحث و آرای نژادپرستانه را بیان نمیکند بلکه به طرق مختلف در آمریکا ایالاتی که بیشتر روستاییاند و ایالاتی که ترامپ در انتخابات گذشته در آنها آرای بیشتری کسب کردهبود و برخی از ایالات جمهوریخواه، بهدنبال آن هستند که قوانین محدودکننده برای انتخابات بگذارند، قوانینی که سبب خواهد شد بسیاری نتوانند در انتخابات شرکت کنند و بهخصوص قوانین محدودکننده برای سیاهپوستان که به نام جمهوری رای نداده و نمیدهند. بههمین جهت است که شاهدیم که نظریهی نژاد دائما مطرح میشود. برای این کار نیاز است تا بهطور مداوم به این اسطوره دامن زدهشود به این معنا که این باور بوجود آید که چون کسی با من تفاوت فیزیکی دارد، لذا از من پستتر است. در اینجا بحث نژاد است اما در ادامه خواهیم دید که تفاوتهای فیزیکی دیگر هم مطرح میشود (پیشتر در مورد تفاوت بیولوژیک زنان و مردان این بحث را مطرح کردیم که قابل مطرحشدن در مورد دیگر تفاوتها نیز هست). سپس این تفاوتها را نظریهپردازی، عمومی و درونی سازند که چون فردی دارای رنگ پوست سیاه است لذا از من پستتر است و من بر حق هستم تا او را تحت فشار و بهرهکشی قرار دهم و حتی در موارد افراطی او را به قتل برسانم. برای مثال در زندانهای آمریکا میبینیم که چقدر سیاهان به لحاظ جمعیتی، از سفیدها بیشترند و چقدر قضات آمریکایی سفیدپوست احکام سختتری را علیه مجرمان سیاهپوستی که محاکمه میکنند در قیاس با احکام علیه مجرمان سفیدپوست صادر مینمایند. مسالهی تابویی که در آمریکا وجود داشت و هنوز هم تا حدی وجود دارد که در شهرهای بزرگ کمتر شده اما در شهرهای کوچکتر خصوصا ایالات مرکزی و روستایی آمریکا همچنان تابوی ازدواج بینفرهنگی بهمعنای ازدواج یک سفیدپوست با یک سیاهپوست وجود دارد. در اوج بردهداری اگر مردی سیاهپوست رابطهای حتی دورادور مانند یک لمس با یک زن سفیدپوست برقرار میکرد، حکمش اعدام همراه با خشونت بود.۳ خوشبختانه با تحول جامعه، مسائل از این دست کمتر دیده میشود اما هنوز میبینیم که کشتهشدن یک مضنون سیاهپوست به دست پلیس بسیار رایج است، یا اینکه سیاهپوستان را بیشتر دستگیر کنند، در حق آنها سختگیری کنند و … که این موارد همگی از باورداشتن به نژاد و برتردانستن نژاد سفید نشات میگیرند، اینکه نژاد را بهعنوان یک امر معنادار که نوعی از برونیت که رنگ پوست و مو و چشم است را به یک درونیت متصل کرده و سپس به آن درونیت نسبتهای مختلفی همچون تنبلبودن، غیراجتماعی بودن و جانی بودن میزند.
نتیجه آن که نژاد از لحاظ اجتماعی و فرهنگی یک امر واقعی است و قابل تصور نیست که جوامعی را تصور کنیم که از نظر فرهنگی کاملا متکثر باشند و در آنها افراد بدون آنکه به نژاد همدیگر توجهی داشتهباشند با یکدیگر ازدواج کنند، با همدیگر رابطه برقرار کنند و … چنین اتفاقی نه در آمریکا و نه در هیچ جای دیگری از این جهان اتفاق نیفتاده است. اکثریت ازدواجهایی که در آمریکا روی میدهند، ازدواجهای درونگروهی هستند چه در میان سفیدپوستان و چه در میان سیاهپوستان. هنوز افراد زمانیکه با فردی از نژادی دیگر برخورد میکنند، مستقیم و یا غیرمستقیم به نژاد او اشاره میکنند، در ذهنشان نژاد یک دیگربودگی را بهمیان میآورد که آمادگی این دارند که او را به صور مختلف تحقیر کنند یا خود احساس تحقیر کنند. نژاد به نسبت گروه دیگری از هویتها که برای نشان دادن دیگربودگی بهکار برده میشوند ، به زیر سوال رفته. امروز بجای نژاد یک فرد، بیشتر از ملیت و یا دین او یاد میشود، مانند عربها، اسپانیاییها، یهودیها و …و کمتر به رنگ پوست اشاره میشود. دلیل این امر آن است که ۱۵۰ سال از لغو بردهداری میگذرد و بسیاری از قوانین کشورهای دنیا به وضوح علیه مباحث نژادپرستانه هستند. در چنین کشورهایی اگر کسی به دلیل رنگ پوست به دیگری توهین کند، در صورت اثبات آن، در بسیاری از کشورها مانند فرانسه، انگلستان و دیگر کشورهای اروپایی، جرم محسوب میشود. اما در سایر موارد به این سادگی نیست و بنابر اینکه در چه کشوری هستیم و در چه موقعیتی توهین نژادی ابراز شده و میانکنش روی داده، عکسالعمل متفاوت است. خوشبختانه میتوان گفت در نسل جدید برای مثال در آمریکا، اکثریت جامعه که جوانان هستند، تکثر نژادی را پذیرفتهاند و اهمیت چندانی به نژاد یا ملیت متفاوت نمیدهند. اما مشکل و مسئله در آنجا است که دولتهای سیاسی این مسئله را رها نمیکنند. یک دولت سیاسی همیشه بهدنبال ابزارهایی است که مردم را از همدیگر جدا کند تا مردم با هم متحد نباشند (در اینجا منظور از مردم تنها مردمان داخل یک کشور نیستند بلکه مردمان دو دولت همسایه را نیز شامل میشود). هر دولتی سعی مینماید که مردمان دیگر را “دیگری” و یا “شیطانی” کرده و افکار مردم داخل کشور را دستکاری نماید با استفاده از نسبتدادن صفات منفی به آنها و خود را از آن صفات منفی مبری دانستن و البته راه دیگر دستکاری کردن افکار مردم آن است که در درون نظام با دلایلی دیگری مورد تهدید خود از لحاظ نژادی را تقلیل دهد که گاه این کار را با گفتمانهای زیباسازی شده انجام میدهد، مانند این گفته که سیاهان به دلیل آنکه در فقر اجتماعی هستند جنایات بیشتری مرتکب میشوند. این گفته و این نوع از تحلیل سطحی مساله را بهطور کامل و واضح توضیح نمیدهد، پاسخ این پرسش را نمیدهد که چرا سیاهان در فقر بیشتری هستند، چرا در بدترین مناطق زندگی میکنند و امنیت ندارند و … تا حدی که به نقطهای برسند که اعمال غیرقانونی بیشتری نسبت به سفیدپوستان انجام دهند، این یک نژادپرستی است ولو آنکه خود فردی که این بیانات را اظهار میدارد به این قضیه آگاهی نداشتهباشد. در اغلب موارد این یک اسطوره است و با بررسی آمار و ارقام متوجه میشویم که این ادعاها واقعیت ندارند که مثلا سیاهان جنایات بیشتری انجام میدهند و … بلکه یک ساخت فرهنگی و یک سری اسطورههای ضد نژادی هستند.
بهنظر نمیرسد که در آینده گفتمان نژادی جایگاه آنچنانی داشته باشد (مگر آنکه اتفاقات خاصی روی دهند) به این دلیل که مبارزات حقوق مدنی در آمریکا که مارتین لوترکینگ در راس آن بود، باعث شد که استعدادهای بسیار درخشانی از سیاهپوستان وارد نظامهای مختلف اجتماعی، کاری، هنری و … شوند و مشخص شد که تفاوتی میان سیاهان و سفیدها بهدلیل نژاد وجود ندارد و اگر تفاوتهایی وجود دارد به این دلیل است که نظام اجتماعی امتیازهای اجتماعی را بهصورت یکسان توزیع نکردهاست و این نابرابری در توزیع باید جبران شود. همانطور که در رابطهی کشورهای توسعهنیافته و توسعهیافته نیز خواهیم دید که این کشورها با یکدیگر متفاوتند و باید دلیل این تفاوت را یافت و دید که اگر در کشورهای درحال توسعه به همان میزان توسعه وجود داشتهباشد و بههمان میزان مردم از زندگی اطمینان داشتهباشند که در کشورهای توسعهیافته وجود دارد، آیا باز هم چنین سیلی از مهاجرت به سمت کشورهای توسعهیافته بهراه میافتد یا خیر. کشورهای توسعهیافته از این نظر در حال انجام یک بازی هستند، بدین شکل که از یک طرف بحث ضد نژادپرستی را مطرح میکنند و از طرف دیگر با قوانین خود و قطرهچکانی کردن دادن ویزا به افراد، با جذب صرفا نیروهای متخصص کشورهای درحال توسعه، بهنوعی به غارت این کشورها ادامه میدهند.
در اغلب موارد برای آنکه هویت خود را تشخیص دهیم دچار این اختلال در اندیشه میشویم که نژاد را بهعنوان یک معیار در نظر بگیریم، درحالیکه این معیار یک معیار کاملا اشتباه است و در بلندمدت انسانیت خود ما را از میان میبرد. اگر دچار موقعیتی شویم که دائما به یک نژاد یا هر نوع دیگری از تعلق که بههمین شکل باشد مانند تعلق قومی یا تعلق شهری رفرنس بدهیم، دیر یا زود کلیشههایی در ذهنمان جای میگیرند که حاصل بکار بردن این نوع از استدلال و تفکر است. برای مثال اگر هر زمان جرمی رویداد پاسخ آن باشد که افغانها بودند، عربها بودند و … دیر یا زود فرد وارد یک موقعیت نژادپرستانه میشود که این موقعیت کم کم وارد نظام نیز شده و بعد همه را گرفتار میکند زیرا در این حالت افراد دیگر نه به دلیل رنگ پوست یا چشم و فرم بدن بیگانه خوانده میشوند، بلکه این دیگری خواندن و پسزدگی به دیگر مشخصات اجتماعی نیز سرایت خواهد کرد. خوشبختانه امروز در همه جای دنیا و در همهی زمینهها (از نقاشی، تئاتر، موسیقی، باله، خوانندگی و … گرفته تا مشاغل سطح بالا و پر تخصصی همچون مهندسی و پزشکی و پزشکی تخصصی و …) مثالهای کافی هست که در آنها از تمامی نژادها افراد بسیار موفق را میبینید و دولتها در صورتی که از جناح پیشرو آمده باشند حداکثر تلاش را مینمایند تا تکثر نژادی را به یک امر متعارف و مدیرتشده تبدیل کنند. البته این بحثی طولانی است زیرا که راه حل اساسی و اصلی، تکثر نژادی و فرهنگی نیست. برای مثال نمیتوان گفت آمریکا درهای خود را باز کند تا تمامی جمعیت افغانستان یا هر کشور دیگری به آمریکا بروند، تا وضعیت تغییر کند. تغییر اساسی که باید روی دهد تغییری است که باید در فرایندهای توسعه روی دهد، یعنی تغییری در آن موقعیتهایی که فرد خود را چنان تحت فشار میبیند که ناچار به مهاجرت میاندیشد و مسلما این فشار چنان دردناک است که فرد ترجیح میدهد تا محیط خانوادگی خود را ترک کند. در این مواقع کشورهای غربی باید بهجای حمایت از دیکتاتورها و جا انداختن مناسک کیش پرستان رهبران، از توسعهی نظامها حمایت نمایند و در این حالت است که تعداد مهاجران بسیار کاهش خواهد یافت. بنابراین از یک طرف باید مسالهی توسعه در کشورهای درحال توسعه جدی گرفته شده و در این راه به آنها کمک شود و از طرف دیگر کمک شود تا ورود اقلیتها به جامعهی اصلی و پذیرش آنها تسهیل گردد زیرا که پذیرش و یا عدم پذیرشی که در جامعهی اصلی با آن روبرو میشوند، میتواند عاملی تعیین کننده در وضعیت کشور باشد. یک کشور باید به سمت بردباری نژادی و همزیستی بین گروههای قومی برود. کمک به کشورهای درحال توسعه و کمک به موفق شدن تکثر اجتماعی سبب خواهد شد که کشورهای توسعهیافته آیندهای بدون ترس و واهمه داشتهباشند.
- خود و دیگری/ بخش پانزدهم/ اسطوره و نژاد/ درسگفتارهای ناصر فکوهی/ ۴ شهریور ۱۴۰۰/آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: سامال عرفانی- خرداد ۱۴۰۳
- واژهی استعمار در اصل به معنای آبادکردن است.
- یعنی تکهتکه کردن فرد، آتش زدن او و ….
[۱] The Jim Crow laws